.... جلو در یک کپر ( بافته شده از حصیر و نی نخل ) زنی نشسته بود ؛ رو زانو ؛ سر یک ( روسری ) سبزی هم آویزان مشکی موهاش ؛ دو سه ( بقول بلوچ ها ) بچک هم می لولیدند رو ماسه و خاک ؛ جلو در کپر
پرسیدم : " شوهرت کجاست ؟ چه کاره ست ؟ "
اشاره کرد به دو کپر آنطرف تر ؛ گفت : " اون جاست ؛ دیگه اینجا نمیاد "
پرسیدم : " شوهرت کجاست ؟ چه کاره ست ؟ "
اشاره کرد به دو کپر آنطرف تر ؛ گفت : " اون جاست ؛ دیگه اینجا نمیاد "
گفتم : " چرا ؟ "
گفت : " طلاقم داد "
" چطوری ؟ "
" اومد سه تا ریگ انداخت تو کپر ؛ جلو من ؛ یعنی سه طلاق "
" به همین راحتی ؟ "
" بله "
آن طرف تر ؛ یک پلاس ( بافته شده از موی بز ) رنگی ...
احوال شوهرش را پرسیدم
گفت : " کویته ....رفته کار "
گفتم : " برای شما می فرسته پول و پله ای ؟ "
گفت : " آخریش یک پاکت بود ؛ دادن دستم ؛ وا کردم ؛ سه تا اسکناس دو تومنی بود ؛ یعنی سه طلاق "
( این هم نوعی طلاق پستی در بلوچستان )
از یاد داشت های دکتر محمود زند مقدم
نویسنده کتاب " حکایت بلوچ "
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر