درد دل یک پیر مرد باز نشسته!
پیر مرد یکی دو روزی بود از ایران آمده بود امریکا
آمده بود نوه هایش را ببیند.
تامرا دید سر درد دلش بازشد .
گفتم : پدر جان ! خیلی خوش آمدی !عطروطن میدهی ،امیدوارم در امریکا خوش بگذرد
درجوابم گفت : چه وطنی پسر جان ؟دیگروطنی نمانده که .
گفتم :چطور ؟
گفت : یکی دو روز قبل از پروازم رفتم برای نوه هایم یک مشت سوغاتی بخرم ،یکی دو تا نوار موسیقی سنتی هم برای پسرم بگیرم .فروشنده گفت : صد وسی تومان !
گفتم : صد و سی تومان ؟ این را که تا همین دیروز صد تومان میفروختند ، حالا یک شبه شده صدو سی تومان ؟
در جوابم گفت :آنکه صد تومان میفروشد عرق سگی تقلبی می خورد ،من ویسکی جانی والکر سیاه میخورم ،خرجم زیاد است !
آمده بود نوه هایش را ببیند.
تامرا دید سر درد دلش بازشد .
گفتم : پدر جان ! خیلی خوش آمدی !عطروطن میدهی ،امیدوارم در امریکا خوش بگذرد
درجوابم گفت : چه وطنی پسر جان ؟دیگروطنی نمانده که .
گفتم :چطور ؟
گفت : یکی دو روز قبل از پروازم رفتم برای نوه هایم یک مشت سوغاتی بخرم ،یکی دو تا نوار موسیقی سنتی هم برای پسرم بگیرم .فروشنده گفت : صد وسی تومان !
گفتم : صد و سی تومان ؟ این را که تا همین دیروز صد تومان میفروختند ، حالا یک شبه شده صدو سی تومان ؟
در جوابم گفت :آنکه صد تومان میفروشد عرق سگی تقلبی می خورد ،من ویسکی جانی والکر سیاه میخورم ،خرجم زیاد است !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر