دنبال کننده ها

۱۵ تیر ۱۳۹۵

حسین جان تویی ؟

" از داستان های زمان شاه "

عباس آقا و  رفیقش آقا جواد رفته بودند  سینما . رفته بودند فیلم آقای بوروس لی را تماشاکنند .
ردیف جلوی شان یک آقای کچلی نشسته بود و نرمک نرمک تخم آفتابگردان می شکست .
آقا جواد رو کرد به عباس آقا و گفت : چند میدی محکم بزنم سر این کچله ؟!
عباس آقا گفت : ول کن عمو اسدالله ! میخوای شر بپا کنی ؟
آقا جواد در آمد که : تو چیکار به این کارها داری ؟  چند میدی بزنم تو سرش ؟
عباس آقا درنگی کرد و گفت : پنج تومان !
آقا جواد پنج تومان را گرفت و محکم کوبید روی  سر آن آقای جلویی و گفت : حسین جون تویی ؟ کجایی تو بابا ؟ خیلی وقته ازت خبر ندارم !
آقا کچله از جایش بلند شد و خواست با آقا جواد دست به یقه بشود .
آقا جواد قیافه مادر مرده ای بخودش گرفت و گفت : ای داد و بیداد ! خیلی ببخشین آقا ! خیال کردیم رفیق ما حسین آقا هستی ! خیلی معذرت میخوام . خیلی خیلی  ببخشین !. شرمنده
چند دقیقه ای گذشت . آقا جواد رو کرد به عباس آقا و گفت : چند میدی دوباره بزنم تو  سر این آقا کچله ؟!
عباس آقا در آمد که : مگر دیوانه شده ای ؟ حالا اینجا قیامت راه می افته .
آقا جواد گفت : تو چیکار به این کارا داری ؟ چند میدی ؟
گفت : بیست تومان .
آقا جواد بیست تومان را گرفت و دوباره  کوبید توی سر آقا کچله و گفت : حسین جون  خودتی دیگر ! داری بما کلک میزنی ها !داد و قالی بلند شد و کنترلچی سینما آمد و آقا کچله را برداشت برد چهار ردیف جلوتر نشاند .
پس از چهار پنج دقیقه ؛ آقا جواد دوباره به عباس آقا گفت : حالا چند میدی بروم بزنم سر آقا کچله ؟
عباس آقا گفت : شر راه نینداز جواد !یارو میزنه درب و داغونت میکنه ها !
آقا جواد گفت : تو کاری به این کارها نداشته باش ؛ چند میدی ؟
گفت : صد تومان
جواد آقا صد تومان را گرفت و پاشد رفت چهار ردیف جلوتر و کوبید توی ملاج آقا کچله و گفت :
حین جون تویی ؟ کجایی تو بابا ؟ تا بحال دو بار زدم سر یه کچل دیگه !
----
پی نوشت : آدمیزاد گاهی از این بد بیاری ها میآورد . لابد به همین دلیل است که شاعر میفرماید :
کچلا جمع بشین تا برویم پیش خدا
یا به ما زلف بده یا بزنه گردن ما !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر