حوالی پارك ساعی ماموران جوانی را دنبال كرده او را بی رحمانه وخشن به زیر ضربات باتوم ومشت ولگد می گیرند تی شرت او پاره پاره شده و از تنش به كف خیابان می افتد بالا تنه كبودش مورد اصابت قرار می گیرد جمعیت فریاد می زند نزنید ولش كنید. چند زن خود را به خیابان و زیر و دست وپای مامورین می اندازند زنی میانسال كه دهان بندی بر صورت دارد دست در گردن پسر انداخته و سعی در كشاندن او به پیاده رو و رها کردن او از دست گاردی ها دارد. یكی از ماموران درشت هیكل چنگ بر گردن زن انداخته او را بلند كرده و به داخل جوی آب پرت می كند.
زنی جوان دیگری مضطرب و گریان و با فریادهای جگر خراش به كمك او شتافته و خود را به سرو گردن مامور معترض آویزان می كند. زنان و مردان دیگر به هم می گویند برویم كمك مادرش نگذاریم پسر را ببرند. در همین حین جوان برهنه را مامورین به سمت شمال خیابان می كشانند و او را به ترك یكی از موتورسیكلت ها سوار می كنند و دستانش را از پشت دست بند پلاستیكی می زنند. بلافاصله ماموری لباس شخصی به پشت موتور می پرد و پشت پسر می نشیند كه مانع رهایی اش از سوی زنان شود موتور سیكلت به سمت شمال خیابان حركت می كند. زنان و چند مرد فرمانده نیروها را در پیاده رو محاصره می كنند بین او و نیروهایش جدایی می افتد بقیه نیروها حركتشان را كند می كنند كه فرمانده شان به آن ها ملحق شود چندین زن كه از سمت شمال به جنوب می آیند و از دور نظاره گر فریاد های خشم آگین زنان اند به همراه مادر پسر و چند زن دیگر به وسط خیابان دویده و راه حركت را بر موتور سیكلت ها می بندند. چهره وحشت زده جوان برهنه بر روی موتورسیلكت كه نگاهش غمگین و هراسان به سمت جمعیت حاضر در پیاده روی شرقی است رقت انگیز و متاثر كننده است زنی میان سال مردم را تشویق می كند بجنبید آزادش كنید و الا فردا باید جسدش را از سردخانه تحویل بگیریم!
زنان و مردی میان سال خطاب به فرمانده شان می گوید باید آزادش كنید باید آزادش كنید. نمی گذاریم او را ببرید مگر چه كرده؟ در پیاده رو راه پیمایی كرده به چه حقی می زنیدش؟ با فشارهای همه سویه ومتحد مردم و جمع شدن عده ای بیشتری از زنان و جیغ و فریادهای آنان فرمانده سست می شود حتی زنی كه مصر است به هر قیمتی مانع بازداشت جوان بی گناه شود پاهای فرمانده را گرفته و خودش زانو بر زمین زده و جیغ می كشد كه محال است بذارم از این جا بری. باید آزادش كنی.
این صحنه مقاومت شكوه مند و انسانی و همدردی بی نظیر انسان ها نسبت به هم اشك شوق در چشم برخی نشاند بالاخره جوان آزاد شد و دستش در دستان زنان، مادران به پیاده رو آورده شد .
جمعیت یك صدا دست زدند و هورا كشیدند چند زن به سمت مادرش رفته و او را غرق بوسه كردند او خیس عرق و خسته از پیكاری نیم ساعته آرام بر سكوی دیواره پارك ساعی نشست و وقتی تعریف و تمجید تشویق آمیز مردم را كه دورش جمع شده و از فداكاری مادرانه اش می گویند، فروتنانه می گوید : من مادرش نیستم!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر