دنبال کننده ها

۱۸ مرداد ۱۴۰۳

مرحوم لاک پشت

عالیجناب ممفیس دچار حمله قلبی شده بود ، کم مانده بود قبض و برات آخری را بدهدبرود آن دنیا .
بردندش بیمارستان . سه چهار روزی بیمارستان خوابید ، دوا درمانش کردند .
ممفیس چهارده سال عمر کرده است . گربه ملوس زیبایی است ، همسایه مان خانم دکتر تامارا این عالیجناب ممفیس و آن گربه دیگرش را بسیار دوست دارد . فی الواقع جانش به جانشان بسته است
هر وقت مرا می بیند عکس های گربه هایش را نشانم میدهد و از شیرینکاری آنها برایم تعریف میکند
وقتی عالیجناب ممفیس دچار حمله قلبی شد خانم دکتر تامارا در سفر بود ، وقتی شنید ممفیس در بیمارستان است با نخستین هواپیما به شهرمان بر گشت . برگشت سه شبانه روز کنار تختخواب گربه اش شب زنده داری کرد مبادا قرص ها و دواهای عالیجناب ممفیس دیر بشود ، مبادا خدای ناکرده عالیجناب ممفیس به رحمت خدا برود و ایشان کنارشان نباشند .
امروز شنیده ام عالیجناب ممفیس به رحمت خدا رفته است ، خداوند غریق الطاف بیکرانش بفرماید ، انا لله و انا الیه راجعون .
یاد خاطره ای افتادم :
چند سال پیش دخترم - آلما - آنزمان که هنوز دانشجوی دانشگاه بود رفته بود یکدانه لاک پشت خریده بود آورده بود خانه .
این جناب لاک پشت اندازه یک سکه قدیمی یک دلاری بود .
رفته بود یک خانه شیشه ای برایش خریده بود به پنجاه دلار ، یک عالمه شن و ماسه و سنگریزه رنگی براق هم خریده بود به خدا دلار ، چند ده دلار داده بود لامپ های رنگ وارنگ خریده بود توی خانه شیشه اش جا سازی کرده بود تا خدای ناکرده حضرت لاک پشت سردشان نشود و سرما نخورند ، یک عالمه هم غذاهای جور واجور برای عالیجناب خریده بود ، اما جناب لاک پشت اعتصاب غذا کرده بود لب به غذا نمیزد .
دخترم صبحها پیش از آنکه دانشگاه برود میآمد چند دقیقه ای قربان صدقه لاک پشت اش میرفت ، کلی ناز و نوازش اش میکرد و با لهجه غلیظ شیرازی میگفت آخه قربونت برم چرا غذا نمیخوری ؟ آنوقت میرفت دانشگاه . روزی هم چند بار زنگ میزد ببیند لاک پشتش غذا خورده است یا نه ؟
اما جناب لاک پشت لب به غذا نمیزد .
یک روز آمدم خانه دیدم دخترم دارد با تلفن صحبت میکند ، فهمیدم با دامپزشک حرف میزند ، چند دقیقه بعد لاک پشت را برداشت بردش بیمارستان ، پنجاه دلار پول ویزیت و سی چهل دلار هم پول دوا داد آمد خانه ، اما جناب لاک پشت همان شب جان به جان آفرین تسلیم کرد و همه ما را عزا دار کرد .
اگر بدانید آلما چه گریه هایی برای مرحوم مغفور لاک پشت میکرد ؟
بیچاره سگ ها و گربه های ایرانی !
بیچاره آدم های ایرانی !
May be an image of turtle
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Karim Akhavan and 50 others

۱۶ مرداد ۱۴۰۳

گل ممد

گل ممد از ایران برایم پیغام فرستاده است . من گل ممد را نمی شناسم اما انگاری گل ممد مرا می شناسد .
گل ممد برایم نوشته است :
«آمر صاحب شیخانی. انشاالله جان تان جور است ، خدا کند همیشه آب تان سرد و نان تان گرم باشد
عزیزکم ! از ماه سرطان در قفای تان می تاختم
من برای آقای کازرونی توربوز و لبلبو و جواری و کچالو و تراتیزک و گندنا میکاشتم. یک روز که بوقت چاشت به حیث حاجت خانه بیرون رفته بودم چاه کلانی دیدم و هزارو پانصد سکه طلا در آن یافتم »
خلاصه اینکه گل ممد میخواهد این هزار و پانصد سکه طلا را با من قسمت کند !
این را نوشتم بگویم یکوقت فردا پس فردا نیایید بگویید آقای گیله مرد سهم ما کو ؟ نکند مدعی بشوید پسر خاله یا دختر عمه گل ممد هستید ها ! اگر شریک خوب بود خدا برای خودش شریک می تراشید .
مگر نشنیده اید فرموده است لا شریک له ؟
————-
توربوز= هندوانه
لبلبو = چغندر
کچالو=سیب زمینی
جواری= ذرت
حاجت خانه= توالت
گندنا=تره
کلان = بزرگ
May be an image of tick
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Karim Akhavan and 54 others

این هم شد مملکت ؟

زنم زانویش درد میکرد . خیلی وقت بود درد میکرد ، طوری شده بود که می لنگید راه میرفت .
رفتیم مسافرت ، دیدیم نمی تواند قدم از قدم بردارد
گفتیم : عامو ! نکند تو این تابستانی کار دست مان بدهی ها ! قرار است برویم نصف امریکا را بگردیم ها !
زن مان که یک عالمه آل بخارا( آلو بخارا) و یک عالمه هم زلیبی( زولبیا) و دو پیازه آلو برداشته بود برای قوم و خویش هایش به کانادا ببرد اراض کرد ( هول کرد ) گفت برگردیم کالیفرنیا .
از سفر چپری ( فوری ) بر گشتیم آمدیم خانه ، رفت دکتر عز و جز راه انداخت که : دکتر جان میشود یکی از آن آمپول ها که شیرازی ها بهش تاج خروس میگویند بما بزنی گاسم (بلکه )بتوانیم این تابستان با آقامون برویم کوه و دشت و صحرا ؟(زن مان آنقدر از ما حساب میبرد صدامان میکند آقامون ! زن داری را یاد بگیرید آقایون! )
آقای دکتر نمیدانم هندی بود پاکستانی بود بنگلادشی بود ویتنامی بود کجایی بود نامردی نکرد دستور داد جلدی ( فوری) یکی از آن آمپول ها که شیرازی ها بهش میگویند تاج خروس تو زانوی زن مان تزریق کنند
زن مان از بیمارستان لنگان لنگان آمد بیرون ، قرار شد سه چهار روزی صبر کنیم آنوقت بار و بندیل مان را ببندیم برویم کوه و‌دشت و صحرا . قصد داشتیم دوباره برویم اورگان و‌واشنگتن و کانادا و آنطرف ها .
آقا ! یکهفته شد دو‌هفته شد دیدیم زن مان پاک فلج شده است . نمی تواند قدم از قدم بردارد
رفتیم دکتر گفتیم دکتر جان این تاج خروس تان انگاری کاری ازش ساخته نیست ، خروس هم خروس های دوره آن اعلیحضرت رحمتی! آمدی ابرویش را برداری زدی چشمش را کور کردی؟
• ترتیزک کاشتم قَتُقِ نونم بشه، نَم دُنُسّم قاتل جونم میشه
دکتر مان که نمیدانم هندی بود پاکستانی بود بنگلادشی بود ویتنامی بود‌کجایی بود در آمد که باید عمل بشود
چهار روز بعد رفتیم بیمارستان زانویش را عمل کردند فرستادند خانه
اما ( این «اما» خیلی خیلی مهم است ، از آن «اما » هاست که ترک ها میگویند عاما )
قبل از اینکه بیاید خانه دیدیم یک کامیون آمده است جلوی خانه مان برای مان تختخواب بیمارستانی آورده است ، ‌واکر آورده است ، ماشین یخ سازی آورده است ، دستگاهی آورده است که روی توالت نصب میشود تا بیمار بهنگام قضای حاجت با مشکلی روبرو نشود ، گفتیم اینها چیست ؟ ما که چنین چیزهایی نخواسته بودیم .
گفتند اینها را بیمه تان فرستاده است
آمدند تختخواب و سایر زلم زیمبوها را نصب کردند رفتند ، هر هفته هم دو بار یک خانم دکتر تراپیست میآید به زن مان یاد میدهد چطور راه برود ،چطور دوش بگیرد ،چطور ورزش بکند ،چطور تمرین بکند ، چه دارویی بخورد ،چه وقت بخورد و این حرف‌ها .
همه اینها برای مان چهل و یک دلار خرج بر داشته است!چهل و یک دلار . چهل و یک دلاری که هر ماه بابت بیمه مان میدهیم .
واقعا خاک بر سر امریکا !
این هم شد مملکت؟(حالا لابد یک عده ای از آن ضد امپریالیست هایی که زیر علم و ‌‌بیرق آسید علی آقای روضه خوان و آن آقای تزار روس سینه میزنند خواهند آمد با دهانی کف کرده و رگ های گردن به حجت قوی خواهند گفت : ای آقا ! این چه حرفی است شما میزنید ؟ این امریکای جنایتکار و این امپریالیزم نابکار کشورهای دیگر را میدوشد تا چنین رفاهی برای شهروندانش فراهم کند !
من میگویم شما چرا چنین عرضه ای ندارید ؟ فقط بلدید مثل سگ یوسف ترکمن واق واق بکنید ؟ بقول ابرام آقا همسایه شیرازی ما درتان را بذارید عامو ، دمته بیگیر بوگو گل پودنک (زر زیادی نزن )سخن تو ده من به نیم گوز !
برو عقل پیدا کن بنگ از دکان بقالی نستان که ترا خیال ها به بند بلا اندازد .با خواب دیدن هم نمیتوان آبستن شد .
باری، زن مان حالا چند روزی است اینجا توی خانه مان بستری است ، دارد گاماس گاماس راه می افتد . من هم پرستاری اش میکنم و هر روز صبح برایش شعر شیرازی میخوانم :
میگمش راسش بُوگو دوسم می داری؟ میگه وُی نه.
میگمش اگر باخوام پا پیش می ذاری؟ میگه وُی نه
میگمش قول و قرار به کس نداری؟ میگه وُی نه
میگمش نه پس بیام به خواسگاری؟ میگه وُی ها
May be an image of 2 people
See insights and ads
All reactions:
Zari Zoufonoun, Hosein Amirrahmat and 189 others