دنبال کننده ها

۱۵ مرداد ۱۴۰۲

در کجای زمان ایستاده ایم ؟

یکصد و هفده سال از انقلاب مشروطیت و هشتاد سال از مرگ رضا شاه گذشته است اما هنوز در فیلم های ایرانی مردم روی زمین پای سفره صبحانه یا ناهار نشسته و با دست غذا می خورند !
زن ها در اتاق خواب روسری بسر دارند و همه مردان هم مثل جاهل ها و باج بگیر های پامنار و پاقاپوق و دروازه دولاب صحبت میکنند .
خب، مگر مجبوری فیلم بسازی قارداش؟ آنهم فیلمی که از بی بی سی پخش میشود ؟
مگر بقالی و عطاری و حمالی و عملگی چه اشکالی دارد که میروی فیلمساز میشوی؟
May be an image of biryani
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 62 others

شما چیزی گم کردی

پسرم الوین جونی وقتی هفت هشت سالش بود سعی میکرد فارسی یاد بگیرد. مامان بزرگش ازشیراز آمده بود اینجا و الوین جونی دوست داشت با مادر بزرگش فارسی حرف بزند .
در همان پنج شش ماهی که مادر بزرگ اینجا بود الوین جونی یک عالمه فارسی یاد گرفته بود . با لهجه غلیظ شیرازی حرف میزد . به پختن میگفت پزیدن.بمن میگفت : بابا ! شما خجالت نمیخوری سیگار میکشی؟
هر وقت میخواستیم برویم بیرون میگفتیم الوین جونی با ما میآیی؟
میگفت : در صورتی میآیم که به رستوران ایرانی نروید و توی ماشین هم شاجاریان گوش نکنید .
بچه ام از غذای ایرانی خوشش نمیآمد . بگمانم خسته شده بود از قورمه سبزی و چلوکباب و دو پیازه آلو ! از موسیقی ایرانی هم چیزی نمی فهمید.
یک شب بادی به غبغب انداخت و گفت : میدونی بابا ؟ من دیگه فارسی رو خوب یاد گرفتم . حالا هر چه بگویی می فهمم.
گفتم : هر چه بگویم میفهمی؟
گفت : آره
من هم سر به سرش گذاشتم و گفتم :
ما سر خوشان مست دل از دست داده ایم. میدانی یعنی چه؟
الوین لحظه ای فکر کرد و گفت : بابا ! شما یه چیزی گم کرده ای!
All reactions:
Miche Rezai, Kamal Khorsandi and 152 others

۱۴ مرداد ۱۴۰۲

سوکواری بر خویش

پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانکه بد مرگی است این خواب گران
در گفتگو‌با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
گپ خودمونی با ستار دلدار

تماشای گلها

آمده ام نشسته ام حیاط خانه ام به تماشای گل ها.
همسایه ام - خانم کاتلین- صدایم میکند میگوید: با شما کاری داشتم.
آنوقت لبخندی میزند و میگوید: میخواهم از شما تشکر کنم
میگویم : تشکر برای چه؟
میگوید . صبحها که پنجره خانه ام را باز میکنم چشمم به حیاط شما می افتد و بادیدن این گل های زیبا دلم باز میشود . کیف میکنم . حال و هوای تازه ای احساس میکنم. از شما بخاطر خلق اینهمه زیبایی متشکرم.
همسایه ام - خانم کاتلین- خود یکی از همین گل هاست . عطر محبت و صفا و مهربانی میدهد . عمری بر او گذشته است . اما بمن میگوید : اگر خواستی به سفر بروی من میآیم به گل های خانه ات آب میدهم .
گل های حیاط خانه ام به من جان میدهند. روح و روانم را جلا میدهند. با آنها حرف میزنم. نوازش شان میکنم .
آنکه از همه شاداب تر است نامش مهسا است. آن دیگری سپیده است . نرگس هر صبحگاه به من چشمک میزند . و توماج برایم ترانه می خواند .
آمده ام در حیاط خانه ام نشسته ام برای گل هایم شعر می خوانم :
کس لب به طرب به خنده نگشود امسال
وز فتنه دمی « وطن » نیاسود امسال
در خون گلم که چهره بنمود امسال
با وقت چنین ، چه وقت گل بود امسال؟
گهگاه برای گل هایم از تاریخ نیز میگویم :
«در محرم۶۱۸هجری قمری، لشکر مغول به مرو حمله برد و حصار شهر در محاصره گرفت .بزرگان شهر چاره ای جز تسلیم نیافتند پس امام جمال الدین راکه از کبار ائمه مرو بود به رسالت نزد امیران مغول فرستادند و امان خواستند.
چون شهر را وا نهادندلشکر مغول داخل شهر شد و چهار شبانه روز کارشان آن بود که مردمان را به بیابان های اطراف شهر می بردند ، زن و‌مرد و مادر و فرزند از هم جدا میکردند ‌بجز چهارصد نفر که حرفه و مهارتی داشتند همگان را از دم تیغ گذراندند ( جهانگشای جوینی- جلد اول -صفحه۱۲۷)
برای گل هایم قصه میگویم و میخوانم:
از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت
عجب که عطر گلی مانده است و بوی یاسمنی
و از خود می پرسم : با مغولان امروزین چه کنیم؟
All reactions:
Zari Zoufonoun, Miche Rezai and 106 others