دنبال کننده ها

۱۴ بهمن ۱۳۹۲

تشییع جنازه گرگ .....

به رادیو گوش میدهم . دارم از محل کارم به خانه ام بر میگردم . در مونتانا یک آقای شکارچی گرگی را کشته است . حالا گروهی از دوستداران گرگ ها در گوشه گورستانی جمع شده و به تشییع جنازه جناب  گرگ پرداخته اند . شیپور و طبل و نقاره هم میزنند . یکی شان چنان بغض کرده بود که انگاری بابایش را کشته اند . طفلکی وقتی داشت با خبرنگار رادیو حرف میزد چنان بغضی گلویش را گرفته بود که کم مانده بود اشک ما را هم  در بیاورد .
من همه حیوانات را دوست دارم . گرگ را هم دوست دارم . اما از آدمهای گرگ صفت بدم میآید . از آدمهای روباه صفت هم خوشم نمی آید . نه اینکه ازشان بدم بیاید ها ! نمی توانم تحمل شان کنم . جوش میآورم و میزنم کاسه کوزه شان را بهم میریزم . آدم تکلیفش با روباه صفتان روشن نیست . نمیداند باید چه خاکی بسر خودش بکند . خیلی از ما ایرانی ها روباه صفت هستیم . نه دوستی مان معلوم است نه دشمنی مان . اما گرگ ها دستکم حقه بازی بلد نیستند . به هزار رنگ در نمی آیند . وقتی گرسنه شان میشود به گله گوسفندان میزنند و چند تایی را لت و پار میکنند . آقای چوپان باید حواس اش جمع باشد تا گرگ ها به گله اش نزنند . اما در مقابل آدمهای روباه صفت  ؛آدم نمی داند چه موضعی بگیرد . چه خاکی بسرش بریزد .
داشتم از تشییع جنازه گرگ صحبت میکردم  نمیدانم چرا به صحرای کربلا زده ام . غرض اینکه : دل مان پر بود گفتیم اینها را بنویسیم تا خفه مان نکرده است . عزت شما زیاد 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر