ما اینجا در کالیفرنیا چهار پنج سالی خشکسالی داشتیم . آسمان ناخن خشکی میکرد و ما هم هر چه نذر و نیاز به درگاه حضرت میکاییل میکردیم ناله ها و ندبه های ما به گوش مبارک ایشان نمیرسید. تابستان که میشد جنگل های دور و بر خانه مان آتش میگرفت ما مجبور میشدیم همراه آهوان و بلدرچین ها و بوقلمون ها و چرندگان و پرندگان دیگر به جای امنی کوچ بکنیم و مدام چشم به آسمان داشته باشیم که خدایا پروردگارا بارالها نکند خانه و خانمان مان دچار آتش سوزی بشود و آواره و آلاخون والاخون بشویم
الحمدالله یکی دوسالی است دعاهای ما مستجاب شده منتهای مراتب کون آسمان سوراخ شده و مدام شبانه روز یا باران است یا برف است و بهار تابستان وپاییز و زمستان مان معلوم نیست
الغرض ! امروز رفتیم پانزده دلار دادیم چند تا بوته گوجه فرنگی خریدیم آوردیم کاشتیم و اگر خدا خدایی بکند دوباره برای مان سیل و توفان و بقول شیرازی ها قوره تراق و بقول رشتی ها گورخان نفرستد خواهیم توانست به عون الهی محصولات مان را به چین وماچین و ایضا به نیرنگستان آریایی اسلامی خودمان صادر کنیم وپولدار بشویم .
یاد آذر فخر به خیر ، تا مرا میدید میگفت: چطوری کدخدا؟
میگفتم : خوبم . سرگرم کشت و کار هستم !
میخندید و میگفت : تو چه جور کدخدایی هستی میروی به گل های مصنوعی آب میدهی؟
حالا یکی دوتا عکس از بوته های گوجه فرنگی ام را اینجا میگذارم تا شما بیایید کشاورزی را از آقای گیله مرد یاد بگیرید. حرف های آذر فخر را هم جدی نگیرید . ما یکی دو بار به گل های مصنوعی آب دادیم و این هم گزکی شد دست دوستان و دشمنان تا مهارت و تخصص ما در باغبانی و باغداری و کشت و برداشت را زیر سئوال ببرند !
ما هم عجب رفیق رفقایی داشتیم و داریم ها !