دنبال کننده ها

۱ آذر ۱۴۰۳

بپیچ دست راست

یکی میگفت در تهران از یکی آدرس پرسیدم .
گفت : دنبالم بیایید تا نشان تان بدهم
ما هم رفتیم دنبالش تا رسیدیم دم در خانه اش.
گفت : ای وای ببخشید ، حواسم نبودشما دارید پشت سرم میآیید! باید سه تا چهارراه جلوتر می پیچیدید دست راست !
آمدیم راه بیفتیم بر گردیم گفت : حالا که تا اینجا آمده اید بیایید یک استکان چای با هم بخوریم.
ما هم رفتیم خانه اش ؛ نشستیم چای خوردیم ؛ شام هم ما را نگهداشت .
May be an image of tea
See insights and ads
All reactions:
Parviz Sadrian, Nasser Darabi and 105 others

۲۶ آبان ۱۴۰۳

حدا میرساند

رفته بودیم هاوایی . آنجا در کمر کش کوه ؛ در سایه سار تناور درختی ؛ مردی از بومیان ؛ آلاچیقی بر پا کرده بود میوه های محلی میفروخت . ایستادیم .
از فراز کوه ، اقیانوس چه زیبا بود .کوه و جنگل در مه بامدادی بیدار میشدند .
به مرد گفتیم : در بساط تان آبجویی پیدا میشود ؟
مرد دیگری که آنجا ایستاده بود یخدان آبی رنگی را که بر ترک موتوری بود باز کرد دو قوطی آبجوی تگری به من و رفیقم داد .
آمدیم کنار پرتگاه نشستیم و غرق و غرقه در زیبایی شگرف طبیعت ؛ آبجوی مان را نوشیدیم . چقدر می چسبید .
نیم ساعتی آنجا نشستیم . مردی که بما آبجو داده بود سوار موتورش شد و دستی برای مان تکان داد و در مه گم شد .
آمدیم پول میوه ها را بدهیم ؛ چند دلاری بیشتر نشده بود ؛ گفتم : آیا پول آبجو ها را هم حساب کرده ای ؟
گفت : کدام آبجو ؟ ما که اینجا آبجو نداریم !
گفتم : آنکه همین چند دقیقه پیش دو قوطی آبجو بما داد مگر شریک ات نبود ؟
خندید و گفت : چه شریکی آقا ؟ او هم یک مشتری مثل شما بود .
دو باره رفتیم پای پرتگاه و چشم به اقیانوس دوختیم و حافظ وار خواندیم :
به رندان می ناب و معشوق مست
خدا میرساند ز هر جا که هست .
May be an image of 2 people
See insights and ads
All reactions:
Nasser Darabi, Zari Zoufonoun and 78 others

۲۵ آبان ۱۴۰۳

رفاقت حافظانه

این همشهری مان جناب حافظ شیرازی در رفیق بازی بی همتاست و آدم باید رفیق بازی را از او یاد بگیرد
حافظ در اوج بی پولی و دست تنگی و فلاکت و افلاس وقتی هوای می و مطرب میکند و میخواهد از یکی از بزرگان اهل تمیز چند دیناری برای بقول خودش « مصرف گل و نبید » طلب کند رفیقانش را از یاد نمیبرد و بفکر آنها هم هست :
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
حافظ جان ! کجایی بیایی ببینی ما در چه زمانه ای زندگی میکنیم .
زمانه ای که بقول استاد شفیعی کدکنی:
آه از این قوم ریایی که در این شهر دروغ
روزها شحنه و شب باده فروشند همه
May be an illustration of 1 person
See insights and ads
All reactions:
Bahman Azadi, امیر شریف and 4 others