- یکی او خواندی لاغیر
- یکی را هم او خواندی هم غیر
- آن خط سوم منم که سخن گویم
- نه من دانم ؛ نه غیر من !
***
اشتری با مورچه ای همراه شد . به آب رسیدند . مورچه ؛ پای باز کشید . اشتر گفت :
- چه شد ؟
گفت : آب است .
اشتر پای در نهاد . گفت :
- بیا ! سهل است ! آب تا به زانوست !
مورچه گفت : تو را تا به زانوست ؛ مرا از سر گذشته است .
***
گفت بواب ( دربان ) که :
- تو کیستی ؟
گفتم :
- این مشکل است ؛ تا بیندیشم ...
بعد از آن میگویم که :
- پیش از این روزگار ؛ مردی بوده است بزرگ ؛ نام او " آدم " . من از فرزندان اویم ....
****
دنیا گنج است و مار است .
قومی با گنج بازی میکنند . قومی با مار
آنکه با مار بازی کند ؛ بر زخم او ؛ دل بباید داد !
از مقالات شمس تبریزی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر