آقا ! آدم که پیر شد نازکدل هم میشود .
آن قدیم ندیم ها - در عهد ماضی - وقتی ما جوان بودیم اگر سنگریزه و قلوه سنگ هم میخوردیم این معده لاکردارمان چناه هضمش میکرد که انگاری کباب برگ و کباب بره خورده ایم . اما حالا نه می توانیم ترشی بخوریم ؛ نه می توانیم نمک بخوریم ؛ نه می توانیم ودکا بخوریم ؛ نه می توانیم باقلوا و زولبیا بامیه و هزار تا زهر مار دیگر بخوریم !
ما یک رفیق امریکایی داریم که دکتر مان است . سی سالی است که دکتر مان است . ما پیر شده ایم و این دکتر مان هم همپای ما پیر شده است .
گاهگداری یک جای بدن مان درد میگیرد میرویم خدمت شان بلکه مداوای مان بکند .یک ساعت با طول و تفصیل برایش شرح میدهیم که کجای بدن مان درد میکند .او هم نیم ساعتی معاینه مان میکند و بجای اینکه نسخه ای ؛ دوایی ؛ چیزی برای مان بنویسد لبخندی میزند و میگوید : چیزیت نیست
میگوییم : آخر دکتر جان ! اگر چیزی مان نیست پس چرا انگار داریم نفس آخر را می کشیم و می خواهیم غزل خدا حافظی را بخوانیم ؟
باز لبخندی میزند و می گوید : قبل از اینکه بیایی اینجا آیا نگاهی به شناسنامه ات انداخته ای ؟
دکتر است دیگر . چیکارش میشود کرد ؟
پریروز ها که رفته بودیم پیشش بلکه دوا درمانی برای مان پیدا بکند باز در آمده بود گفته بود : چیزیت نیست !برو نگاهی به شناسنامه ات بینداز !
و ما هم کفرمان بالا آمده بود و گفته بودیم : اصلا آقاجان ! ما شناسنامه نداریم .
آقا ! ما می خواستیم داستانی برایتان تعریف کنیم که حرف مان به دوا درمان و دکتر و اینجور چیز ها کشیده شد .
آن قدیم ندیم ها - بیست و هفت هشت سال پیش - که ما تازه به امریکا آمده بودیم - هر روز از فلان بانک و فلان موسسه مالی و اعتباری برایمان نامه فدایت شوم میآمد که : جناب آقای فلان بن فلان! چون شما از نوادگان اتول خان رشتی هستید ما حاضریم یک کردیت کارت بشما بدهیم و شما هم می توانید تا دل تان بخواهد خرج کنید !
آن اول ها ما خیال میکردیم که این بانکداران امریکایی چه آدمهای خیر و نیکوکاری هستند که بدون آنکه ما را بشناسند و بدون آنکه بدانند پدرمان کیست مادرمان کیست همینطوری پنجهزار دلار و ده هزار دلار بما وام میدهند .این بود که تقاضانامه ها را چپ و راست پر میکردیم و آنها هم چپ و راست برای مان کردیت کارت های رنگ وارنگ میفرستادند.تا اینکه بعد ها فهمیدیم این بانکداران امریکایی فی الواقع همان عبدالله شر خر های خودمان هستند که با پنبه سر می برند و بخاطر همان صنار سه شاهی که بشما داده اند تا شیره جانت را نمکند تا دم گور هم رهایت نمیکنند و ترا آنچنان در چنبر و منگنه میگذارند که تا آخر عمر برده و بنده شان بشوی
خدا را صد هزار مرتبه شکر که بعد ها عقل به کله مان آمد و همه آن کردیت کارت ها را پاره کردیم و انداختیم توی سطل آشعال و به خودمان گفتیم ما که در تمامی عمرمان برای هیچ خدایی و ناخدایی تره هم خرد نکرده ایم بیاییم بشویم نوکر حلقه بگوش این عبدالله شر خر های کون نشور ؟؟!!
خدا را باز صد هزار مرتبه شکر که دیگر این عبدالله شر خرهای نامریی دست از سر مان بر داشته اند و انگاری فهمیده اند که از ما آبی برایشان گرم نمیشود ؛ اما حالا دو باره در این پیرانه سری گرفتار مرده شور ها و مرده خور ها و قبر فروشان ینگه دنیایی شده ایم .
شب میرویم خانه می بینیم هفت هشت تا نامه فدایت شوم برای مان آمده است . بازشان میکنیم و می بینیم نوشته است که : آقای فلان بن فلان !حالا که به میمنت و مبارکی پای تان لب گور است آیا هیچ میدانید هزینه کفن و دفن تان چقدر است ؟ آیا متوجه هستید که یک آرامگاه چار وجبی هشت - ده هزار دلار است ؟ آیا می خواهید پس از مرگ تان فرزندان تان تا آخر عمرشان قسط کفن و دفن تان را بپردازند ؟
پس بیایید به عضویت سازمان ما در بیایید و ماهیانه فقط دویست دلار بسلفید تا در آن روز مبادا ؛ یعنی آن روزی که غزل خدا حافظی را خوانده اید ما هزینه کفن و دفن شما را بپردازیم .
شما اگر جای ما بودید چیکار میکردید ؟ آیا دل تان نمی شکست ؟ آیا از زندگی نا امید نمی شدید ؟
وقتی همچو نامه هایی برای مان میآید راستی راستی دل مان میگیرد . میرویم نگاهی به شناسنامه مان می اندازیم و می بینیم ای آقا ! ما هنوز تا پیری دو سه قرن فاصله داریم .پس این پدر سوخته ها چرا چنین نامه های جانگزایی را برای مان فرستاده اند ؟
حالا باز خدا پدر همین عبدالله شر خر های قبر فروش را بیامرزد ..پریروز ها دیدیم یک نامه ای برایمان آمده است که : ای آقای فلان بن فلان ! جنابعالی که حالا به میمنت و مبارکی به چنین سن و سالی رسیده اید می توانید مدرن ترین سمعک های ما را بصورت اقساط خریداری بفرمایید !
ما نگاهی به خودمان می اندازیم و می بینیم اگر چه صد جای بدن مان درد میکند اما به قدرتی خدا و به کوری چشم دشمنان اسلام گوش مان عیب و علتی ندارد و صدای عرعر ملاها را از چهل فرسخی می شنویم و به سمعک و از این زهر ماری ها هم احتیاجی نداریم اما چه کنیم که دو باره دل مان بدرد میآید ومیرویم نگاه دو باره ای به شناسنامه مان می اندازیم و می بینیم هنوز دو سه قرن تا پیری فاصله داریم !
حالا چاره ای نداریم جز اینکه فریاد بر آوریم که : ای مرده خور ها و سمعک فروشان ینگه دنیایی ؛ به کوری چشم شما ما تا چهل سال دیگر زنده این وبه کوری چشم همه تان نه به سمعک احتیاجی داریم نه به قبر و گور و گورستان
بروید گم بشوید ای عبدالله شر خر های ینگه دنیایی !
یادتان باشدکه :
گر چه پیرم و میلرزم
به صد جوون می ارزم
راستی خودمانیم ها ؛ بین خودمان هم بماند ها ! ما کی پیر شدیم خودمان خبر نداشتیم ؟
آن قدیم ندیم ها - در عهد ماضی - وقتی ما جوان بودیم اگر سنگریزه و قلوه سنگ هم میخوردیم این معده لاکردارمان چناه هضمش میکرد که انگاری کباب برگ و کباب بره خورده ایم . اما حالا نه می توانیم ترشی بخوریم ؛ نه می توانیم نمک بخوریم ؛ نه می توانیم ودکا بخوریم ؛ نه می توانیم باقلوا و زولبیا بامیه و هزار تا زهر مار دیگر بخوریم !
ما یک رفیق امریکایی داریم که دکتر مان است . سی سالی است که دکتر مان است . ما پیر شده ایم و این دکتر مان هم همپای ما پیر شده است .
گاهگداری یک جای بدن مان درد میگیرد میرویم خدمت شان بلکه مداوای مان بکند .یک ساعت با طول و تفصیل برایش شرح میدهیم که کجای بدن مان درد میکند .او هم نیم ساعتی معاینه مان میکند و بجای اینکه نسخه ای ؛ دوایی ؛ چیزی برای مان بنویسد لبخندی میزند و میگوید : چیزیت نیست
میگوییم : آخر دکتر جان ! اگر چیزی مان نیست پس چرا انگار داریم نفس آخر را می کشیم و می خواهیم غزل خدا حافظی را بخوانیم ؟
باز لبخندی میزند و می گوید : قبل از اینکه بیایی اینجا آیا نگاهی به شناسنامه ات انداخته ای ؟
دکتر است دیگر . چیکارش میشود کرد ؟
پریروز ها که رفته بودیم پیشش بلکه دوا درمانی برای مان پیدا بکند باز در آمده بود گفته بود : چیزیت نیست !برو نگاهی به شناسنامه ات بینداز !
و ما هم کفرمان بالا آمده بود و گفته بودیم : اصلا آقاجان ! ما شناسنامه نداریم .
آقا ! ما می خواستیم داستانی برایتان تعریف کنیم که حرف مان به دوا درمان و دکتر و اینجور چیز ها کشیده شد .
آن قدیم ندیم ها - بیست و هفت هشت سال پیش - که ما تازه به امریکا آمده بودیم - هر روز از فلان بانک و فلان موسسه مالی و اعتباری برایمان نامه فدایت شوم میآمد که : جناب آقای فلان بن فلان! چون شما از نوادگان اتول خان رشتی هستید ما حاضریم یک کردیت کارت بشما بدهیم و شما هم می توانید تا دل تان بخواهد خرج کنید !
آن اول ها ما خیال میکردیم که این بانکداران امریکایی چه آدمهای خیر و نیکوکاری هستند که بدون آنکه ما را بشناسند و بدون آنکه بدانند پدرمان کیست مادرمان کیست همینطوری پنجهزار دلار و ده هزار دلار بما وام میدهند .این بود که تقاضانامه ها را چپ و راست پر میکردیم و آنها هم چپ و راست برای مان کردیت کارت های رنگ وارنگ میفرستادند.تا اینکه بعد ها فهمیدیم این بانکداران امریکایی فی الواقع همان عبدالله شر خر های خودمان هستند که با پنبه سر می برند و بخاطر همان صنار سه شاهی که بشما داده اند تا شیره جانت را نمکند تا دم گور هم رهایت نمیکنند و ترا آنچنان در چنبر و منگنه میگذارند که تا آخر عمر برده و بنده شان بشوی
خدا را صد هزار مرتبه شکر که بعد ها عقل به کله مان آمد و همه آن کردیت کارت ها را پاره کردیم و انداختیم توی سطل آشعال و به خودمان گفتیم ما که در تمامی عمرمان برای هیچ خدایی و ناخدایی تره هم خرد نکرده ایم بیاییم بشویم نوکر حلقه بگوش این عبدالله شر خر های کون نشور ؟؟!!
خدا را باز صد هزار مرتبه شکر که دیگر این عبدالله شر خرهای نامریی دست از سر مان بر داشته اند و انگاری فهمیده اند که از ما آبی برایشان گرم نمیشود ؛ اما حالا دو باره در این پیرانه سری گرفتار مرده شور ها و مرده خور ها و قبر فروشان ینگه دنیایی شده ایم .
شب میرویم خانه می بینیم هفت هشت تا نامه فدایت شوم برای مان آمده است . بازشان میکنیم و می بینیم نوشته است که : آقای فلان بن فلان !حالا که به میمنت و مبارکی پای تان لب گور است آیا هیچ میدانید هزینه کفن و دفن تان چقدر است ؟ آیا متوجه هستید که یک آرامگاه چار وجبی هشت - ده هزار دلار است ؟ آیا می خواهید پس از مرگ تان فرزندان تان تا آخر عمرشان قسط کفن و دفن تان را بپردازند ؟
پس بیایید به عضویت سازمان ما در بیایید و ماهیانه فقط دویست دلار بسلفید تا در آن روز مبادا ؛ یعنی آن روزی که غزل خدا حافظی را خوانده اید ما هزینه کفن و دفن شما را بپردازیم .
شما اگر جای ما بودید چیکار میکردید ؟ آیا دل تان نمی شکست ؟ آیا از زندگی نا امید نمی شدید ؟
وقتی همچو نامه هایی برای مان میآید راستی راستی دل مان میگیرد . میرویم نگاهی به شناسنامه مان می اندازیم و می بینیم ای آقا ! ما هنوز تا پیری دو سه قرن فاصله داریم .پس این پدر سوخته ها چرا چنین نامه های جانگزایی را برای مان فرستاده اند ؟
حالا باز خدا پدر همین عبدالله شر خر های قبر فروش را بیامرزد ..پریروز ها دیدیم یک نامه ای برایمان آمده است که : ای آقای فلان بن فلان ! جنابعالی که حالا به میمنت و مبارکی به چنین سن و سالی رسیده اید می توانید مدرن ترین سمعک های ما را بصورت اقساط خریداری بفرمایید !
ما نگاهی به خودمان می اندازیم و می بینیم اگر چه صد جای بدن مان درد میکند اما به قدرتی خدا و به کوری چشم دشمنان اسلام گوش مان عیب و علتی ندارد و صدای عرعر ملاها را از چهل فرسخی می شنویم و به سمعک و از این زهر ماری ها هم احتیاجی نداریم اما چه کنیم که دو باره دل مان بدرد میآید ومیرویم نگاه دو باره ای به شناسنامه مان می اندازیم و می بینیم هنوز دو سه قرن تا پیری فاصله داریم !
حالا چاره ای نداریم جز اینکه فریاد بر آوریم که : ای مرده خور ها و سمعک فروشان ینگه دنیایی ؛ به کوری چشم شما ما تا چهل سال دیگر زنده این وبه کوری چشم همه تان نه به سمعک احتیاجی داریم نه به قبر و گور و گورستان
بروید گم بشوید ای عبدالله شر خر های ینگه دنیایی !
یادتان باشدکه :
گر چه پیرم و میلرزم
به صد جوون می ارزم
راستی خودمانیم ها ؛ بین خودمان هم بماند ها ! ما کی پیر شدیم خودمان خبر نداشتیم ؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر