نوا جونی و آرشی جونی برای تماشای کسوف رفته اند تکزاس.
دو هفته تعطیلات بهاری داشتند. از کالیفرنیا رفتند لاس و گاس و نیومکزیکو . از آنجا هم راندند تا تکزاس .
پیش از آن به تماشای یکی از عجایب گیتی - گراند کانیونGrand Canyon - رفته بودند .
آقای جزایری پیشنماز محله مان میگفت کسوف یعنی اینکه اژدهایی می خواهد زمین را ببلعد !
ما از کسوف می ترسیدیم . از رعد و برق و سیل و توفان هم می ترسیدیم.همینکه ترق و تروق آسمان شروع میشد از ترس میرفتیم زیر بال و پر پدرمان . میگفتند مظفر الدینشاه هم از رعد و برق می ترسیده و میرفته است زیر عبای سید بحرینی پنهان میشده است !
آقای جزایری گفته بود هر وقت کسوف میشود بایدبرای تاراندنش برویم طاس و طشت و مشربه برداریم و آنقدر روی آنهابکوبیم و آنقدر هیاهو راه بیندازیم تا اژدها از هیاهوی ما بترسد و پای به گریز بگذارد .
من هم از اژدها می ترسیدم هم از طنین هولناک طشت . مادرم میگفت هر وقت کسوف بشود یک نفر در محله ما خواهد مرد . میترسیدم نکند آن یک نفر پدرم یا مادرم باشد .
وقتی خورشید گرفتگی به پایان میرسید پدرم زیر لب دعایی میخواند و دست به آسمان بلند میکرد و با آقای باریتعالی به راز و نیاز می پرداخت. بگمانم بابایم هم از آن اژدهایی که قرار بود زمین را ببلعد می ترسید .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر