دنبال کننده ها

۱۶ آبان ۱۳۸۸

هاوايی ...بهشت اينجهانی ....

پنجشنبه 29 اکتبر 2009


صبح ساعت 9 سوار هواپيما شديم در ساکرامنتو . با شرکت هواپيمايی Hawaiian Airlines. بانی سفر دوست سال های دور و ديرم هانری و همسرش مينا -که يک آژانس مسافرتی را می چرخاند ..- و پنج ساعت و نيم پرواز . و اکنون در فرودگاه بين المللی honolulu

يک ساعتی در فرودگاه هونولولو منتظر ميمانيم و با پرواز ديگری راهی Big Island ميشويم . 45 دقيقه ای در راه . و اينک فرودگاه نقلی Big Island- در مرکز جزيره نامش Kona

بار و بنديل مان را ميگيريم و ميرانيم بسوی هتل مان - که هيجده کيلومتری از فرودگاه دور تر است - وهمه جا گدازه های آتشفشان . و نشان اينکه روزی روزگاری اينجا کن فيکون شده است .
و از فرودگاه تا هتل ؛ کمتر درختی و سبزه ای ؛ و مدام گدازه های سياه رنگ عظيم که از دل زمين جوشيده اند . و من به شوخی به مينا می گويم : ما را به زغال فروشی آورده ای ؟؟ و می خنديم .
بين راه غذايی می خوريم و اينک اقامتگاه مان . غنوده بر ساحل اقيانوس . و نامش Waikoloa Beach Marriott Resort
يک مرکز توريستی تمام عيار با دهها رستوران و بار و استخر و انواع و اقسام وسايل لهو و لعب !. و چه آرامشی . و در حاشيه ساحل می نشيني و اقيانوس را تماشا ميکني و به آواز اقيانوس بخواب ميروي .
شب را در ساحل اقيانوس ؛ شرابی و شامی و گپی و اينک خواب . ساعت حدود های يک شب .

جمعه 30 اکتبر

حالا ساعت حوالی هفت و نيم صبح است . در کاليفرنيا بايد ده و نيم باشد .
چه خواب راحتی داشتم ديشب . نه هذيانی ؛ نه رويايی ؛ نه کابوسی ...... حالا اينجا توی اتاقم نشسته ام و چشم به دريا دوخته ام و اين ياد داشت ها را می نويسم .
قرار است صبحانه ای بخوريم و به ديدن شگقتی های طبيعت برويم . در سر زمينی که همتای بهشت که نه ؛ بلکه خود بهشت است .

و اين سومين باری است که ما در يکی دو سال گذشته به هاوايی ميآييم . -پارسال دو بار در maui..واکنون اينجا ...

دو سه تا کتاب آورده ايم که در فراغت بخوانيم . يکی اش " گدار " - نوشته حسين دولت آبادی . رمانی پيچيده با تکنيکی شگفت انگيز .._ ديگری " کارنامه سه ساله " آل احمد . که سی و چند سال پيش خوانده بودمش . و نثر کتاب همچون شلاقی بر پوست تنی . تلخ و گزنده .......

امروزمان به گشت و گذار در حاشيه جزيره گذشت .بگمانم دويست مايلی رانديم تا به محل آتشفشانی رسيديم که هنوز خرناسه ميکشيد و بخار داغی از دهانه آن به آسمان تنوره ميکشيد .
و جنگل ها سبز اندر سبز ؛ با گياهان و گل های شگفت انگيز . و نام ها ؛ همه نام های عجائب و غرائب . همچون :
Okala -Kawaiha-Waikoloa-kailua-Kona-Honaunau و امثالهم .

در مسيرمان به ديدن آبشار عظيم شگفت انگيزی رفتيم در درون جنگلی سرشار از گلها و گياهان ناياب . نامش Akaka Falls
در نزديکی شهرکی بنام Hilo
وگشت و گذار در تونلی بطول سيصد - چهار صد متر ؛ که از گدازه های آتشفشانی درست شده بود .
و همه جا شهرک هايی با ويژگی های منحصر بفرد . و سبز و سبز و سبز

و در بازگشت ؛ ناگهان باران گرفت .آنهم چه بارانی ! چشم چشم را نمی ديد . چهار پنج دقيقه ای که رانديم دوباره آسمان آبی و صاف . و از باران خبری نه !
و شب را با نوشيدن آبجويی و گوش کردن به موسيقی گذرانديم .
و بعدش خواب .

شنبه 31 اکتبر

ساعت هفت صبح از خواب پاشديم . دوشی و اصلاحی و چسان فسانی و نوشيدن يک پياله چای داغ . و حالا در تراس هتل مان نشسته ايم و چشم انداز مان دريای بيکران ...و مردمی که اينجا و آنجا تن به آب داده اند ؛ يا در سايه ای لميده اند و غرق تماشای طبيعت اند .

امروز جاده شماره 190 را گرفتيم و رانديم تا شهرکی بنام hawi. غنوده در بستر جنگلی و در کرانه اقيانوس .

و در اين جاده 190 که بسوی بلنديهای کوه ميرانی ؛ نه سبزه ای است و نه درختی . اما اينجا و آنجا ؛ بوته های کاکتوس. و انگاری که در کويری ميرانی . اما ده دقيقه ای که از کمر کش کوه بالا ميروی ؛ آنسويش سخاوت زمين و گستردگی جلگه های سبز اندر سبز است و گله های گاوانی که در اين سبزينه زار ها به چرا مشغول اند .
و دوست مان هانری - که پشت فرمان نشسته است ؛- با ديدن گله گاوان ؛ در حاشيه جاده توقف ميکند و می گويد : حيف است با اعضای فاميل مان عکسی به يادگار نگيريم !! که البته منظور از فاميل همان گله گاوان است .- که جايتان خالی از خنده دل غشه ميگيريم . -
و بعد در رستورانی در شهرک ساحلی Hawi ناهار خوشمزه ای می خوريم - ماهی تازه و سالادی خوشمزه از سبزيجاتی که
نميدانستيم چيست -
و اين ناحيه را Waipio o valley ميگويند که محل تلاقی جنگل و اقيانوس است . و چه زيبا و تماشايی .

و ديديم که در بيدر کجای Hawi در انتهای جاده ای که به کوه و دريا راه می نمود ؛ بنده خدايی از امت عيسی ؛ فلاسک آبی گذاشته بود و چند تا ليوان پلاستيکی ؛ و ياد داشتی بر آن ؛ و التماس دعايی از خلايق که با نوشيدن اين آب دعايی بخوانند و از اين مهملات .
و انگاری همان سقاخانه خودمان که:
آبی بنوش و لعنت حق بر يزيد کن !!!!

و شب را رفتيم هتل هيلتون به هوای خوردن شامی . و شامی و شرابی در رستورانش که انگاری پای و پايه اش در آب است . و چه گران ! اما خوشمزه . و می ارزيد .
و بنای اين هيلتون بگونه ای است که از زير ستون های عظيمی که هتل را بر آن ساخته اند ؛ کانال آبی همچون رودخانه ای ميگذرد و در آن قايقی که خلايق را به اينسو و آنسو می برد . و دو سوی کانال ؛ توتيک ها و رستورانها و گالری ها ی هنری - و بيشتر با حال و هوای بومی و رنگ و لعاب سرخپوستی - . و با مجسمه ها و پرتر ه ها و زلم زيمبو های بومی . و چه تماشايی !
و نيز ريل راه آهنی که اگر از قايق سواری ميگريزی می توانی با ترن به اينسو و آنسوی هتل بروی .
و عيال مان بهمراه مينا ؛ چه حسرتی می خورند که دير به اين گالری ها رسيده اند و نمی توانند خريد بکنند و من و هانری از ته دل مان خوشحال که از چنگ خريد کردن عيالات رسته ايم !!

يکشنبه اول نوامبر

صبح ؛ صبحانه ای در ساحل اقيانوس . بعدش گشت و گذاری در اطراف جزيره Kona و حوالی ساعت دو بعد از ظهر؛ پرواز
بسوی Honolulu
و اينک هونولولو .با آسمانخراش هايش . و هتل هايش .
و ما ميرانيم به منطقه Waikiki
هتل ما کنار اقيانوس . و نامش parc . با چشم اندازی به دريا و زيبايی های آن .
و هتل بسيار شيکی است . با دکوراسيون و زلم زيمبو های تماشايی . - که يعنی دنيای سوپر مدرن -
در Waikiki خيابانها شلوغ و جهانگردان به اينسو و آنسو روان . و اکثرشان از ديار ژاپن . و خيابانها بسيار شيک و زيبا . و پر از رستورانها و کلوپ ها و بار ها وفروشگاهها و بوتيک ها . و خلايق تا نزديکی های صبح در خيابانها پرسه زنان .

شام را در يک رستوران آلمانی خورديم . نامش Wolfgangs steakhouse. در طبقه سوم ساختمانی . و غذاهايش بسيار گران .اما بی همتا . و هزينه شام شب مان برای چهار نفر 212 دلار و 25 سنت .
و گارسن مان دخترکی نيمه ايرانی و نيمه امريکايی . نامش ثريا . و انکشف که پدر ايرانی است و مادر امريکايی . و پدر و مادر سال هاست جدا شده اند . و پدر در ايران است و مادر به هاوايی کوچيده . لابد در جستجوی نانی . شايد پناهگاهی هم . و برادری که گويا در لس آنجلس به قتل رسيده است .
و دخترک ؛ زاده شده در ايران . اما فارسی نمی دانست . و در پاسخ " تنک يو " ی ما جوابش اينکه مرسی !
و شور و علاقه ای داشت که برود ايران را ببيند . و ما هم تشويقش کرديم که : بله !ايران زيبا و شگفت انگيز است . اما نگفتيم که ملاها در همه جايش ريده اند ..!!

ادامه دارد

۲ نظر:

Fouad گفت...

عمو حسن،ايكاش دو سه تا عكس هم به اين سفرنامه ميچسبوندي تا ما هم از ديدن مناظر بينظير اونجا مستفيض ميشديم. گرچه از قديم و الايام گفته‌اند وصف العيش، نصف العيش.ممنون بابت آب كردن دل ما:-)))

ناشناس گفت...

خوب بود داداش لذت برديم
sebesorkh_u

ارسال یک نظر