دنبال کننده ها

۲۹ مرداد ۱۳۹۳

خیاط در کوزه افتاد

ده - دوازده تا ماشین پلیس تنوره کشان از راه رسیدند و یکی دو تا خیابان را بند آوردند و یک آقای محترمی را که دمی به خمره زده بود و مست و ملنگ پشت فرمان نشسته بود دستگیر کردند و پس از کلی استنطاق و سین جیم های بی پایان دستبندش زدند و بردندش زندان
من که شاهد این ماجرا بودم نا خودآگاه چشمم به پلاک ماشین این آقای محترم افتاد و دیدم پلاک ماشینش این است :
DUI  LAWYER
معلوم مان شد که حضرت آقا خودشان وکیل دادگستری هستند و تخصص شان هم دفاع از بندگان مست و پاتیل حضرت باریتعالی در دادگاهها است که بد شانسی میآورند و به چنگ پلیس می افتند و باید کلی تقاص پس بدهند و چند هزار دلاری هم جریمه بدهند .
به خودم گفتم : آخی ...طفلکی خسیاط تو کوزه افتاد 

ناصر خسرو قبادیانی ؛ شاعر و اندیشمند ایرانی که از ترس تکفیر فقیهان و متشرعان و ملایان ؛ تمامی عمر خود را در تبعید و انزوا در دره یمگان گذراند ؛ تصویری روشن و گویا از فقیهان بدست می دهد و چنین میسراید :

این حیلت بازان فقهایند شما را ؟؟
ابلیس فقیه است گر اینان فقهایند
این قوم که گویند دلیلان شمایند
زی آتش جاوید دلیلان شمایند
رشوت بخورند آنگه رخصت بدهندت
نه اهل قضایند ؛ بل از اهل غذایند
گر احمد مرسل پدر امت خویش است
این بی پدران پس همه اولاد زنایند .

مولانا ؛ با خشم و نفرت ؛ خطاب به ملایان و روحانیون فریاد میزند که :

ای خری کاین خر ز تو باور کند
خویشتن بهر تو کور و کر کند
خویش را از رهروان کمتر شمر
تو رفیق رهزنانی گه مخور !

در طول تاریخ پر فراز و فرود ایران ؛ هرگاه صدای آزادیخواهی مردم میهن ما توسط دینمداران و دولتمداران و زورمندان سرکوب شده و خفقان و استبداد بر گلوی مردم چنگ انداخته ؛ شعر پارسی ؛ زبان باز کرده و پرچم این مبارزه را بر دوش گرفته است .

ببینید قائممقام فراهانی چه تصویری از پرواران حجره نشین آدمخوار عرضه میکند .

گر در دو جهان کام دل و راحت جان است
من وصل تو جویم که به از هر دو جهان است
در کیش من ایمانی اگر هست به عالم
در کفر سر زلف چو زنجیر بتان است
گر واعظ مسجد بجز این گوید مشنو
این احمق بیچاره چه داند ؟ حیوان است
گر مذهب اسلام همین است که او راست
حق بر طرف مغبچه دیر مغان است
او خون دل خم خورد این خون دل خلق
باور نتوان کرد که این بهتر از آن است .

۲۶ مرداد ۱۳۹۳


ما امروز قبل از اینکه برویم سر کار و با آدمیان جور واجور سر و کله بزنیم و هی حرص و جوش بخوریم و هی فشار خون مان بالا و بالاتر برود ؛ آمدیم نشستم جای تان خالی یک صبحانه مفصلی خوردیم و دور از چشم عیال جان یک سیگاری هم چاق کردیم و رفتیم توی حیاط خانه مان تا دستی به سر و روی گلها و درختان بکشیم .
وقتی به این طبیعت زیبا و آن آرامش و وقارش نظر انداختیم با خودمان گفتیم حیف ما آدمیان نیست که بجای همآغوشی و هم آوازی با طبیعت ؛ ابلهانه تیر و تبر و داس و تفنگ و موشک و خمپاره بدست گرفته ایم و آفاق تا آفاق سر می بریم و خون میریزیم و ویرانی و آوارگی برای همنوعان خودمان به ارمغان میآوریم و اسم خودمان را هم گذاشته ایم آدم ؟؟ آیا ما واقعا آدم هستیم ؟ آخر کدام الاغی ؛ کدام گرازی ؛ کدام گرگ و پلنگی و کدام جانوری همنوعان خودش را اینگونه لت و پار میکند که ما ؟ خاک بر سر مان با این انسان بودن مان . انسان بودن مان چیزی جز شرمساری برای مان بهمراه ندارد .
آه که این طبیعت پر شکوه چه درس ها که بما میآموزد اما انگاری ما آدمیان هم کریم و هم کور ......

آقای امریکا !
جناب آقای اسراییل !
عالیجناب فرانسه !
حضرت والا جناب انگلستان !
بیایید مردانگی بفرمایید و بجای توپ و تانک و موشک و ترقه ، میلیون ها جلد کتاب برای کودکان فلکزده مسلمان زاده درفراسوی آفاق بفرستید .
بیایید لطف بفرمایید بجای ساختن پایگاه های هوایی و زمینی و دریایی و فرا زمینی ، هزاران مدرسه در خاورمیانه و کشور های مسلمان آفریقایی بسازید بیایید محبت بفرمایید بجای تربیت کماندو وسرباز و سردار و سرهنگ ، هزاران معلم تربیت کنید و روانه شهر ها و روستاهای کشور های مسلمان بفرمایید
من بشما قول میدهم تا بیست سی سال دیگر نه از قرآن نشانی خواهد ماند ، نه از مسلمانی ، ونه از طالبان و داعش و القاعده و جناب حکومت نکبتی اسلامی !
جنابان مستطابان ! پاد زهر قرآن و اسلام کتاب است نه توپ و تانک و موشک وفشفشه !
من مرده شما زنده ، اگر دست روی دست بگذارید این ویروس اسلام همچون موریانه ای به جان شما هم خواهد افتاد ها !نگویید که نگفتی ،
از ما گفتن بود ، والسلام نامه تمام

رفیق امریکایی ام میگوید :
آقا ! ما بد جوری گیر افتادیم
میگویم : چه بلایی به سرت آمده ؟
میگوید : ما به بچه هایمان گفتیم بهیچوجه حاضر نیستیم زندگی گیاهی داشته باشیم و غذای مان هم از یک بطری شیشه ای به تن مان تزریق بشود
می پرسم : خب ، بعدش چی ؟
میگوید : هیچی آقا ! بچه هامان اولین کاری که کردند کامپیوترمان را از ما گرفتند بعدش هم همه بطری های شراب مان را زدند خرد و خاکشیر کردند !
فرمانروایی قانون

امروز پلیس آمده بود کنار مزرعه مان یک آقای چینی را دستبند زده بود وانداخته بود توی ماشینش ببرد زندان
پرسیدم : چیکار کرده بود؟
گفت : شاشیدن در انظار عمومی
و من بی اختیار بیاد خاطره ای افتادم
سالها پیش زمانی که من در شیراز بودم هر وقت از کنارقلعه کریمخانی نزدیکی های شهرداری شیراز میگذشتم میدیدم چند تا حاج آقا و چند تایی هم از آستین چرکان شیرازی هر کدام شان یک لیوان پر آب در دست گرفته اند و پای این برج تاریخی سرگرم شاشیدن اند و هیچ هم حالی شان نیست که زن و بچه خلایق از پای این برج رد میشوند
من هر وقت از کنار این برج رد میشدم حالت استفراغ بمن دست میداد و هیچ تنابنده ای هم صدایی به اعتراض بر نمیداشت که آقای حاج آقا ! اینجا مگر توالت عمومی است ؟
حالا در امریکا اگر شما میخواهید مزرعه تان را شخم بزنید به حکم قانون باید یک یا دو تا توالت سیار کنار مزرعه بگذارید تا کارگران تان مجبور نشوند توی همان مزرعه قضای حاجت بکنند . همچنین به حکم قانون شما باید سایبان و یخ و آب برای کارگران تان فراهم کنید
در همین سر زمین کفار بوسیدن عاشقانه و بوس و کنار های آنچنانی در انظار عمومی ممنوع است و شما هرگز حق ندارید دست به روی کسی بلند کنید که جرمش زندان و جریمه سنگین وپیامد های بیشمار است
وقتی بیاد ایران و آن بی قانونی ها وبی اعتنایی های مردم نسبت به همه موازین قانونی و حتی اخلاقی میافتم تنم میلرزد
بگمانم اگر روزی روزگاری مجبور شوم در ایران زندگی کنم همان هفته نخست سکته قلبی خواهم کرد       . م
L

۲۳ مرداد ۱۳۹۳



بیچاره انوری .....!
گویند در عهد دولت سنجر، حکیم انوری که سرآمد منجمان (ستاره شناسان) زمان بود....حکم کرد که طوفان هوایی شود(طوفانی بزرگ رخ دهد) . جمعی از این حکم مخوف شده (ترسیدند) محکمها برای خود ساختند و تشویش عظیم داشتند. اتفاقاً همان شب شخصی چراغی روشن بر سر مناره ای بلند نهاد. از غرایب امور اینکه این قدر نسیم حرکت نکرد که آن چراغ فرونشیند .( حتی یک نسیم هم نیامد که چراغ خاموش شود ) علی الصباح سلطان و ندیمان با او معارضات نمودند( بر او خشم گرفتند) و او را معاتب ساختند و حکیم متمسک به معاذیر شد.( پوزش خواست)

گویند آن سال خرمنها نیز از نوزیدن باد در صحراها ماند. انوری از تشویش بولایت بلخ گریخت !

شاعری درباره ٔ حکیم انوری گوید:

گفت انوری که از اثر بادهای سخت
ویران شود سراچه و کاخ سکندری
در روز حکم او نوزیده است هیچ باد
یا مرسل الریاح تو دانی و انوری
همین انوری بیچاره شعری دارد که حال و روز او را بخوبی تصویر میکند . شعر این است
هر بلایی کز آسمان آید
گر چه بر دیگری قضا باشد
بر زمین نا رسیده می پرسد :
خانه انوری کجا باشد ؟

۱۲ مرداد ۱۳۹۳

هی ! جناب آقای اسراییل

هی ! آقای اسراییل ! جناب آقای اسراییل  ! آقای نتان یابو !
حالا که دارید  از زمین و هوا و دریا با توپ و تانک و خمپاره و موشک  غزه را بمباران میفرمایید ؛میشود بما بگویید آیا تا الان خون از دماغ یکی از همین حماسی ها جاری شده ؟
شما دارید با تروریست های حماس میجنگید یا با پیر زن ها و پیر مرد ها و کودکان فلکزده ؟
آقای نتان یابو ! حالا که شما پول و قدرت و پشتیبان های غربی و زراد خانه و بمب اتمی و نمیدانم هواپیماهای سوپر مدرن دارید میشود بما بگویید این زن ها و بچه ها و یک مشت آدم فلکزده فلسطینی چه گناهی کرده اند که باید اینگونه لت و پار بشوند و خانه و کاشانه شان بر سرشان خراب بشود ؟
آقای نتان یابو !  حیف یابو . 

۱۱ مرداد ۱۳۹۳

این سرباز مامانی را آزاد کنید !


آقا ! ما دیشب تا صبح نتوانستیم پلک روی پلک بگذاریم . دور از جان شما  از ده شب تا کله سحر صد هزار بار از یک تا هزار و از هزار تا یک شمردیم اما خواب به چشم مان نیامد که نیامد !
رفتیم یکی دو تا از این قرص های فیل افکن هم بالا انداختیم اما حتی نتوانستیم یک چرت سه چهار دقیقه ای بزنیم !!
میدانید چرا ؟ ما همه اش نگران بودیم آقا ! بد جوری هم نگران بودیم ! اصلا تن مان تا صبح میلرزید .
آقا ! شوخی که نیست ؟ یک سرباز  اسراییلی توسط این فلسطینیان آدمخوار جنایتکار به گروگان گرفته شده !!
ما تا صبح همینطور بی ادبی نشود  رویم به دیوار گلاب به روی تان مثل خایه حلاج میلرزیدیم که نکند این فلسطینی های فلان فلان شده به این سرباز مامانی اسراییلی بگویند بالای چشمت ابروست !
آقا ! شما اگر جای ما بودید چیکار میکردید ؟ تن تان نمی لرزید ؟ مگر شوخی است آقا ! یک سرباز اسراییلی گروگان گرفته شده  !! این یک ضایعه بشری است ! یک تراژدی است آقا !مگر میشود سرباز اسراییلی را هم به گروگان گرفت ؟ پس این دم و دستگاه عریض و طویلی که نامش را سازمان ملل متحد گذاشته چه غلطی میکند ؟ چرا جلسه اضطراری شورای امنیت را تشکیل نمیدهد تا نمایندگان ملل متحد قطعنامه ای صادر بفرمایند و از فلسطینی ها بخواهند تا یک مو از سر این سرباز مامانی کم نشده فورا با سلام و صلوات و نمیدانم دسته گل بفرستندش اسراییل برود پیش مامان جانش !؟ 
 آقا ! ما که از سیاست میاست چیزی نمیدانیم . دست مان هم که بجایی بند نیست . علی الحساب دست به نقد یک اسکناس صد دلاری نذر آقای مان  حضرت ثامن الائمه  امام رضا کرده ایم و از آقای مان  با گریه و زاری  و استغاثه خواسته ایم که آقا جون ! شما که ضامن آهو شده ای میشود یک لطفی بما بفرمایی و معجزه ای بفرمایی تا این سرباز مامانی اسراییلی از چنگ این فلسطینی های پدر سوخته خلاص بشود و از گل نازک تر بهش نگفته باشند ؟!!

- واقعا ما در چه دنیای کثافتی زندگی میکنیم ها .


۲ مرداد ۱۳۹۳

عجب آدم شدیم ها ...!!؟


امروز مردم هلند با آرامش و وقاری که شایسته مردمان متمدن است نسبت به کسانی که در سقوط هواپیمای مالزیایی جان باخته اند ادای احترام کردند
نه کسی یقه درانید ، نه کسی بر سر و روی خود کوبید ، نه کسی غش کرد ، نه کسی نوحه ای خواند، نه کسی عربده ای کشید ودشنامی داد و نه کسی کف بر دهان تیر ملامت را بسوی روس و پروس و امریکا و اسراییل و ساحل عاج و بورکینا فاسو پرتاب کرد
کلیسا ها ناقوس های خود را به صدا در آوردند ومردم در جاده ها و خیابان ها از اتومبیل های خود پیاده شدند ونسبت به همه کشته شدگان ادای احترام کردند و اندوه خود را به نمایش گذاشتند نه خشم شان را .
من وقتی جریان ورود اجساد قربانیان این حادثه را در تلویزیون میدیدم با خودم میگفتم اگر چنین حادثه ای در ایران ، پاکستان و یایک کشور مسلمان اتفاق افتاده بود چه میشد ؟
لابد عده ای با ریش و پشم ونعلین و دمپایی پلاستیکی وقبا و ردا و نکبت و کثافت درخیابانها راه می افتادند و شیشه های چند سفارتخانه را می شکستند واز دیوار چند سفارتخانه دیگر بالا میرفتند و پرچم امریکا و اسراییل و روس و پروس وساحل عاج و بورکینا فاسو را آتش میزدند وبادهانی کف زده و مشت های گره کرده و گریبانی چاک چاک برای عالم و آدم خط و نشان میکشیدند و بعدش هم میرفتند چلوکباب و قیمه پلو وآش شله زرد شان را نوش جان میکردند و از فردا روز از نو روزی ازنو...
راستی ، این آقای امام خمینی نبود که بما وعده داده بود اسلام عزیز ما را آدم خواهد کرد ؟
عجب آدم شدیم ها ؟!