آخر این امریکا هم شد مملکت ؟ نه سینما دارد ؛ نه تئاتر دارد ؛ نه اپرا دارد ؛ نه نمایشگاه نقاشی دارد ؛ نه کتابخانه دارد ؛ نه ورزشگاه دارد ؛ نه گشت ارشاد دارد ؛ نه خواهران زینب دارد ؛ نه فیلمسازی همچون آقای ده نمکی دارد !
اصلا آقا ! وقتی آدم توی این خراب شده دلش میگیرد نمیداند چه خاکی باید توی سرش بریزد .
البته توی همین روستا - شهری که ما در آن زندگی میکنیم یک ساختمان درندشتی هست که شانزده تا سالن سینما دارد . متوجه عرایضم که هستید ؟ شانزده تا سالن سینما توی یک روستا شهر .
تازه شنبه ها و یکشنبه ها هم توی پارک نزدیک خانه مان یک کرور زن و مرد و پیر و جوان و خرد و کلان جمع میشوند کنسرت تماشا میکنند و بجنبان و برقصانی راه می اندازند که آن سرش نا پیدا . میزنند و میرقصند و می جنبانند و مختصری هم آبجوی تگری میل میفرمایند و بعدش میروند سر خانه زندگی شان .
ما که دور از جان شما اهل اینجور بی ناموسی ها نیستیم . اهل بجنبان و برقصان هم که نیستیم . هر وقت دل مان میگیرد و چاره دیگری نداریم میرویم سینما . میرویم تئاتر . میرویم اپرا . اما چه سینمایی ؟ چه اپرایی ؟ همه اش یک مشت فیلم های آبدوغ خیاری پرت و پلا که به لعنت سگ هم نمی ارزد . اپرای شان هم چنگی به دل نمیزند . راستش ما که هیچ چیز حالی مان نمی شود . از تئاترش هم چیزی نگوییم سنگین تریم !
آقا ! قربان مملکت خودمان برویم . قربان همان گشت ارشاد و نمیدانم گشت زحمت الله اش برویم . آنجا توی آن مملکت ؛ آدم غلط بکند دلش بگیرد . اصلا دل گرفتگی معنا ندارد . همه جا الحمد الله امن و امان است . طراوت و شادی و شادابی نه تنها از سر و پای مردم بلکه به کوری دشمنان اسلام از در و دیوار میبارد . همه جا از تمیزی برق میزند . سر هر کوچه ای یک سینما و یک تئاتر و دو سه تا کتابخانه و یکی دو تا سالن رقص و اپرا ساخته اند که خلایق میتوانند بروند فیلم ببینند و تئاتر ببینند و حظ بکنند . مثل این خراب شده نیست که آدم وقتی هوایی میشود نمیداند باید چه خاکی توی سر خودش بریزد .
تازه مقامات مسئول مملکت مان - از آبدار چی باشی مسجد شاه بگیر تا مفاعیل خمسه و - همه شان از صدر تا ذیل نه تنها بفکر تلطیف روحی خلایق هستند بلکه آن آقای عظمای مان آن بالا نشسته است و ضمن دست افشانی و ریش افشانی برای امت اسلام ؛ مدام چپ و راست را می پاید نکند خدای نکرده زبانم لال اشکی بر چشمی و چینی بر پیشانی کسی بنشیند . این است که فیلمسازان متعهد و انقلابی و بنامی همچون آقای ده نمکی فیلم هایی میسازند که اگر این صهیونیست های نا بکار بگذارند هر سال ده تا که سهل است بلکه صد تا جایزه اسکار و بلکه جایزه نوبل را درو خواهند کرد . حالا از آن روضه خوان ها و مداحان خوش سیما و خوش صوت و خوش الحان و خوش ادا چیزی نمیگوییم که فرانک سیناترای خدا بیامرز باید بیاید جلوی شان لنگ بیندازد . از همه اینها گذشته هر روز و هر هفته برای اینکه عیش امت اسلام کاملتر بشود سه چهار تا منافق و محارب و مرتد و رافضی و درویش و نمیدانم ملحد و بهایی را روی جرثقیل دار میزنند تا امت اسلام بروند تخمه آفتابگردان و تخم هندوانه و قلیان و چای دیشلمه شان را پای دار نوش جان بفرمایند و هورا بکشند و الله اکبر الله اکبر بگویند . تفریح از این بهتر ؟
اصلا آقا ! شما همینکه تلویزیون جمهوری عزیز اسلامی را باز میکنید با دیدن آن قیافه های نورانی مقامات اسلامی همه غم های عالم از یادتان میرود . اگر هزار تا غم و غصه داشته باشید با شنیدن فرمایشات آیات عظام و علمای اعلام و حجج اسلام چنان به خنده می افتید که دل و روده تان به درد میآید .مثل این خراب شده نیست که همه خلایق چنان بد خلق و اخمالو و عنق منکسره اند که انگاری کشتی شان توی اقیانوس غرق شده است . اصلا آقا طراوت و شادی از در و دیوار مملکت میبارد .
چرا دارید قاه قاه می خندید ؟ ما داریم حنجره مان را پاره میکنیم آنوقت شما قاه قاه می خندید ؟ عجب آدمهایی هستید ها ! خیال میکنید خدای ناکرده ما داریم خالی بندی میکنیم ؟ حالا اگر به سخنان حجت الاسلام شعبانی یکی از مدیرا ن کل سازمان اوقاف توجه بفرمایید خواهید دید که دروغ و دغل در مرام ما نیست :
بنا به گزارش دفتر مرکزی خبر ؛ سازمان اوقاف برای اجرای طرح " نشاط معنوی " در کشور ؛دو هزارتن از حجج اسلام و علمای اعلام را مامور کرده است تا به شهرستانها بروند و برای ایجاد آمادگی روحی و معنوی جوانان ؛ کلاس های احکام و معارف تشکیل بدهند .
خدا بسر شاهد است ما هم دل مان میخواهد در این کلاس های احکام و معارف شرکت کنیم و مختصری برای غریبی امام حسین و بواسیر امام حسن و بیماری مقاربتی حضرت سجاد و گلوی عطشان علی اصغر و ناکامی قاسم و اسیری دو طفلان مسلم گریه بکنیم بلکه این دل صاحب مرده مان کمی باز بشود اما چه کنیم که می ترسیم برادران مان خدای ناکرده ما را با این منافقین و مرتدان و صهیونیست های آیین ضاله بهاییت عوضی بگیرند و بجای اینکه دل مان کمی باز بشود سرمان را هم بباد بدهیم
حالا برای اینکه بدانید در این هزار و چهار صد سال گذشته ما ملت شریف و عزیز ایران چه پیشرفت های حیرت انگیزی فرموده ایم اجازه بفرمایید برگی از تاریخ را ورق بزنیم تا بدانید شکر خدا ما از کجا به کجا رسیده ایم
در کتاب مجمل التواریخ و القصص می خوانیم که : " بهرام گور همواره از احوال جهان خبر و کس را هیچ رنج و ستوه نیافت جز آنکه مردمان بی رامشگر شراب خوردندی .
پس بفرمود تا به ملک هندوان نامه نوشتند و از وی گوسان خواستند . و گوسان به زبان پهلوی خنیاگر بود .
پس از هندوان دوازده هزار مطرب بیامدند زن و مرد . و لوریان که هنوز بجایند از نژاد ایشانند .
و ایشان را ساز و چارپا داد تا رایگان پیش اندک مردم رامشی کنند
" مجمل التواریخ و القصص - ص 69