قفل در خانه مان خراب شده بود . خراب که نه ؛ سفت شده بود
گفتم : اگر روغنکاری اش بکنم درست میشود . رفتم توی گاراژ. سیصد تا قوطی و چهار صد تا جعبه را بهم زدم تا توانستم این روغن بی صاحب مانده را پیدا کنم .
آمدم با دقت و احتیاط جناب آقای قفل را روغنکاری کردم .خیال میکردم شاخ غول را شکسته ام ! اما نشان به آن نشانی که قفل خانه مان باز نشد که نشد !
دوباره رفتم توی گاراژ و سیصد تا جغبه را این ور و آنور پرتاب کردم تا توانستم یک پیچ گوشتی پیدا کنم . با هزار زحمت پیچ گوشتی را پیدا کردم و قفل عزیز نازنین بد قلق را بازش کردم . هر چه نگاهش کردم دیدم از هیچ چیزش سر در نمی آورم . دوباره مقداری روغن توی سوراخ سنبه هاش ریختم و آمدم بگذارمش سر جای شان . دو سه ساعت عرق ریزان و نا سزا گویان با این قفل بی صاحب شده ور رفتم اما خدا بسر شاهد است این آقای قفل را نتوانستم سر جایش بنشانم ! بالاش کردم ؛ پایین اش کردم . راستش کردم ؛ چپش کردم ؛ هر کاری کردم سر جایش نرفت که نرفت !
رفتم دست و بالم را که چرب و چیلی شده بود شستم و سوار ماشینم شدم و رفتم سر کار .
عصرش که از سر کار برگشتم دو باره رفتم سراغ این جناب قفل ! اما هر کاری کردم هیچ خاکی نتوانستم روی سر خودم بریزم .. ناچار عطای جناب آقای قفل را به لقایش بخشیدم و رفتم پی کار خودم . حالا قرار است یک آقای قفل ساز بیاید و این قفل بلا وارث را بگذارد سر جایش تا ما باشیم دیگر از این فضولی ها نکنیم !
امروز که توی محل کارم نشسته بودم با خودم گفتم : نکند طفلک این آقای پرزیدنت روحانی - رییس جمهور حکومت هر دمبیل اسلامی - به درد ما مبتلا بشود ؟ نکند این طفلکی هیچکدام از این کلید هایش نتواند قفل های سنگین و رنگین این آقای عظما را باز کند ؟
ما که خودمان رفته ایم یک قفل ساز آورده ایم تا قفل خانه مان را درست کند ؛ آقای روحانی چطور ؟ نکند دولت امریکا میخواهد نقش همان قفل ساز را بازی کند ؟ الله اعلم بحقایق الامور .
گفتم : اگر روغنکاری اش بکنم درست میشود . رفتم توی گاراژ. سیصد تا قوطی و چهار صد تا جعبه را بهم زدم تا توانستم این روغن بی صاحب مانده را پیدا کنم .
آمدم با دقت و احتیاط جناب آقای قفل را روغنکاری کردم .خیال میکردم شاخ غول را شکسته ام ! اما نشان به آن نشانی که قفل خانه مان باز نشد که نشد !
دوباره رفتم توی گاراژ و سیصد تا جغبه را این ور و آنور پرتاب کردم تا توانستم یک پیچ گوشتی پیدا کنم . با هزار زحمت پیچ گوشتی را پیدا کردم و قفل عزیز نازنین بد قلق را بازش کردم . هر چه نگاهش کردم دیدم از هیچ چیزش سر در نمی آورم . دوباره مقداری روغن توی سوراخ سنبه هاش ریختم و آمدم بگذارمش سر جای شان . دو سه ساعت عرق ریزان و نا سزا گویان با این قفل بی صاحب شده ور رفتم اما خدا بسر شاهد است این آقای قفل را نتوانستم سر جایش بنشانم ! بالاش کردم ؛ پایین اش کردم . راستش کردم ؛ چپش کردم ؛ هر کاری کردم سر جایش نرفت که نرفت !
رفتم دست و بالم را که چرب و چیلی شده بود شستم و سوار ماشینم شدم و رفتم سر کار .
عصرش که از سر کار برگشتم دو باره رفتم سراغ این جناب قفل ! اما هر کاری کردم هیچ خاکی نتوانستم روی سر خودم بریزم .. ناچار عطای جناب آقای قفل را به لقایش بخشیدم و رفتم پی کار خودم . حالا قرار است یک آقای قفل ساز بیاید و این قفل بلا وارث را بگذارد سر جایش تا ما باشیم دیگر از این فضولی ها نکنیم !
امروز که توی محل کارم نشسته بودم با خودم گفتم : نکند طفلک این آقای پرزیدنت روحانی - رییس جمهور حکومت هر دمبیل اسلامی - به درد ما مبتلا بشود ؟ نکند این طفلکی هیچکدام از این کلید هایش نتواند قفل های سنگین و رنگین این آقای عظما را باز کند ؟
ما که خودمان رفته ایم یک قفل ساز آورده ایم تا قفل خانه مان را درست کند ؛ آقای روحانی چطور ؟ نکند دولت امریکا میخواهد نقش همان قفل ساز را بازی کند ؟ الله اعلم بحقایق الامور .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر