یاد داشت های حسن رجب نژاد - کالیفرنیا
دنبال کننده ها
۱۳ مهر ۱۳۸۸
من خدا هستم ....!!!
دهقانی در اصفهان ؛ به در خانه خواجه بهاء الدين صاحب ديوان رفت . با خواجه سرا گفت که : به خواجه بگوی که " خدا بيرون نشسته است با تو کاری دارد !!"
با خواجه بگفت . به احضار او اشارت کرد .
چون در آمد پرسيد : تو خدايی ؟؟
گفت : آری !!
گفت : چگونه ؟؟
گفت : حال آنکه من پيش ؛
دهخدا ؛ باغ خدا ؛ و خانه خدابودم
. نواب تو ده و باغ و خانه را از من بستدند ؛
خدا
ماند !!!
عبيد زاکانی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
کوفیان کفش مرا دزدیدند !
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
گويا فضا نوردان بر ماه ريده بودند ...!!!
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
لوطی پای نقاره
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر