دنبال کننده ها

۱ تیر ۱۳۹۴


درد دل یک پیر مرد باز نشسته!
پیر مرد یکی دو روزی بود از ایران آمده بود امریکا
آمده بود نوه هایش را ببیند.
تامرا دید سر درد دلش بازشد .
گفتم : پدر جان ! خیلی خوش آمدی !عطروطن میدهی ،امیدوارم در امریکا خوش بگذرد
درجوابم گفت : چه وطنی پسر جان ؟دیگروطنی نمانده که .
گفتم :چطور ؟
گفت : یکی دو روز قبل از پروازم رفتم برای نوه هایم یک مشت سوغاتی بخرم ،یکی دو تا نوار موسیقی سنتی هم برای پسرم بگیرم .فروشنده گفت : صد وسی تومان !
گفتم : صد و سی تومان ؟ این را که تا همین دیروز صد تومان میفروختند ، حالا یک شبه شده صدو سی تومان ؟
در جوابم گفت :آنکه صد تومان میفروشد عرق سگی تقلبی می خورد ،من ویسکی جانی والکر سیاه میخورم ،خرجم زیاد است !
Like · Comment · 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر