این آقای مایکل یک ورزشکار تمام عیار است . تابستان و زمستان در گرما و سرما یک زیر پیراهن رکابی سفید می پوشد و سینه ستبر و بازوهای ورزیده خودش را به نمایش میگذارد .
مایکل در یک عمده فروشی میوه کار میکند و موهای طلایی اش تا کمرش آویزان است . از جرج بوش ؛ از حزب جمهوریخواه ؛ از دانولد ترامپ ؛ از یهودی ها ؛ از کلیسای کاتولیک و از چینی ها بدش میآید و سناتور ها و بانکداران امریکایی را یک مشت دزد سر گردنه میداند و مدام فحش شان میدهد . مایکل دوست دختری دارد که اگرچه در عربستان به دنیا آمده اما از اسلام و مسلمانی بیزار است . اسمش دیاناست
امروز رفته بودم از فروشگاهش میوه بخرم . بمن گفت : میدانی اسراییل یعنی چه ؟
گفتم : نه !
گفت : یعنی فرشته مرگ
خندیدم و گفتم : بابا ! آن عزراییل است نه اسراییل
سری جنبانید و گفت : چه فرقی میکند ؟ اسراییل همان عزراییل است دیگر
مایکل دوست دارد سفری به ایران برود .یکی دو بار با من به رستوران ایرانی آمده است و غذاهای ایرانی را بسیار دوست میدارد . بمن میگوید میآیی با هم برویم ایران ؟
میگویم مایکل جان . من حرفی ندارم ؛ اما ضمانت میدهی که ما عمودی برویم و افقی بر نگردیم ؟
توی دفتر کار مایکل سه چهار نفر دیگر نشسته بودند ومنتظر بودند تا کارشان راه بیفتد . ِیک آقای چینی وارد دفترش شد و بدون توجه به اینکه سه چهار نفر دیگر پیش از او آمده و منتظرند تا مایکل کارشان را راه بیندازد خودش را به میز مایکل رساند و خواست قیمت چند نوع میوه را بداند .
مایکل با خشمی آشکار رو بمن کرد و گفت : میدانی یاجوج ماجوج یعنی چه ؟
پرسیدم : چه گفتی ؟
گفت : یا جوج ماجوج !
با صدای بلند خندیدم و گفتم : مرد حسابی !تو این واژه ها را از کجا یاد گرفتی ؟
گفت : از دوست دخترم . بعدش نگاهی به آن آقای چینی انداخت و گفت : یاجوج ماجوج اینها هستند !!
مایکل در یک عمده فروشی میوه کار میکند و موهای طلایی اش تا کمرش آویزان است . از جرج بوش ؛ از حزب جمهوریخواه ؛ از دانولد ترامپ ؛ از یهودی ها ؛ از کلیسای کاتولیک و از چینی ها بدش میآید و سناتور ها و بانکداران امریکایی را یک مشت دزد سر گردنه میداند و مدام فحش شان میدهد . مایکل دوست دختری دارد که اگرچه در عربستان به دنیا آمده اما از اسلام و مسلمانی بیزار است . اسمش دیاناست
امروز رفته بودم از فروشگاهش میوه بخرم . بمن گفت : میدانی اسراییل یعنی چه ؟
گفتم : نه !
گفت : یعنی فرشته مرگ
خندیدم و گفتم : بابا ! آن عزراییل است نه اسراییل
سری جنبانید و گفت : چه فرقی میکند ؟ اسراییل همان عزراییل است دیگر
مایکل دوست دارد سفری به ایران برود .یکی دو بار با من به رستوران ایرانی آمده است و غذاهای ایرانی را بسیار دوست میدارد . بمن میگوید میآیی با هم برویم ایران ؟
میگویم مایکل جان . من حرفی ندارم ؛ اما ضمانت میدهی که ما عمودی برویم و افقی بر نگردیم ؟
توی دفتر کار مایکل سه چهار نفر دیگر نشسته بودند ومنتظر بودند تا کارشان راه بیفتد . ِیک آقای چینی وارد دفترش شد و بدون توجه به اینکه سه چهار نفر دیگر پیش از او آمده و منتظرند تا مایکل کارشان را راه بیندازد خودش را به میز مایکل رساند و خواست قیمت چند نوع میوه را بداند .
مایکل با خشمی آشکار رو بمن کرد و گفت : میدانی یاجوج ماجوج یعنی چه ؟
پرسیدم : چه گفتی ؟
گفت : یا جوج ماجوج !
با صدای بلند خندیدم و گفتم : مرد حسابی !تو این واژه ها را از کجا یاد گرفتی ؟
گفت : از دوست دخترم . بعدش نگاهی به آن آقای چینی انداخت و گفت : یاجوج ماجوج اینها هستند !!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر