آخرین سلطان
• به نظر می رسد که کشور ما بر سر یک دو راهی بزرگ قرار گرفته است : یا برگزاری انتخابات آزاد و رها شدن انرژی انباشته شده ملی در جهت استقرار دموکراسی وجهش بزرگ اقتصادی و یا سقوط به "سیاهچاله" ای که" طبقه جدید" برای کشور تدارک دیده است. چه این و چه آن، یک نکته مسلم است : خامنه ای آخرین سلطان از سلسله ولایت است و مباد آن روز که در سایه غفلت سیاسیون، "چکمه پوشان" جانشین او شوند ...
اخبار روز: www.akhbar-rooz.com
چهارشنبه ۱۰ تير ۱٣٨٨ - ۱ ژوئيه ۲۰۰۹
در ده روزی که ایران را لرزاند و جهان را شگفت زده کرد، نسل سوم با نواختن سیلی محکم بر گوش سنگین نسل اول و دادن کارت زرد به نسل دوم، حضور سبز خود را در صحنه سیاست اعلام کرد وبا این اعلام، بازیگران صحنه سیاست ایران را وادار کرد که کارت هایشان را از نو بر بزنند. فصل جدیدی درصحنه سیاست ایران آغاز شده است که می تواند به برگزاری انتخابات آزاد و پایان خلافت راه ببرد.
آنچه در این ده روز اتفاق افتاد، پیش از آنکه ناشی از تغییر در صف بندی های سیاسی بوده باشد و یا از تغییر در حوزه اقتصاد ناشی شده باشد، از تغییراتی عمیق تر در خود آگاهی جوانان و در ساختار جمعیتی کشور نشات گرفته است.
در جهانی که نه قهر بلکه اینترنت "مامای تاریخ" است، در ایران نسلی سر برآورده و بالیده است که پدر بزرگ خرافاتی اش را بجا نمی آورد و از پدرش گاه به دلیل لافزنی و انقلابیگری، گاه به علت فرصت طلبی و بی عرضگی و گاه به سبب "ریش بدقواره شیطانی اش"، دلی پر خون دارد. او که اینک سی ساله شده است، "مدعی" است و آمده است تا تغییر بدهد. مامایی که بند ناف او را برید، در گوشش شهادتین "آزادی و دموکراسی" را زمزمه کرد و به او آموخت که مانند پدرش خود را در زندان "ایدئولوژی" اسیر نکند تا کارش به دروغگویی و فریبکاری نکشد و گاها از تبهکاری سر برنیآورد.
نگاهی به تصویر محمدرضا خاتمی و پسرش که شال سبز بر گردن آویخته اند، این سوال را به ذهن می آورد که فرزندان رحیم مشایی، کلهر و قالی باف – وبگذارید بگویم محصولی و صفوی- کجا هستند؟ آیا به حبس خانگی تن داده اند و در حسرت شالی سبز، مشت خشم بر دیوار می کوبند و یا جایی در میان جمعیت، با خشمی نه کمتر از دیگران، فریاد می زنند که خس و خاشاک نیستند؟
نگویید که چماق بر داشته اند، تک تیراندازند و یا پادوی پدرانشان شده اند، که اگر این یا آن چنین باشد، استثنایی است در خدمت اثبات قاعده و قاعده این است که تحصیل کردگان این نسل که همگی از یک جا تغذیه می شوند، نمی توانند چندان دور از یکدیگر باشند و محتمل تر آن است که فرزندان این آقایان نیز در موج سبز غرق شده باشند و همین هویت یابی سبز و جوان است که صف بندی های تاکنونی را در می نوردد و تاریخ کشورمان را ورق تازه می زند.
با برطرف شدن آثار شوک اولیه ده روز آخر خرداد، پدران – چه انها که در راس احزاب و جریانات اصلاح طلب قرار دارند، و چه دیگرانی که تشکل های اصولگرا، نظامی- امنیتی و مافیای نفتی را هدایت می کنند- با سوال تازه ای روبرو شده اند: با دشمن خانگی نو ظهور چه بکنند؟ به دختران و پسرانشان که به نمایندگی از نسل خویش، نه فقط باورهای سیاسی مبتنی بر اصل "شبان- رمگی" را به سخره می گیرند، بلکه تمامیت سبک زندگی مبتنی بر تزویر، دروغ و "تقیه" را، نه از موضع فرزندی نق زن، که از موضغ نسلی مدعی، به چالش گرفته اند، چه پاسخی بدهند و چگونه رابطه ارباب و رعیتی خود با مشتی ملای اغلب شیاد و کم سواد را توجبه کنند؟
آنها هیچ پاسخی به سوالات بی شمار فرزندانشان ندارند جز آنکه بگویند که "فریاد انقلاب سبز شما را شنیدیم و به تغییر می اندیشیم."
روشنفکران دینی و آقازادگان نسل دوم که سی سال تحقیر از سوی روحانیون و محکومیت به ماندن پشت در باشگاه قدرت، به جرم روحانی نبودن را تحمل کردند، اینک خود را با فرزندانی مواجه می بینند که حامی و منتقد اند: حامی در مبارزه برای رها کردن کشور ازچنگ بختک "حکومت ولایی" و منتقد ریا، تزویر و سبک زندگی مبتی بر اصل تقیه!
این نسل اما، رهایی از چنگ بختک ولایت را با اسارت در چنگ "مافیا" جایگزین نخواهد کرد و هم در این جاست که خانواده های سیاست سازان "اقتدارگرا" با بزرگترین بحران درونی خویش مواجه می شوند: پدران قادر به دفاع از رسوایی انتخابات، رسوایی کردان، رسوایی زارعی، رسوایی گم شدن سه میلیارد و۷۰۰ میلیون دلار، رسوایی هاله نور، رسوایی دوشیزه کاشف بمب اتم در آشپزخانه و ده ها و صدها رسوایی کوچک و بزرگ دیگر نیستند. روح و جان فرزندانشان با هزاران رشته به اینترنت، به خیابان، به دانشگاه و به هم نسلانی که از "دوست پسر"، از "دوست دختر"، از آزادی وبرابری و از "زندگی از نوع دیگر" سخن می گویند ، بسته است و یافته هایشان هر روز بر سر والدین آوار می شود.
"اینترنت" فقط استبداد را از سپر دفاعی "اختفا" محروم نکرد، فساد را هم به چنین سرنوشتی دچار کرد. از آن روزی که انحصار "کاشت، داشت، برداشت و توزیع اطلاعات" از چنگ مراکز قدرت و ثروت خارج شد، ناقوس مرگ حکومت های مستبد و فاسد ماقبل سرمایه داری نیز به صدا درامد. کشور ما شاید کمی دیرتر به این روند پیوسته باشد، اما در این ده روز تاریخ ساز، نسل سوم نشان داد که این تحول اکنون از نقطه عطف گذشته است و بیهوده نیست که برخی تحلیل گران، جنبش سبز جوانان ما را جنبشی "دیجیتال" نامیده اند.
کشور ما به تقصیر روحانیت انحصار طلب حاکم، به کوچه بن بست خطرناکی هدایت شده است. شکست فرزندان اصلاح طلب خمینی در پایان دادن به قدرت فایقه روحانیت، به تقویت گروه بندی های نفتی – نظامی – امنیتی و فرارویی آنها به سطح یک "طبقه جدید" با سازمانی مافیایی منجر شد. این طبقه که با یورش خرداد ٨۵ و فرستادن احمدی نژاد به کاخ ریاست جمهوری، تعرض برای کسب همه قدرت را آغاز کرد، در ۲۲ خرداد ٨٨، بزغم ظاهر پیروزش، متحمل شکست شد. شکستی که توقف پیشروی، حداقل نتیجه ان است و در یک تحلیل واقع بینانه، به عقب نشینی های قابل ملاحظه ای نیز منجر خواهد شد.
سه تجربه خرداد ۷۶، ٨۵ و ٨٨ هم اصلاح طلبان و هم اقتدارگرایان را، دیر یا زود به این نتیجه رسانده و می رساند که هیچ یک از انها به تنهایی حریف روحانیت نمی شوند و مادام که روحانیت حاکم، شانس بازی با کارت یکی علیه دیگری را دارد، انها باید همچنان به بازی در تیم های دست دوم قناعت کرده و در حسرت روزی که بدون عبا و عمامه شخص اول کشور شوند، دار فانی را وداع گویند.
بازی پیچیده رفسنجانی به عنوان پدرخوانده، تاج بخش و معمار اصلی سیاست های روحانیت حاکم، بسیار آموزنده است. او که در دوم خرداد، مورد تعرض سنگین اصلاح طلبانی چون گنجی و باقی قرار داشت، به اردوی مقابل روی آورد و به کمک اقتدارگرایانی که پیش تر، زشت ترین دشنام ها را نثار او و فرزندانش کرده بودند، توانست تهاجم را مهار کرده، متمردین را "ادب" و تاج وتخت خلافت را برای "یار دیروز، امروز و فردایش" حفظ کند. هم او به عنوان پیری که زخم های عمیق شمشیر گنجی وگنجی ها را فراموش نکرده است، در خرداد ٨٨ دست به زد و بند با خاتمی زد و توانست مهندس موسوی را به صحنه بیاورد و راه را برای آنچه در خرداد ٨٨ رخ داد، هموار کند. رفسنجانی که خطر پایان دادن به سلطه روحانیت به دست طبقه جدید را در یافته و آنرا در نامه سرگشاده معروفش به خامنه ای با صدای بلند فریاد کرده بود، منتظر بیدارشدن رهبر از خواب زمستانی نماند و با تمام وزن و ازجمله با استفاده از خزاین مالی اش و فرستادن فرزندانش به خیابان، توانست مافیای نظامی - امنیتی را از تعقیب هدف حداکثری خود منصرف سازد.
در خرداد ٨٨ اگر چه روحانیت حاکم - با سقوط خامنه ای از رهبری نظام به سطح آلت دست "مافیا"، ضربه بسیار سنگینی را متحمل شد، اما به نظر می رسد که تدابیر رفسنجانی - که بازی با کارت یکی علیه دیگری، محور اصلی آن است، توانسته باشد. تداوم سلطه روحانیت را - حتی اگر موقت هم باشد – تامین کند و سران طبقه جدید کماکان مجبورند – ولو در ظاهر، تحت لوای روحانیت بمانند و بازی مضحک "ذوب شدن در ولایت" را تا اطلاع ثانوی، ادامه دهند.
این پیروزی – که در امکان ثتبیت آن اگر و امای بسیاری وجود دارد- به بهای بسیار سنگینی به دست آمده است که نعش ولی فقیه ساقط شده، کمترین آن است. ۲۲ خرداد نه فقط طبقه متوسط را- در کلیتش - بلکه طبقه سرمایه دار ایران را نیز از روحانیت ناامید کرد. روحانیتی که نتوانست از درغلطیدن خامنه ای به منجلاب مافیا و سوق دادن کشور به "سیاه چاله" جلوگیری کند، چگونه می تواند از سرمایه داران کشور انتظار حمایت داشته باشد؟ برای چنین روحانیتی حتی بازار سنتی هم تره خورد نخواهد کرد و این مجموعه، سرآغاز سقوط آخرین سلطان است.
نسل سوم آمده است که تغییر بدهد. این حقیقت که جنبش سبز بیشترین فشارش را به جای شعارهای مرسوم جنبش های توده ای، بر "دروغ" متمرکز کرد، نشانگر آن است که این نسل از سلطه "دروغ" بر تار و پود وجود نسل دوم منزجر است و مخاطبش قبل ازشخص احمدی نژاد، نسل احمدی نژاد است. نسل سوم که از سرچشمه "دانش دیجیتال" تغذیه می کند، از آگاهی و اعتماد به نفس برخوردار است و می داند که چه می خواهد. برای این نسل تقسیم حوزه سیاست به "اصولگرا"، "اصلاح طلب" و "گروه های اپوزیسیون سنتی"، به گذشته تعلق دارد و سیاست در مفاهیمی نظیر "آزادی"، "سازندگی" و "رهایی از چارچوب های ایدیولوژیگ" معنی می یابد.
جدایی طبقه سرمایه دار از روحانیت، حضور قدرتمند نسل سوم در خانواده اقشار وگروه های حکومتگر و خطر سقوط کشور به "سیاهچاله" حکومت مافیای نفتی – نظامی – امنیتی، در عصری که آنرا عصر اطلاعات و سلطنت رسانه ها می نامند، گروه های "اصولگرا" و "اصلاح طلب" را به بازنگری باورها و تعاملی جدید نسبت به یکدیگر سوق می دهند. تعاملی که تنها می تواند بر همبستگی ملی و به رسمیت شناختن اصل چرخش آرادانه قدرت در "انتخابات آزاد" مبتنی باشد. پیوستن این مجموعه بزرگ به برنامه ای مبتنی بر اصل "انتخابات آزاد" به دگرگونی در فضای سیاسی کشور می انجامد و چشم اندازهای روشنی را در مقابل آزادیخواهان کشور قرار می دهد.
انباشت عظیم ثروت در سالهای گذشته، حضور نسل جوان آگاه و ماهر و شرایط مناسب منطقه ای و بین المللی از جمله عواملی اند که ایران را در آستانه یک جهش بزرگ سیاسی و اقتصادی قرار می دهند و به نظر می رسد که کشور ما بر سر یک دو راهی بزرگ قرار گرفته است: یا برگزاری انتخابات آزاد و رها شدن انرژی انباشته شده ملی در جهت استقرار دموکراسی وجهش بزرگ اقتصادی و یا سقوط به "سیاهچاله" ای که طبقه جدید برای کشور تدارک دیده است.
چه این و چه آن، یک نکته مسلم است : خامنه ای آخرین سلطان از سلسله ولایت است و مباد آن روز که در سایه غفلت سیاسیون، "چکمه پوشان" جانشین او شوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر