*- روزی رضا شاه پهلوی در راه سعد آباد پیر مرد پیاده ای را دید و سوار اتومبیل خودش کرد و به مقصدش که تجریش بود رساند .
وقتیکه پیر مرد از اتومبیل پیاده شد؛ رضا شاه صد تومان هم به او انعام داد .
پیر مرد به رضا شاه گفت: قربانت بشوم. من صد تومان شما را نمی خواهم. فقط امر بفرمایید تنها فرزندم را که به خدمت نظام برده اند معاف کنند که بدون کمک او چرخ زندگی مان لنگ مانده است.
رضا شاه گفت: پدر جان ! این صد تومان را ببر به آن فلان فلان شده ها رشوه بده حتما پسرت را معاف میکنند! ( 1)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر