دنبال کننده ها

۱ دی ۱۳۹۲

با رودکی ....

ما امروز توی محل کارمان  داشتیم شعر های حضرت رودکی را میخواندیم . 
این را هم بگوییم  ما هر وقت دل مان میگیرد و میخواهیم سر به تن مان نباشد ؛ می نشینیم گوشه ای و شعر میخوانیم .  حافظ میخوانیم .  مولانا میخوانیم . شاملو میخوانیم . اخوان میخوانیم . ناصر خسرو میخوانیم . شفیعی کدکنی میخوانیم . 
از بس سرمان توی کتاب است  این چشم بی صاحاب مانده مان هم انگاری یواش یواش دارد کور میشود .  هی میرویم عینک مان را عوض میکنیم بلکه افاقه ای بشود .
زن مان میگوید : آخر تو چه جور شوهری هستی ؟  یا سرت توی کتاب است ؛ یا در حال نوشتن هستی ؛ یا پای کامپیوتری ...( البته خودشان هم مدام پای فیس بوک هستند و بجای چلوکباب و جوجه کباب بما آش اشکنه میدهند یا کباب سوخته ! )
باری ؛ امروز نوبت جناب آقای رودکی بود .شاعری که به گمان ما هزار سال قبل از آنکه آقای خورخه لوییس بورخس عنوان " بینا ترین نابینای جهان " را از آقای گیله مرد بگیرد ؛ بینا ترین نابینای جهان بوده و هست .
ها ! چی میخواستیم بگوییم ؟ میخواستیم بگوییم امروز که نخستین روز زمستان است و به کوری چشم دشمنان اسلام و مسلمین  -  گرمای هوا در ولایت مان در شمال کالیفرنیا به 57 درجه فارنهایت - یعنی چهارده درجه سانتیگراد - رسیده  ؛ ما داشتیم شعر رودکی میخواندیم و توی حال و هوای خودمان بودیم 
این شعر آمد و حال مان را جا آورد . بخوانید : 
 شاد بوده ست از این جهان هرگز ؟
هیچکس ؟ تا از او تو باشی شاد ؟ 
داد دیده ست از او به هیچ سبب 
هیچ فرزانه ؟  تا تو بینی داد ؟؟!!
نه ! نه رودکی جان ! انگار تا دنیا دنیاست  ابلهان و سفیهان و ناکسان شادند ؛ و دل فرزانگانی چون تو و حافظ و دیگران خون .
_______________

**بعد التحریر : ما هم یواش یواش داریم فیلسوف میشویم ها !!! 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر