دنبال کننده ها

۶ شهریور ۱۳۸۹

خرافات .....


خرافات ؛ آنچنان در فرهنگ ما ؛ در سنت های ما ؛ در باور های ما ؛ و حتی در شکل بخشيدن به هويت ملی ما ؛ نقش داشته است که از ما ايرانی ها ؛ انسان هايی قضا قدری ساخته است :
انسان هايی که معتقديم اگر خدا نخواهد برگی از درخت نخواهد ريخت !
انسان هايی که به دار و درخت دخيل می بنديم و از آنها انتظار معجزه داريم .
انسان هايی که بجای عقل و خرد و انديشه ؛ و بجای خردورزی و انديشه ورزی ؛ اهل تعبد و تقليديم .
انسان هايی که موهومات ؛ بنيان اصلی باور های مان را تشکيل ميدهد .
انسان هايی که بجای آنکه خود سرنوشت خود را بسازيم ؛ به موهوماتی چون قضا و قدر معتقديم و همواره هم چشم براهيم تا مهدی موعودی از راه برسد و درد های بی درمان ما را درمان کند
يا بقول حافظ :
شهر خالی است ز عشاق مگر کز طرفی
دستی از غيب برون آيد و کاری بکند .....

اگر در گدشته های دور ؛ شيادانی چون محمد باقر مجلسی ؛ با نوشتن کتاب هايی چون " حليه المتقين " و " بحار الانوار " ؛ فرهنگ و دين و باور های ما را به گنداب خرافات و موهومات آلودند ؛ امروز هم ؛ در عصر دانش و تکنولوژی ؛ در ميهن ما ؛ متاسفانه ؛ تلاش های گسترده ای در جريان است ؛ تا با بکار گيری همه ابزار ها و امکانات صوتی و تصويری و نوشتاری ؛ چنين ترهاتی را در ذهنيت انسان ايرانی نهادينه کنند .
چند وقت پيش ؛ صدا و سيمای حکومت شاهنشيخی ايران برنامه ای پخش کرد که در آن ؛ گوينده ؛ ماجرای تولد علی را به اين صورت شرح ميداد .:

......وقتی مولا به دنيا آمد ؛ مادر وی ؛ فاطمه بنت اسد ؛ خواست او را قنداق کند . اما هر چه کرد فرزند اجازه نميداد و بند قنداق را باز ميکرد .
مادر گفت : فرزند دلبندم ! چرا چنين ميکنی ؟؟اين رسم و شيوه ماست که کودک تازه تولد يافته بايد قنداق شود .
و کودک همچنان با پاهايش قنداق را پس ميزد تا آنکه به صدا در آمد و گفت :
مادر ! يادت هست وقتی مرا باردار بودی رفتی لب چشمه آب بياوری ؟؟ ناگهان شيری در برابرت ظاهر شد ؛ ترسيدی به تو حمله کند ؛ اما در همين زمان سواری ناشناس سر رسيد و شير در برابر او زانوزد و نشست !!! و تو بپاس اين کار ؛ گلی از کنار چشمه چيدی ( و به روايت ديگر که در کتابها آمده گردنبند خود را در آوردی ) و به آن سوار دادی ؟؟
گوينده ادامه داد :
کودک پس از بيان اين خاطره گفت : مادر ! آن سوار من بودم !!!و سپس گل ( به روايتی گردنبند ) را به مادر داد و گفت : اين همان است که به آن سوار دادی ....

در مقابل اين بلاهت چه می توان گفت ؟؟ جز اينکه بگوييم : اونجای پدر آدم دروغگو ؟؟!!!


۲ نظر:

بیتا گفت...

وای چقدر خندیدم. دلم درد گرفت. چند وقت پیش ایمیلی به دستم رسید که در اون پرسیده شده بود که چرا دخترا بی مزه هستند؟ بعد نویسنده زیر این عنوان نوشته بود که همه کمدین های معروف دنیا مرد هستند و یک زن کمدین موفق هم نداریم و اینکه همه شو من های برنامه های خنده دار هم مرد هستند واین که پسرهای زیادی را میشناسه که بلدند جوک بگن یه جور که از خنده روده بر شی ولی تا حالا زنی را ندیده که جوک با مزه تعریف کنه و .....
بعد از خواندن این ایمیل به فکر فرو رفتم که نویسنده راست میگه ها... حالا با خوندن این نوشته شما از جوکی که این علامه نمیدونم چی چی در کتابش نوشته به این نتیجه رسیدم که واقعا بعضی آقایون مخصوصا از نوع علامه اش اگه روزی مخاطب پای منبر پیدا نکردند میتونند بزرگترین کمدین های دنیا بشوند و خلقی را شاد کنند. باور کنید اینجوری هم خدا خشنودتره هم خلقش.

نق نقو گفت...

گیله مرد جان:
من این روایت را بیشتر دوست دارم:
شهرخالیست زعشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند؟

ارسال یک نظر