دنبال کننده ها

۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

سفرنامه ایران


پاشدم آمدم ایران پیش بابای من در ایران . و الان هستم در ایران. و تا آخر تابستان خواهم ماند در ایران.
۲- خوش آمدین به فرودگاه امام خمینی!
نوبت من که شد در صف گمرک ، جناب سروان جوان برگ عبورم را دید گفت: برگ عبور داری؟ پسر خوبی باش برو آنجا بشین تا کار تو را راه بیندازم.
گفتم : من پنجاه سالمه ، چرا به من میگویی پسر ؟
گفت : عصبانی شدی؟
گفتم : آره
گفت: برو آنجا بشین تا کار تو را راه بندازم
شش ساعت آنجا نشستم تا جناب سروان بعدی کارم را راه انداخت.
۳-جناب راننده تاکسی از من پرسید شما که بعد از ۲۵ سال برگشتی ایران چه فرقی می بینی؟
گفتم : والله می بخشی ،به نظر من همه تون یه کمی دیوونه هستین !
گفت : یک کمی؟شما خیلی لطف دارین .
۴- برای گرفتن گذرنامه و کارت ملی به بیش از هشت اداره مختلف رفتم . در هر اداره برای من پرونده ای چشم به دنیا گشود و روز به روز بزرگ و بزرگ تر شد . اگر برای همه هفتاد میلیون ایرانی اینطوری کاغذ بازی بشه دیگر درختی در ایران باقی نمیماند!
۵- فرخنده خانم نقاش است. فرخنده خانم با من و بابا زندگی می کند .همانجوریکه در فارسی حرف «پ» و « ف» نزدیک هستن -مثل فارسی ‌‌پارسی - دوست داشتم یه کاری کنم که فرخنده بشه پر خنده! ولی او هم مثل همه دیوونه است . هر دفعه که حمام میکنم از من ساعت می پرسه !
۶- میخواهی خوشگل ببینی؟برو خیابون جردن می بینی .
چشم های بزرگ می بینی
چشم های سیاه می بینی
چشم های خمار می بینی
ابروی کمان می بینی
مژه های دراز می بینی
لب های قنچه (غنچه) می بینی
چی نمی بینی؟
بینی نمی بینی
۷- بابا صبح پاشد و طبق معمول دست و صورتش را شست و گفت :سلام! صبح به خیر
ازش پرسیدم :صبحانه نان و پنیروچای و عصل ( عسل) می خوری؟
گفت : نه! امروز کلسترولم پایین است هوس تخم مرغ عصلی کردم
من دو تا تخم مرغ نیمرو کردم و روشون عصل ریختم گذاشتم جلوش !
بابا عصبانی شد و فحشم داد.
۸-ماشین مون تو ترافیک سنگین بزرگراه چمران گیر کرده بود که دیدیم جناب سروان پلیس جلوی یک کامیون بزرگ نارنجی بنز را گرفت .
آقای راننده تاکسی به من توضیح داد الان کامیون جریمه میشه چون این ساعتها کامیون ممنوع است .
دیدیم که راننده بنز دولا شد از زیر صندلی دوتا خیار ورداشت داد دست جناب سروان.
جناب سروان دوتا خیار را گرفت و گذاشت کامیون بره.
ما که دیده بودیم جناب سروان رشوه دو خیاری را قبول کرده خیلی خندیدیم .
جناب راننده تاکسی کفت :من خودم یکبار از چراغ قرمز رد کرده بودم ، منو وایسوندن،یک نخ سیگار دادم و رفتم . آخه میدونن ما پول نداریم جریمه بدیم . من خودم اداره کار میکنم و تمام شب آژانس تاکسی میرونم.
گفتم : پس کی میخوابی؟
گفت: صبح که میرم اداره ، صبحانه را می خورم ، در را قفل میکنم میگیرم تمام روز را می خوابم !
May be an illustration of ‎text that says '‎اين سفر سفرنامهرا ه بهترین بابايه من طقدیم میتشود "> تا تایسنتان ۳۸٧ از زطرف ین لتريناه پسر بابأيا بابأیأمن من Naa Anvari.org‎'‎
See insights and ads
All reactions:
Nasser Darabi, Karim Akhavan and 23 others

۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

در جستجوی طلا


رفته بودیم جستجوی طلا . اینجا کنار خانه مان معدن طلایی است که‌روزگارانی کعبه آمال طلاجویان بوده است
نوا جونی و‌آرشی جونی آمده بودند دیدن مامان بزرگ و‌بابا بزرگ . تسا جونی هم آمده بود.
تساجونی حالا دوساله شده است . نوا جونی ده ساله است آرشی جونی هشت ساله.
نوا جونی کنار بابا بزرگ می ایستد ‌میگوید : بابا بزرگ ! دارم از تو بلند تر میشوم ها !
میگویم : پدر سوخته مگر میخواهی بروی از آسمان شوربا بیاوری؟
رفتیم معدن طلا . طلا گیرمان نیامد اما یک عالمه سنگ های رنگ‌وارنگ خریدیم!
کوه نوردی هم رفتیم . یکی دو ساعتی توی جنگل پرسه زدیم .
نوا جونی هفته آینده کنسرت دارد . ترومپت می نوازد . امروز برای بابا بزرگ ترومپت نواخت . کنسرت خصوصی یکنفره داشتیم.
رفتیم شهر فولسوم . سری به پارک زدیم.مامان بزرگ‌و‌آلما رفته بودند شاپینگ !
نوا جونی عکاس ماهری است . حاصل گشت ‌‌و گذار های امروزمان عکس هایی است که نوا جونی گرفته است .
(البته یکی دو تا از عکس ها را بابا بزرگ گرفته است )
See insights and ads
All reactions:
Hanri Nahreini, Mina Siegel and 84 others

یاد مادر در روز مادر


تابستان بود . پای درخت لیلکی نشسته بودم درس می خواندم . میخواستم بروم دانشگاه .
مادر میگفت : چه درسی میخواهی‌بخوانی پسر جان ؟
میگفتم : حقوق
میگفت : اگر حقوق بخوانی چیکاره میشوی؟
میگفتم : قاضی!
دست هایش را بهم میکوبید و میگفت: خدا آن روز را نیاورد پسر جان !
میگفتم : چرا مادر؟
میگفت : با این اخلاق سگی که تو‌داری اگر قاضی بشوی نیمی از ملت ایران را میفرستی بالای دار !
این بود که ما بجای حقوق رفتیم ادبیات خواندیم که نه برای مان نان شد نه برای فاطی تنبان !
در باره اخلاق سگی ام بگویم که :
یکبار مریض شدم رفتم بیمارستان قلب . رفیقم زنگ زد حسن کجایی؟
گفتم : بیمارستان‌ قلب
گفت : اونجا چیکار میکنی؟ تو مگر قلب هم‌داری؟
بله قربان ! ما چنین رفیقانی داریم که خدا نصیب گرگ بیابان نکند !
See insights and ads
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Susan Azadi and 206 others