شاعران وارثان زمین اند ....
در روسیه بین یک آقای " شعر دوست " و یک آقای " نثر دوست " یک بگو مگوی ادبی در میگیرد .
آقای نثر دوست میگوید : شعر چیز مزخرفی است ! یک مشت پرت و پلاست . حرف های بی معنا و صد تا یک غاز آدمهای روانپریش بیمار است . شعر جایی در ادبیات ندارد !
آقای شعر دوست شاعر مسلک میگوید : مزخرف نگو مرد حسابی ! این چه یاوه ای است که بهم میبافی ؟ اگر شعر نباشد زندگی و همه پدیده های هستی بی معنا میشوند . شعر بالاتر و برتر از نثر است . هر خاله خانباجی ماچه الاغی می تواند نثز بنویسد اما سرودن شعر کار هر کسی نیست .شعر یعنی زندگی ؛ یعنی تفسیر جهان . یعنی ذات هستی .
آقای نثر دوست عصبانی میشود و میگوید : داری خزعبلات میگویی آقای شاعر ! شعر یک درد از هزار و یک درد بی درمان بشر را درمان نکرده است . برو تا روز قیامت شعر بگو ؛ آیا کسی میگوید خرت به چند جناب شاعر ؟؟!!شعر یعنی مشتی یاوه !شعر یعنی هذیان های یک روح بیمار ..
آقای شعر دوست پاک از کوره در میرود .چاقویش را در میآورد و آنرا در قلب آقای نثر دوست فرو میکند .
حالا آقای نثر دوست در گورستان خوابیده است و آقای شعر دوست در زندان ...
- ما خیال میکردیم فقط لس آنجلس است که شاعر چاقو کش تولید میکند حالا معلوم مان شد که روس ها هم از این موهبت عظما ! بی نصیب نمانده اند .
کی بود که میگفت : شاعران وارثان زمین اند ؟
چطور است بگوییم : شاعران چاقو کشان جهان اند ؟ ( البته نه همه شان ! ). ما هم عجب آشی با این حرف هامان برای خودمان پختیم ها !! حالا سر و صدای همه شاعران در خواهد آمد . حضرت باریتعالی خودش بما رحم بفرماید !
در روسیه بین یک آقای " شعر دوست " و یک آقای " نثر دوست " یک بگو مگوی ادبی در میگیرد .
آقای نثر دوست میگوید : شعر چیز مزخرفی است ! یک مشت پرت و پلاست . حرف های بی معنا و صد تا یک غاز آدمهای روانپریش بیمار است . شعر جایی در ادبیات ندارد !
آقای شعر دوست شاعر مسلک میگوید : مزخرف نگو مرد حسابی ! این چه یاوه ای است که بهم میبافی ؟ اگر شعر نباشد زندگی و همه پدیده های هستی بی معنا میشوند . شعر بالاتر و برتر از نثر است . هر خاله خانباجی ماچه الاغی می تواند نثز بنویسد اما سرودن شعر کار هر کسی نیست .شعر یعنی زندگی ؛ یعنی تفسیر جهان . یعنی ذات هستی .
آقای نثر دوست عصبانی میشود و میگوید : داری خزعبلات میگویی آقای شاعر ! شعر یک درد از هزار و یک درد بی درمان بشر را درمان نکرده است . برو تا روز قیامت شعر بگو ؛ آیا کسی میگوید خرت به چند جناب شاعر ؟؟!!شعر یعنی مشتی یاوه !شعر یعنی هذیان های یک روح بیمار ..
آقای شعر دوست پاک از کوره در میرود .چاقویش را در میآورد و آنرا در قلب آقای نثر دوست فرو میکند .
حالا آقای نثر دوست در گورستان خوابیده است و آقای شعر دوست در زندان ...
- ما خیال میکردیم فقط لس آنجلس است که شاعر چاقو کش تولید میکند حالا معلوم مان شد که روس ها هم از این موهبت عظما ! بی نصیب نمانده اند .
کی بود که میگفت : شاعران وارثان زمین اند ؟
چطور است بگوییم : شاعران چاقو کشان جهان اند ؟ ( البته نه همه شان ! ). ما هم عجب آشی با این حرف هامان برای خودمان پختیم ها !! حالا سر و صدای همه شاعران در خواهد آمد . حضرت باریتعالی خودش بما رحم بفرماید !
۱ نظر:
لاف از سخن ِ چو دُر توان زد
آن خشت بُوَد که پُر توان زد
ارسال یک نظر