دنبال کننده ها

۱۷ شهریور ۱۳۹۰

حكومت جمهوري شاهنشاهى !!!


**رفيق مان عباس آقا - كه ما عباس چرچيل صداش مي كنيم - آمده بود سراغ مان كه : آقاى گيله مرد ! ما اين روزها به كشف جديدى نايل شده ايم !
گفتيم : مبارك است انشا الله ! حالا كه اينقدر به خدا نزديكى ؛ نميشود سفارش ما را هم بكنى ؟؟

عباس آقا كمى هارت و پورت راه انداخت و شروع كرد به شمر خواني كردن كه : آقاى گيله مرد ! جنابعالى خيال ميكنى ما نوكر داروغه ايم كه هر كارى از ما بر بيايد ؟؟
گفتيم : آخر عباس آقا جان ؛ اين روز ها هر كى در مونده شد با ما برادر خونده شد ! از قديم هم گفته اند وقتى ننه نيست با زن بابا بايد ساخت ! حالا بفرما ببينيم چه كشفى كرده ايد ؟؟

عباس آقا ؛ بادى به بروت انداخت و عينهو آبجى قدقدو ؛ شروع كرد به غر غر كردن و گفت : قبل از اينكه كشف بزرگ مان را به اطلاع جنابعالى برسانيم ؛ يكى دو تا سئوال از شما داشتيم .
گفتيم : عباس آقا جان ! جنابعالى هم كه ماشا الله هزار ماشا الله عينهو گداي موسوى را ميمانى ! هم بايد پول تان داد هم دست تان را بوسيد ! والله ما اين روزها آنچنان گرفتار ننه قمر ها و دده سياه ها و عمه گرگه ها و ابو پشمك هاي از وزن سنگين از عقل سبك هستيم كه گهگاهى اسم خودمان هم يادمان ميرود ! اما مگر ميشود به پرسش هاي آدمى مثل حضرتعالى جواب نداد كه هم سياستمداريد ؛ هم اديب ايد ؛ هم مفسريد ؛ هم كاشف ايد ؛ و هم اهل بخيه ؟؟ حالا ميشود بفرماييد سئوال تان چيست ؟؟

عباس آقا در آمد كه : ميشود بما بفرمايي توي دنيا چند نوع حكومت وجود دارد ؟؟
گفتيم : عباس آقا جان ؛ پدر آمرزيده !!ما را ترساندى . ما خيال كرديم ميخواهى از ما سئوالات فقهى بفرمايى كه بلا نسبت مثل خر در گل وا بمانيم ؛ اين سئوالى كه جنابعالى ميفرمايى ؛ هر بچه مكتبي مكتب نديده اى هم جوابش را ميداند چه برسد به ما كه نا سلامتى كدخداي دهى هستيم و همين تازگى ها هم در انتخابات محلی مان ازیک لندهور عوضى شكست خورده ايم !
ببين عباس آقا جان ! ما كه بيطارى را روي خر كولى ياد نگرفته ايم ! تا آنجايى كه عقل مان قد ميدهد ؛ ما حكومت جمهورى داريم ؛ حكومت شاهنشاهى داريم ؛ حكومت مشروطه سلطنتى داريم ؛ حكومت شاهنشيخى داريم ! حكومت فقاهتى داريم ؛ حكومت ولايتى داريم ؛ حكومت سفاهتى داريم ؛ حكومت كودتايى داريم ؛ حكومت خلقى داريم ؛ حكومت شبه كودتايى داريم ؛ حكومت ملوك الطوايفى داريم . همين هاست ديگر عباس آقا جان !

عباس آقا نيشخند فيلسوف مآبانه اى زد و گفت : آقاي گيله مرد ! بيخود نيست كه ميگويند بلبلى كه خوراكش زرد آلو عنك باشد بهتر از اينها نمي خواند ! آنطور كه معلوم مان ميشود انگار جنابعالى وقايع و حوادث و اتفاقات دنيا را خوب دنبال نمي كنيد چه اگر غير از اين بود حكومت " جمهوري شاهنشاهى " را كه ما تازگي ها كشف كرده ايم از قلم نمى انداختيد . مى انداختيد ؟؟

گفتيم : جنابعالى خيلى خوشبو تشريف داريد دم باد هم نشسته ايد ؟! ماشا الله هزار ماشاءالله دندان صدو بيست سالگي تان هم در آمده . " حكومت جمهوري شاهنشاهى " ديگر چه ملغمه اى است عباس آقا جان ؟؟!! ما اگر نخورده ايم نان گندم ديده ايم دست مردم !!

عباس آقا در آمد كه : مگر نشنيده اي كه ميگويند جايي كه گوشت نباشد چغندر پهلوان است ؟؟

گفتيم : شنيديم عباس آقا ! شنيديم . خب منظور ؟؟

دو باره بادى به بروت انداخت و گفت : سوريه و آذربايجان و کره شمالی يادت مى آيد ؟؟ در سوريه آقاى حافظ اسد ؛ سى چهل سال بريد و دوخت و كشت و كند و سوخت . حالا آقا زاده اش بنام " رييس جمهور " مى برد و ميدوزد و ميسوزد و مي كشد و ميخورد و مي تازاند ! در آذر بايجان هم همينطور .! در کره شمالی هم همینطور . باز خدا را صد هزار مرتبه شکر که خلایق لیبی و مصرو تونس و یمن زده اند زرت آقای حسنی مبارک و آقای قذافی و آقای بن علی را قمصور کرده اند و گرنه آقا زاده های شان دیر یا زود بر مسند قدرت می نشستند و چنان بلایی سر خلایق میآوردند که باید می گفتیم صد رحمت به کفن دزد اولی !!
خب ؛ اين را ميگويند حكومت جمهوري شاهنشاهى ديگر.......!!
گفتیم : عباس آقا جان ! قربان شکل ماه تان بروم . با این حساب حکومت جمهوری نکبتی اسلامی هم در زمره حکومت های جمهوری شاهنشاهی است ؟
عباس آقا در آمد که : نه آقا جان ! حساب حکومت اسلامی جداست . این حکومت ؛ جمهوری شاهنشیخی است .

برگی از تاريخ ......


در کتاب " سفرنامه ونيزيان " از قول جوزفا باربارو ؛ چنين آمده است :


.......جهانشاه قره قوينلو ؛ يک بار اصفهان را تصرف کرد و مردم را به فرمانبرداری خواند . چون دوباره مردم شوريدند ؛ لشکری به اصفهان فرستاد و فرمان داد که شهر را غارت کنند و بسوزانند و هر يک از سپاهيان , در بازگشت ؛ سر بريده ای همراه بياورند !!
و لشکريان اين فرمان را اجرا کردند ؛ چنانکه از کسانی که در آن لشکر کشی شرکت کرده بودند شنيدم که هر کس نتوانسته بود سر مردی را ببرد ؛ سر زنی را بريده و موهايش را تراشيده بود تا فرمان شاه را اطاعت کرده باشد !!!
و آن لشکر ؛ به امر شاه ؛ همه شهر را ويران کردند ....

نقل از : سفرنامه ونيزيان . ترجمه دکتر اميری . صفحه 81

******

سر ....و خربوزه


پس از مرگ شاه تهماسب صفوی ؛ به سبب بی کفايتی سلطان محمد خدا بنده ؛ ترکمان ها دست تعدی به سوی مردم دراز کردند . از آنجمله در کاشان ؛ در يکی از پيکار های محلی ؛ سيصد تن از مردم کاشان ؛ غافلگير شده به چنگ ترکمان ها افتادند .
ترکمان ها همه اسيران را گردن زدند ؛ سر های بريده را بر کنگره های قلعه جلالی آويختند . پس از سه روز به مردم شهر گفتند اگر سر های کشته شدگان را می خواهيد ؛ بايد برای هر يک سر ؛ سه عدد خربوزه سياه پوست به قلعه بياوريد و سر را بگيريد !!
آنها اموال مردم را هر چه در ظاهر بود غارت کردند و آنچه را هم که پنهان کرده بودند با شکنجه و عذاب از نقب ها و دخمه ها بيرون آوردند . دست آخر نيز ؛ خانه ها و کاروانسرا ها را خراب کرده از بيخ و بن ويران نمودند ....

نقل از کتاب : نقاوه الآثار


حافظ چه خوب گفته است :
از اين سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که عطر گلی مانده است و بوی ياسمنی ....

درآداب زن گرفتن .....


آقای ملا باقر مجلسی ؛ يا بقول ملايان علامه مجلسی !!در کتاب حليه المتقين ؛ در آداب زن گرفتن می نويسد :

....بدان که : زن به منزله قلاده ای است که در گردن می افکنی !!پس ببين که چگونه قلاده ای برای خود ميگيری .
زنی پيدا کن که مانند تو باشد و شايسته آن باشد که فرزند از او بهم رسانی . و برای مال و جمال زن مگير که از هر دو محروم شوی .
زنی طلب کن که باکره و خوشبو و گندمگون و فراخ چشم و ميانه بالا و سياه چشم باشد و گردنش خوشبو و قوزک پايش پر گوشت باشد .

ملا باقر مجلسی همچنين می نويسد :
لازم است بر زن اطاعت شوهر کند و نا فرمانی از او نکند . بی رخصت او از خانه بيرون نرود . خود را برای شوهر خوشبو و زينت کند و هر بامداد و شام خود را بر او عرضه کند !!!
و اما حق زن بر مرد آنست که :
او را سير کنی و بدنش را بپوشانی و اگر بدی کند بر او ببخشی و عفو کنی ؛ و هر سه روز يکمرتبه گوشت برای او بياوری !! و رنگ و حنا و سرمه هر ششماه يکبار برای او بياوری .و خانه اش را خالی مگذار . با او احسان کن زيرا که زن اسير مرد است !!!و در کار با آنها مشورت مکن که رای ايشان ضعيف است . و ايشان را پيوسته در پرده دار و بيرون مفرست و تا توانی چنان کن که بغير از تو مردی را نشناسد و نبيند !!!و ايشان را از استماع ساز و نوا ؛و شنيدن خوانندگی و غنا ؛ و بيرون رفتن از خانه ؛ و آمد و شد با بيگانه ؛ و رفتن به حمام ها و مساجد و عروسی ها منع کن .
چرخ رشتن را تعليم او کن و او را بيکار مگذار که شيطان او را به فکرهای باطل می اندازد و ميل به سير و تفرج و خود آرايی و خود نمايی ميکند .
هر چه گويد او را اطاعت نکن . و از برای سير به حمام ها و عروسی ها و عزاها و عيد ها او را اذن مده که هر که طاعت زن خود کند ؛ خدا او را سرنگون در جهنم اندازد !!!!!!
سعدی عليه الرحمه ميفرمايد :
چو زن راه بازار گيرد ؛ بزن !!!
و گرنه ؛ تو در خانه بنشين چو زن
ز بيگانگان چشم زن دور باد
چو بيرون شد از خانه ؛ در گور باد !!!!

دنياى آدم بزرگا ....و دنياى آدم كوچيكا ...
.........براى بهار ...و ريحان ...


يه آقا كوچولويى ، يه نامه اى براى خدا نوشته و گفته :
-- خدا جون ، ممنونم كه يه داداش كوچولو به من دادى ، اما اونچه كه من خواسته بودم ، يه توله سگ بود نه يه داداش كوچولو !!


ميدونى بهار ؟ ميدونى ريحان ؟ ميدونى چه آرزويى دارم ؟
آرزو دارم كه كاشكى آدما ، هميشه بچه ميموندن ..!!
اگه آدما بزرگ نميشدن ، چه دنياى خوب و با صفايى ميداشتيم ...


ميدونى بهار ؟ ميدونى ريحان ؟ من گاهى وقتا مثل بچه ها ميشم ! ، دوز و كلك بلد نيستم ، هى سرم كلاه ميره ، هى ديگرون منو ملامت ميكنن : " بچه نشو آقا !!.. مگه بچه اى آقا ؟؟... " . ولى من اين بچگى رو دوست دارم ، دنياى بى آلايش و پاكيه ..نه دروغ توشه ، نه دوز و كلك ...

ميدونى بهار ؟ ميدونى ريحان ؟ من يه جور صداقت محض در شما ها مى بينم ، يه جور بى ريايى ،... خوبه كه همينطور بچه بمونين .! پاك و با صفا ....و بدور از همه ى پليدى ها و پلشتى ها ...
من هم يه بچه م ، اگر چه پنجاه سالمه ! اما دلم ميخواد هيچوقت بزرگ نشم ، من از پلشتى دنياى آدماى بزرگ بدم مياد ، دوستام به من ميگن كه من آدم شيشه اى ام !، زود ميشكنم ،....راس ميگن والله ، من يه آبگينه م ، اگه يه سنگريزه به من بخوره ، جيرينگى ميشكنم ، ميشكنم و پخش و پلا ميشم ! .

ميدونى بهار ؟ ميدونى ريحان ؟ من از دنياى آدماى بزرگ سر در نميارم . دنياشون برام ناشناخته ست .
من يه دخترى دارم كه امسال ميره سال دوم دانشگاه ، ميخواد حقوق بخونه ،اسمش " آلما " ست . اونقدر ساده و مهربون و با صفاست كه من گاهى آرزو ميكنم كاشكى مثل او بودم . عينهو آب زلال چشمه سارهاى رامسره ، ..دروغ بلد نيست ، عاشق بچه هاست ، عاشق حيووناست ، اصلا عاشق همه ى كائناته ...
من ، سالها پيش ، خيلى بى شيله پيله و پاك بودم ، اما از بس ملامتم كردن ، از بس سرم كلاه گذاشتن ، از بس چوب تو آستينم كردن .....، حالا فكر ميكنم كه خودم هم يه حقه بازم ..!!

ميدونى بهار ؟ ميدونى ريحان ؟ من يه گيله مردم ، بيست ساله كه آواره ى كشور ها و قاره هام ، اما هنوز هم يه گيله مرد ساده م ، يه گيله مردى كه ميخواد بچه بمونه ، نميخواد بزرگ بشه .. نميخواد بره تو دنياى آدم بزرگا ...
چطوره تو همين دنياى آدم كوچيكا بمونم ؟؟ ها؟؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر