دنبال کننده ها

۱۵ آبان ۱۴۰۲

محمود گریان

یادم نیست چه سالی بود . با رفیقم پا شده بودیم از شیراز رفته بودیم تهران . آمده بودیم سر و گوشی آب بدهیم بلکه از بهشت امام خمینی جان مان را برداریم اگر اروپا و امریکا نشد شاید بتوانیم به جبال کشمیر و بدخشان و بلاد طنجه و سواحل بحر محیط و دشت قبچاق یا یک گوشه دیگر دنیا پناه ببریم .
هنوز بگیر و ببند ها شروع نشده بود.
رفتیم حوالی میدان ارگ . شاش مان گرفته بود . چه کنیم چه نکنیم ؟ این دارالخرافه اسلامی که الحمدالله شاشگاه ندارد . چشم مان افتاد به مناره مسجدی. سرمان را انداختیم پایین رفتیم داخل مسجد . دیدیم گروهی از مومنان آفتابه به دست به صف ایستاده اند و با خیال راحت می شاشند ! ما هم به صف ایستادیم و شاشیدیم . بجای عطرگل یاسمن و‌نسترن ، چنان بوی شاشی از اکناف عالم بلند بود که انگاری به بهشت شداد پا گذاشته ایم .
آمدیم بیرون برویم پی بد بختی های مان. دیدیم یک عده طلبه و اهل علم ! کنار حوض راه میروند و پرسشنامه ای بدست دارند و آنرا به این و آن میدهند . ناگهان چشم مان افتاد به آقای محمود گریان که کنار حوض نشسته بود ‌داشت پرسشنامه ای را پر میکرد . سلام علیکی کردیم و گفتیم: محمود خان ! چه عجب اینطرف ها ؟ ما خط و خبرتان را از بازکیاگوراب داشتیم .شما هم شاش تان گرفته بود ؟
محمود آقا که با دیدن مان کمی دستپاچه شده بود پا شد سلام علیکی کرد و گفت :
آمده ام ثبت نام کنم !
گفتیم : ثبت نام ؟ ثبت نام برای چی ؟قربان هر چه آدم چیز فهم ! نکند میخواهی به مکه معظمه مشرف بشوی؟ اگر رفتی خانه خدا لطفا سلام ما را هم به آقای باریتعالی برسانید!
محمود آقا در آمد که: نه! میخواهم در حزب جمهوری اسلامی ثبت نام کنم!
گفتیم : ای بابا ! شما را چیکار به حزب جمهوری اسلامی؟ نکند داری ما را فیلم میکنی؟شما از کی نماز خوان شده بودی ما خبر نداشتیم؟
ای ز دل‌ها برده صد تشویش را
نوبت تو شد بجنبان ریش را
در همین حیص و بیص یک آخوندکی خودش را بما رساند و یکی از آن پرسشنامه ها را دست مان داد و گفت : پرش کنید برادر ها ! ما به جوان های مومنی مثل شما نیاز داریم !
میخواستیم بگوییم آقا جان ! ده خوب است برای کدخدا و اخوی اش .این گه به آن گاله ارزانی . ما نه دختر دنیاییم نه پسر آخرت ، آمده ایم اینجا بشاشیم نه اینکه عضو حزب جمهوری اسلامی بشویم اما دیدیم هوا پس است ‌ممکن است همینجا ما را آونگ دار کنند .
آمدیم بیرون و خنده کنان رفتیم دنبال کار و زندگی مان.
به رفیق مان گفتیم : این محمود آقا را می بینی؟ دوره دبیرستان همکلاسی مان بود .از آن خشتمال های لندهور بی بو و خاصیتی بود که اسمش را گذاشته بودیم محمود گریان چونکه هر وقت سر کلاس سر به سرش میگذاشتیم با آن قد دراز دیلاقش گریه کنان میرفت پیش ناظم مدرسه مان آقای مظهری از ما شکایت میکرد باعث میشد آقای مظهری ما را بگیرد زیر مشت و لگد و دک و دنده مان را خرد و خاکشیر بکند.
چند ماهی گذشت. دیدیم میخواهند انتخابات بر گزار بکنند . یکوقت دیدیم آقای محمود گریان از طرف حزب جمهوری اسلامی شده است کاندیدای نمایندگی مجلس شورای ملی که حالا اسمش شده بود مجلس شورای اسلامی.
ما با خودمان گفتیم یعنی آدم قحط بود ؟ یعنی یک آدمی که سرش به تنش بیارزد پیدا نمیشد که محمود گریان میخواهد نماینده مجلس بشود ؟
یکی دو سه ماه بعد ‌دیدیم محمود گریان شده است نماینده مجلس مان . حالا بیا ببین چه اهن و تلپی بهم زده است.بیا ببین چه دستک و دمبکی راه انداخته است . دیدیم بیل آقا هزار من آب بر میدارد .ماشین بنز سوار میشود. یک عالمه باج بگیر و قبا سه چاکی شده اند پاسدار و بادیگاردش .
خدا لعنت کند شیطان رجیم را، اگر شیطان توی جلد مان نرفته بود ما هم می توانستیم یکی از آن پرسشنامه ها را پر کنیم اگر نماینده مجلس نمیشدیم دستکم میشدیم ور دست آقای موسوی نخست وزیر محبوب امام یا وزیری وکیلی توی همین دم و دستگاه آسید علی آقای روضه خوان سابق !
تازه جلوی اسم مان هم یک « حاج آقا» می چسباندیم میشدیم حاج آقامیرزا ابوالحسن بن نوروزعلی دیلمانی!
اصلا آقا ما از همان روز ازل عقل معاش نداشتیم به حرضت آباس!
————-
باز کیاگوراب- روستا شهری بین رشت و لاهیجان
May be an image of the Charminar and text
All reactions:
Nasrin Zaravar, Hanri Nahreini and 80 others

۱۳ آبان ۱۴۰۲

هوا پس است

از مظفر الدین شاه می پرسند : شما هر ساله که به جاجرود تشریف میآوردید با اسب و استر و الاغ میآمدید امسال را با چه آمدید ؟
گفت: با مستوفی الممالک !
حالا حکایت ماست .
آقا ! این مرحوم دهخدا حق داشت میگفت نشخوار آدمیزاد حرف است و «حرف » هم باد هواست ! باد هوا هم الحمدالله نه مالیات دارد و نه خمس و زکات به آن تعلق میگیرد . اما آدمیزاد اگر حرف نزند غمباد میگیرد والله !
راستش را بخواهید ما خیال میکردیم حالا که از زمین و آسمان و در ‌‌و دیوار بمب و گلوله میبارد این آقای آسید حسن نصرالله میآید حکم جهاد میدهدو ما هم بنام اهورامزدای بخشنده بخشایشگر پاشنه گیوه مان را ور میکشیم همراه حاجی آقا ها و حاجی زاده ها ‌و اویار قلی ها و جعفر قلی خان ها و قمه زن های مسجد آسید عزیز الله و روسای انجمن های لات و لوت و ایضا دور از جناب دور از جناب همپای خرمگس های معرکه و ساندیس خوران سنواتی و بلاتشبیه بلا تشبیه سرداران غیور تریاکی و یک فوج از این قبا سه چاکی ها و برادران جان برکف بسیجی ، یک چماق ارژن بر میداریم بعنوان یک شیعه دوازده امامی و یک مومن مرتضی علی میرویم با امریکا و اسراییل و روس و پروس و اقالیم سبعه می جنگیم !
هی با خودمان میگفتیم :
امروز بکش چو‌می توان کشت
کاتش چو‌بلند شد جهان سوخت
مگذار که زه کند کمان را
دشمن ، که به تیر می توان دوخت
اما وقتی به ایلدرم بیلدرم های آقا گوش دادیم و‌دیدیم مثل شتر زنبورک خانه نعره میکشد و فقط پنبه لحاف کهنه باد میدهد گفتیم: ای بابا !
تا تو از بغداد بیرق آوری
در کلاته کشت نگذارد کلاغ
با این ریش میخواهی بروی تجریش ؟حیف بابای خدا بیامرزت مرد و آوازت را نشنید ، برو عقل پیدا کن بنگ از دکان بقالی نستان که ترا به بند بلا می اندازد .
آنجا بود که حالی مان شد هوا پس است ‌. بد جوری هم پس است لاجرم به خودمان گفتیم ای آقا ! عیسی به دین خودش موسی هم به دین خودش . ما را چیکار به اینکه خر آمد و رسن برد ؟ این مطلب خیلی گنده است و آن روی کار بالاست . اصل دعوا سر لحاف ملا نصر الدین است .حالا بنشین سر جات کمی خستگی در کن ! . اصلا چه معنی دارد آدم همه خوشی های دنیا را ول بکند برود با این و آن بجنگد ؟هر کس بز را برده پشت بام خودش هم پایینش میآورد . ما را نه از این خمیر نه از آن فطیر!
نشستیم چرتکه انداختیم دیدیم این آش ترش قابل سرپوش را ندارد . بهتر است ما همینجا در ینگه دنیا در پناه آقای عمو سام بمانیم و فکر رفتن به فلسطین وشامات و ارض موعود و قدس و بیت المقدس و زیارت قبه الصخره و مسجد الاقصی و دیوار ندبه ‌و معبد سلیمان و آن ده فرمان حضرت کلیم الله و جای پای حضرت آدم در سرزمین بیت المقدس و جنگیدن با دشمنان اسلام و‌مسلمین را از سر بدر کنیم برویم کشک خودمان را بسابیم !
خداوند درد و بلای این علمای ما را بردارد بزند بجان ما شیعیان مرتضی علی . خداوند از عمر ما بردارد بگذارد روی عمر آنها انشاالله !
چو کردی با کلوخ انداز پیکار
سر خود را به نادانی شکستی
چو تیر انداختی بر روی دشمن
چنین دان کاندر آماجش نشستی
May be an image of 1 person
All reactions:
Nasrollah Pourjavady, Aziz Asgharzadeh Fozi and 55 others

پزیدن

یک روز ما سر به هوایی کردیم « اناث » را « اناس» نوشتیم
رفیق مان یقه مان را گرفت که : آقا ! شما دیگر چرا ؟ شما که لولهنگ تان خیلی آب بر میدارد !نکند منظورتان « آناناس» است ؟
گفتیم : ببین رفیق جان ! پسرمان یک روز بما گفته بود : بابا جان ، شما خجالت نمی خوری پزیدن بلد نیستی؟
ما ابوی محترم چنان پسری هستیم !
May be an image of 2 people
All reactions:
Nasrin Zaravar, Hanri Nahreini and 130 others

آقای وزیر

بما گفتند : آقا! شما اخراجی
گفتیم : اخراج؟ اخراج برای چی؟ مگر چیکار کرده ایم ؟نکند پای شمس العماره بغبغو خوانده ایم ؟
نامه ای دستمان دادند و گفتند : نامه را بخوانید !
نامه را باز کردیم دیدیم نوشته است :
بسمه تعالی! آقای حسن بن نوروزعلی ! بموجب این حکم و بر اساس ماده فلان و تبصره فلان ، از تاریخ فلان باز خرید می شوید
پرسیدیم : باز خرید میشوید یعنی چه؟ مگر ما برده شما بوده ایم که حالا باز خرید میشویم ؟شما از تبار کدامین ظلمات هستید که حتی همین فانوس نیمه جان را خاموش می کنید ؟
گفتند : چند هزار تومانی بشما داده میشود تا خوش باشید و روزگار بر مراد بگذرانید !
آمدیم خانه ، بچه مان سه چهار ماهه بود . به زن مان گفتیم : خانم جان ! خبر خوش ! ما را از « مدارسه» بیرون انداخته اند !نمیدانم باید تعزیت مان کنی یا جای تهنیت است .
دو سه ماهی گذشت. بیکار و بی پول مانده بودیم . بچه مان شیر خشک و‌پوشک و پستانک ( یا بقول مرحوم مغفور سینیور کاپه لتی « ماما درا» میخواست. )فی الواقع اسب مان بی جو بود و نمد زین مان به گرو .دیدیم کفاف اندک داریم و طاقت بار فاقه نمیآریم
از شیراز پا شدیم رفتیم تهران . رفتیم وزارت اطلاعات و جهانگردی که حالا اسمش وزارت ارشاد اسلامی شده بود . رفته بودیم ببینیم آیا میشود همان یکشاهی صناری را که قرار بود بما بدهند بگیریم به زخم کاری بزنیم .
چهار صد تا پله را دوان دوان رفتیم بالا رسیدیم اتاق آقای وزیر . نمیدانستیم وزیر چه کسی است . خیال میکردیم آدمی است شسته رفته با صورتی شش تیغه و سرشار از عطر کریستین دیور !
میخواستیم پند حضرت سعدی را بیخ گوشش بخوانیم که :
ای آنکه به اقبال تو‌در عالم نیست
گیرم که غمت نیست غم ما هم نیست ؟
رییس دفترش یک آقای پشمالویی بود با یک کفش پاشنه بلند گل آلود ! انگار همین حالا از میان مزرعه برنج گذشته است.
پیش از آنکه سلامی بگوییم پیشدستی کرد و السلام علیکی گفت و فرمود : برادر ! کاری داشتید ؟
گفتیم : من آنم که من دانم ! حسن بن نوروزعلی هستیم،میخواهیم جناب وزیر را ببینیم !
تلفنش را بر داشت و شماره ای گرفت و دو سه کلامی به آهستگی گفت و با دست اشاره کرد که یعنی بنشین!
رفتیم گوشه ای نشستیم . هزار جور فکر و خیال به سرمان میآمد . ناگهان در اتاق آقای وزیر باز شد یک آقای پشمالوی خیکی قد کوتاه بوگندویی با لباس پاسداری و موزر و قرابینه و قداره آمد بیرون که زهره آدمی آب می‌شد .نامش عباس دوز دوزانی بود . عینهو میخ طویله پای خروس !. بیشتر به باجگیران میدان سوق القنادیل شباهت داشت تا وزیر.
به خودمان گفتیم پس راست گفته اند که میراث خرس به کفتار میرسد ؟ عجبا که هر ‌پشکل جمع کنی حالا برای خودش وزیر و وکیل است .
به آدمی نتوان گفت ماند این حیوان
مگر دراعه و دستار و نقش بیرونش .
به رییس دفترش گفتیم : ببخشید آقا ! ما در فکر باقیات صالحات خودمان نیستیم ، انگار بد موقعی آمده ایم اینجا !
میرویم یک وقت دیگر میآییم . مدینه باد به اهل مدینه ارزانی !
به نان خشک قناعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود به که بار منت خلق
بسرعت پله ها را گرفتیم پایین
آمدیم و دیگر هرگز پای مان را آنجا نگذاشتیم
—————————————-
۱- مامادرا در زبان اسپانیولی یعنی پستانک
Mamaderas
۲- دراعه- با ضم دال- بمعنای جامه ای که ملایان پوشند -بالا پوش فراخ که زاهدان و شیخان پوشند
May be an illustration of vulture
All reactions:
Nasrin Zaravar, Hanri Nahreini and 100 others

جهان در جنگ

هر ساله ۲/۲ تریلیون دلار هزینه جنگ و آدمکشی میشود
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
گپ خودمونی با ستار دلدار