بالاخره ما نتوانستیم از پس اینهمه سال تکلیف مان را با این آقای« ابو محمد مشرف الدین مصلح بن عبدالله بن مشرف » روشن کنیم . بالاخره نفهمیدیم این عالیجناب زنگی زنگی است یا رومی رومی!
وقتی غزل های عاشقانه اش را میخوانیم میگوییم خدایا ،خداوندا ،پروردگارا، ایزدا ، روزی رسانا ، خالقا ، مگر میشود آدمیزادی از خطه شیراز پابشود و چنان غزل هایی بسراید که انس و جن در صلابت و زیبایی سخنش حیران بمانند ؟
پس چگونه است که همین سعدی انسانمدار گهگاه یهود و گبر و ترسا را به باد دشنام میگیرد و مرگ شان را آرزو میکند؟
مگر میشود از جنگ یهود و نصارا دلخوش بود و به خویشتن تهنیت گفت و چنین سرود ؟
سپاس دار خدای لطیف دانا را
که لطف کرد و به هم بر گماشت اعدا را
همیشه باد خصومت جهود و ترسا را
که مرگ هر دو طرف تهنیت بود ما را
اگر امروز سعدی زنده بود در جنگ بین آذربایجان و ارمنستان و جنگ بین حماس و اسراییل جانب چه کسی را میگرفت ؟
آیا از جنگ میان مسلمانان و مسلمانان ( یعنی آنچه که در یمن و لیبی و سودان و افغانستان و سوریه وعراق میگذرد ) جانبداری میکرد و میگفت : ز هر طرف که شود کشته نفع اسلام است ؟
آنوقت آن شعارهای انسانمدارانه اش که « بنی آدم اعضای یک پیکرند » چه توجیهی داشت؟
آقا! راستش را بخواهید ما با غزلیات عاشقانه حضرت سعدی شیرازی از عالم ناسوت به عالم جبروت و لاهوت و ملکوت پرواز میکنیم اما نصایح متشرعانه جناب ابو محمد مشرف الدین مصلح بن عبدالله بن مشرف - هر چند نام دیگرش سعدی شیرازی باشد - حال مان را به هم میزند .
باید بنشینم کتابی در باب « بد آموزی های دیوان سعدی » بنویسم .