عصمت الملوک مریض شده بود .
میگفت انگاری توی دلم رخت می شورند !
میگفت : از نوک پا تا فرق سرم آتش گرفته !
قرعه بنام من افتاد . گشتیم یک دکتر ایرانی پیدا کردیم . گفتیم خدا را شکر عصمت الملوک می تواند به زبان شیرین فارسی دردهایش را به دکتر بگوید و ما هم مجبور نباشیم برای دکتر امریکایی یا هندی یا بنگلادشی شرح بدهیم «توی دلم انگار رخت میشورند »یعنی چه ؟
تلفن کردیم وقت گرفتیم رفتیم آنجا . رفتیم مطب دکتر . برای ساعت دو بعد از ظهر قرار داشتیم . نیم ساعت زودتر رسیدیم آنجا . دو سه نفر به انتظار نشسته بودند . ما هم گوشه ای نشستیم . به عصمت الملوک خانم گفتم: حاضر باش حالا نوبت مان میشود .
توی این گیر دار یک بچه ای هم مدام نق میزد. آنقدر عر و گوز کرد رفتم از توی ماشینم هد فون ام را آوردم گذاشتم روی گوشم.
ساعت دو شد نوبت ما نشد
ساعت سه شد نوبت ما نشد
ساعت چهار شد کسی نگفت عمو جان خرت به چند!
گفتیم : ای بابا ! نکند اشتباهی به درمانگاه باسمه ای علی آباد سفلی بقول شیرازی ها به ملاقات آقای دکتر زغالی آمده ایم !
نزدیکی های ساعت پنج بود صدایمان کردند رفتیم پیش دکتر .
گفتیم دکتر جان ! اگر میخواستی ما را ساعت پنج ببینی کاشکی میگفتی همان ساعت پنج میآمدیم ، دق کردیم آنجا از بس ناخن هایمان را جویدیم .
طفلکی عصمت الملوک فشار خونش رفته بود صد و شصت. من هم از زور گرسنگی فشارخونم افتاده بود پایین!خوب شد غش نکردیم به رحمت خدا نرفتیم !
یادم میآید یک وقتی همشهری مان آقای گل آقا را برده بودم دکتر . من دیلماج اش شده بودم.
دکتر گفت : هر چه میگوید بی کم و کاست برایم ترجمه کن
گفتم: چشم
دکتر معاینه اش کرد و خواست برایش نسخه بنویسد
گل آقا رو بمن کرد و گفت : به دکتر بگو فلان دارو را برایم بنویسد
خجالتم میآمد ترجمه اش کنم . دکتر پرسید : چه میگوید؟
گفتم : میگوید فلان دارو را برایم بنویس
دکتر گفت : مگر میشود همینطور قضا قورتکی نسخه نوشت ؟
برای گل آقا ترجمه اش کردم
گل آقا گفت : ای آقا! یک نسخه نوشتن که اینقدر دنگ و فنگ ندارد ! ما در ایران هر دارویی بخواهیم از خیابان ناصر خسرو میخریم . از کوچه عرب ها ! نسخه هم لازم نداریم !
یک بار هم یکی از این مشدی غضنفر ها آمده بود امریکا . مریض شد . بردمش بیمارستان. دیلماجش شدم.دیدم ای بابا ! این آقا خودش یکپا ابوعلی سیناست!
به دکتر میگفت : دکتر جان ! مطمئن هستم شقاقلوس گرفته ام ؟
دکتر گفت : چه میگوید ؟
نمیدانستم شقاقلوس به انگلیسی چه میشود .
گفتم : دکتر جان ! میگوید لوز المعده اش از کار افتاده است !
دکتر از صندلی اش پا شد گفت : ای آقا ! ایشان که خودشان یکپا دکترند ! بگوبیاید اینجا جای من بنشیند