یادم نیست چه سالی بود . با رفیقم پا شده بودیم از شیراز رفته بودیم تهران . آمده بودیم سر و گوشی آب بدهیم بلکه از بهشت امام خمینی جان مان را برداریم اگر اروپا و امریکا نشد شاید بتوانیم به جبال کشمیر و بدخشان و بلاد طنجه و سواحل بحر محیط و دشت قبچاق یا یک گوشه دیگر دنیا پناه ببریم .
هنوز بگیر و ببند ها شروع نشده بود.
رفتیم حوالی میدان ارگ . شاش مان گرفته بود . چه کنیم چه نکنیم ؟ این دارالخرافه اسلامی که الحمدالله شاشگاه ندارد . چشم مان افتاد به مناره مسجدی. سرمان را انداختیم پایین رفتیم داخل مسجد . دیدیم گروهی از مومنان آفتابه به دست به صف ایستاده اند و با خیال راحت می شاشند ! ما هم به صف ایستادیم و شاشیدیم . بجای عطرگل یاسمن ونسترن ، چنان بوی شاشی از اکناف عالم بلند بود که انگاری به بهشت شداد پا گذاشته ایم .
آمدیم بیرون برویم پی بد بختی های مان. دیدیم یک عده طلبه و اهل علم ! کنار حوض راه میروند و پرسشنامه ای بدست دارند و آنرا به این و آن میدهند . ناگهان چشم مان افتاد به آقای محمود گریان که کنار حوض نشسته بود داشت پرسشنامه ای را پر میکرد . سلام علیکی کردیم و گفتیم: محمود خان ! چه عجب اینطرف ها ؟ ما خط و خبرتان را از بازکیاگوراب داشتیم .شما هم شاش تان گرفته بود ؟
محمود آقا که با دیدن مان کمی دستپاچه شده بود پا شد سلام علیکی کرد و گفت :
آمده ام ثبت نام کنم !
گفتیم : ثبت نام ؟ ثبت نام برای چی ؟قربان هر چه آدم چیز فهم ! نکند میخواهی به مکه معظمه مشرف بشوی؟ اگر رفتی خانه خدا لطفا سلام ما را هم به آقای باریتعالی برسانید!
محمود آقا در آمد که: نه! میخواهم در حزب جمهوری اسلامی ثبت نام کنم!
گفتیم : ای بابا ! شما را چیکار به حزب جمهوری اسلامی؟ نکند داری ما را فیلم میکنی؟شما از کی نماز خوان شده بودی ما خبر نداشتیم؟
ای ز دلها برده صد تشویش را
نوبت تو شد بجنبان ریش را
در همین حیص و بیص یک آخوندکی خودش را بما رساند و یکی از آن پرسشنامه ها را دست مان داد و گفت : پرش کنید برادر ها ! ما به جوان های مومنی مثل شما نیاز داریم !
میخواستیم بگوییم آقا جان ! ده خوب است برای کدخدا و اخوی اش .این گه به آن گاله ارزانی . ما نه دختر دنیاییم نه پسر آخرت ، آمده ایم اینجا بشاشیم نه اینکه عضو حزب جمهوری اسلامی بشویم اما دیدیم هوا پس است ممکن است همینجا ما را آونگ دار کنند .
آمدیم بیرون و خنده کنان رفتیم دنبال کار و زندگی مان.
به رفیق مان گفتیم : این محمود آقا را می بینی؟ دوره دبیرستان همکلاسی مان بود .از آن خشتمال های لندهور بی بو و خاصیتی بود که اسمش را گذاشته بودیم محمود گریان چونکه هر وقت سر کلاس سر به سرش میگذاشتیم با آن قد دراز دیلاقش گریه کنان میرفت پیش ناظم مدرسه مان آقای مظهری از ما شکایت میکرد باعث میشد آقای مظهری ما را بگیرد زیر مشت و لگد و دک و دنده مان را خرد و خاکشیر بکند.
چند ماهی گذشت. دیدیم میخواهند انتخابات بر گزار بکنند . یکوقت دیدیم آقای محمود گریان از طرف حزب جمهوری اسلامی شده است کاندیدای نمایندگی مجلس شورای ملی که حالا اسمش شده بود مجلس شورای اسلامی.
ما با خودمان گفتیم یعنی آدم قحط بود ؟ یعنی یک آدمی که سرش به تنش بیارزد پیدا نمیشد که محمود گریان میخواهد نماینده مجلس بشود ؟
یکی دو سه ماه بعد دیدیم محمود گریان شده است نماینده مجلس مان . حالا بیا ببین چه اهن و تلپی بهم زده است.بیا ببین چه دستک و دمبکی راه انداخته است . دیدیم بیل آقا هزار من آب بر میدارد .ماشین بنز سوار میشود. یک عالمه باج بگیر و قبا سه چاکی شده اند پاسدار و بادیگاردش .
خدا لعنت کند شیطان رجیم را، اگر شیطان توی جلد مان نرفته بود ما هم می توانستیم یکی از آن پرسشنامه ها را پر کنیم اگر نماینده مجلس نمیشدیم دستکم میشدیم ور دست آقای موسوی نخست وزیر محبوب امام یا وزیری وکیلی توی همین دم و دستگاه آسید علی آقای روضه خوان سابق !
تازه جلوی اسم مان هم یک « حاج آقا» می چسباندیم میشدیم حاج آقامیرزا ابوالحسن بن نوروزعلی دیلمانی!
اصلا آقا ما از همان روز ازل عقل معاش نداشتیم به حرضت آباس!
————-
باز کیاگوراب- روستا شهری بین رشت و لاهیجان