دنبال کننده ها

۱۸ اردیبهشت ۱۴۰۲

در بیمارستان

رفته بودم بیمارستان . گوش و گلو و حلق و بینی مان درد می‌کرد !
گفتیم نکند سرطانی مرطانی چیزی گرفته ایم و باید قبض و برات آخری را بدهیم و راهی هیچستان بشویم ؟
دکتر آمد خودش را معرفی کرد : من دکتر وایلد هستم . متخصص حلق و بینی .
بگمانم پنجاه و چند سالی داشت . جوان‌تر می نمود اما .
پرسید : چیکاره ای؟
گفتم : نویسنده ( دروغ گفتم ها ! من و نویسندگی ؟ از این وصله ها بما نمی چسبد )
بجای اینکه بفهمد دردم چیست شروع کرد با من بحث کردن در باره اوضاع قاراشمیش جهان .
یکساعتی گپ زدیم . از شعر و ادبیات و موسیقی و هنر و تاریخ .
گفت : دخترم نقاش است . خودم هم در کالج فلان در رشته هنر ثبت نام کرده ام . میخواهم در باره هنر بیشتر بدانم .
بعد از یکساعت تازه یادمان آمد برای چه اینجا آمده ایم
دو تا لوله را کرد توی دماغ مان و‌گفت : نفس بکش!
ما هم نفس کشیدیم .
آنوقت صندلی ام را چرخاند و گفت : حالا تماشا کن !
جلوی مان یک کامپیوتر بود با صدتا عکس از امعا و احشای مان.
گفت : اینها را می بینی؟
گفتم : می بینم دکتر جان
گفت : گوش و گلو و حلق و بینی ات از گوش و گلو و حلق و بینی من سالم تر است . خب بگو‌ببینم چه جور نویسنده ای هستی؟
گفتم نویسنده که چه عرض کنم دکتر جان .
گهگاه پرت و پلاهایی می نویسم و‌خلایق را می خندانم !
آنوقت نشستیم یکساعت دیگر در باره ایران و لبنان و ونزوئلا گپ زدیم و غصه خوردیم .
آمدم بیرون . نه گوشم درد می‌کرد نه حلق و بینی ام !

۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲

حرف های جاهلانه

حرف هاى جاهلانه ....!!
( نیم پرده)
جاهل اولى : هاى و هويي شد كچله هم به نوايي رسيد !
جاهل دوم : چى شده حسين آقا جون ؟ انگار كسي دست به دمبك ات گذاشته !؟چرا امروز روى سگت اينقدر بالاست ؟
جاهل اولى : هيچي بابا ، از چنگ رمال در اومديم افتاديم تو چنگ دعا نويس !
جاهل دوم : بگو از مرغ و بره افتاديم به نان و تره !
جاهل اولى :اين چاچول باز چاخان چاله حوضى - حاجى معده اى - حالا كه دم گاوى به دستش اومده و دستش رو به خيك شيره بند كرده همچى براى ما پز و افاده مياد كه انگارى آقا خواهر زاده ي عنكبوته و ما بچه ى پيش از قباله ! همچى حيا رو خورده و شرم رو به كمرش بسته كه انگارى همه ى دور و برى هاش خاله ن و خوار زاده ، ما بيجيم و حرومزاده !
جاهل دوم : كدوم حاجى رو ميگى ؟ نكنه حاجى چس خور رو ميگى ؟همونى كه از نعل خر مرده هم نمى گذره ؟ !
جاهل اولى : آره ديگه بابا ، همون چس خوره ديگه ! به گمونم جيك و بوكش با اين حاجى نزولی كه حالا رئيس كميته ست يكي يه و با كون گنجشك مى خواد تخم غاز بكنه !
جاهل دوم : اين يارو ، حاجى نزولی هم كه بقدرتى خدا از قليون چاق كردن فقط پف نم زدنش رو بلده ! اينقده هم اهن و تلپ داره كه با هفتاد من عسل نميشه خوردش !
جاهل اولى : آره جون تو ! دور و برش رو اينقدر از اين ننه قمر ها و ده ده سياه ها و عمه گرگه ها و يه مشت تاپاله بند پهن پا زن گرفته ن كه يارو خيال ورش داشته على آباد هم لابد شهريه ! انگار ما يادمون رفته كه تا همين ديروز پریروز تاپاله رو عوض نون تافتون مي گرفت و اخ و تف رو عوض شاهى سفيد ور ميداشت !
جاهل دوم : ببين دنيا چه فيسه خر چسونه رئيسه ! مى خواستى بهش بگى : حالا كه به خدا نزديكى شفاعت ما رو هم بكن !
ما رو باش كه تره تيزك كاشتيم قاتق نون مون بشه قاتل جون مون شده ! بيخود نيست كه ميگن : تغارى بشكند ماستى بريزد ....جهان گردد به كام كاسه ليسان !
جاهل اولى : ای بابا ! تو هم كه مثل آب دهن آسيد ابوطالب شدى داداش ! دارى جفنگ ميگى ! من دارم از اون حاجي چس خور بد قلق بد عنق بد قماش بد شگون بد قواره ى بد كردار بد لعاب بی مروت بد ذات صحبت مى كنم ، تو دارى برام شعر مى خونى ؟ اونم كوچه شعر ؟ به قول خان عمو : با همين پرو پاچين مى خواى برى چين و ماچين ؟
جاهل دوم : ببين داداش ! من برای خاطر دلدار مهرویم به مکتب میروم ورنه پنداری که ملا از درخت افتاد و کونش پاره شد . ما جاهليم ! تا هستيم هم به ريش هم بستيم ! ما كه نوكر داروغه نيستيم هر كارى ازمون بر بياد . ما جاهليم ، كارمون هم اينه كه با چاقو مى زنيم دل و روده ى هر چه آدم ناكس نابکار رو مى ريزيم بيرون ! بيطارى رو هم رو خر كولى ياد نگرفتيم !كلى پشم و پيله بباد داديم تا شديم جاهل ! جاهلى مثل پالان دوزيه ، درياي علمه ! ملايي نيست كه فقط ورور بخواد !
حالا ميگى چى ؟ مى خواى بزنم دل و روده ى اين حاجى چس خوره رو بريزم بيرون ؟ يا مي خواى همچى بزنمش بفرستمش آسمون كه با برف سال ديگه بياد پايين ؟
جاهل اولى : خدا از عمر ما بردارد بگذارد روى عقلت داداش ! مگه ما خودمون چوب باقلاييم كه مي خوايم چماق بديم دست خرس ؟ از اون گذشته ، اگه براى عوعوى هر سگي سنگى بيندازند نرخ سنگ مثقالى به ديناري مي رسه ! مگه نشنيدى كه از قديما ميگن : چه كار دارى به جو درو نانى بخور راهى برو ؟
جاهل دوم : ميدوني داداش ؟ راستش مام ديگه پيزى افندى شديم ! اقبال مون به برج ريقه ! ديگه با الدرم بلدرم و هارت و پورت و توپ و تشر و قارت و قورت و عر و تيز و شارت و شورت وشمر خوانى كردن ، كارى از پيش نميره ! بهتره بريم سرمون رو بكنيم تو توبره همين حاجى چس خور وحاجى نزولی و تا دير نشده و اين آژان دلهره ها و ابو پشمك ها از دين و دايره در نرفتن ، دستك و دمبكى درست كنيم و بشیم رييس كميته اي ، چيزى ، و گرنه كلاه مون پس معركه ست ! مگه نشنيدى از قديم ميگن :
مي زنم چهچه ى بلبل كه خرم بگذره از پل ؟!
يالله ! پا شو راه بيفت ! بريم با گرگ دنبه بخوريم با چوپان گريه كنيم !
جاهل اولي : ((آواز می خواند )
با ديگران خورى مى و با ما تلو تلو
قربان هرچه بچه ي خوب سرش بشو !
(پرده مي افتد)
May be an image of 5 people and text
All reactions:
Zari Zoufonoun, Fattahazar Azar and 10 others

آقای لنین در سیاتل

رفته بودیم سیاتل . گفتند : مجسمه آقای لنین اینجاست
گفتیم : لنین؟ آنهم در قلب دنیای سرمایه داری؟
پا شدیم رفتیم آنجا. دیدیم مجسمه لنین را سر چهار راهی نصب کرده اند . چه مجسمه ای هم . سه چهار برابر قد انسان.
نمیدانیم کدام شیر پاک خورده ای آمده بود انگشتان آقای لنین را به رنگ خون آغشته بود !
هر چه فکر کردیم نفهمیدیم آقای لنین با آن پنجه خونین در امریکا چه میکند ؟
May be an image of 1 person and monument
All reactions:
Nasrin Zaravar, Zari Zoufonoun and 78 others

دزدان سر گردنه

به رادیو گوش میدهم . میگوید در یکی دو دهه گذشته ، رهبران جهان بیش ازدوازده تریلیون و یکصد میلیارد دلار از ثروت ملی کشور شان را دزدیده وبه بانک های پاناما ، سویس ، و ایالات متحده منتقل کرده اند. دوازده تریلیون دلار !!
سر دسته این دزدان رهبران چین ، روسیه و عربستان سعودی هستند که مجموعا بیش از شش تریلیون دلاراز پول ملت فلکزده شان رادزدیده ولابد برای روز مبادا در بانک های خارجی انبار کرده اند
پرسشی که حالا برایم پیش آمده این است که آخر اگر آدمیزاد هزار سال هم عمر بکند چطوری می تواند دوازده تریلیون دلار را خرج کند؟
پرسش دیگرم این است که این دوازده تریلیون دلار توی چند هزار کامیون و کشتی و هواپیما و ترن جا میشود؟
ما را باش که اگر خدای نکرده هزار دلار پول گیرمان بیاید برای شمردنش سر گیجه میگیریم و ده بار میشماریمش مبادا یک دلارش کم و زیاد باشد آنوقت آقایان دیگری هستندکه دوازده تریلیون دلا ر را می دزدندو هیچ مشکلی هم برای شمردن آنها ندارند !
یک شاعر مرحوم مغفور نیمه گرسنه در بدری فرموده است:
یک روز خرج مطبخ تو قوت سال ماست
یک سال مردمی کن و یک روز روزه گیر
ما که بقول معروف شیر داغ زبان مان را سوزانده و از ترس به دوغ ترش هم فوت میکنیم مجبوریم با این شعر جناب سنایی
خودمان را تسلای خاطر بدهیم و خطاب به آقای باریتعالی بگوییم که :
نعمت به سگان دادی و دولت به خران
پس ما به تماشای جهان آمده ایم ؟

۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲

Don,t make me cry


آقا ! همین دو سه روز پیش گرمای هوای ولایت ما در کالیفرنیا به هشتاد درجه فارنهایت رسیده بود . ما رفتیم یک عالمه گل خریدیم آوردیم تو باغچه کاشتیم .گفتیم خدا را شکر ! زمستان رفته است بهار آمده است و ما که از سرما بیزازیم حالا از این هوای بهاری و از این گرمای دلپذیر آفتاب لذت خواهیم برد . رفتیم هر چه شال و قبا و ژاکت و نمیدانم دستکش و‌پالتو و کلاه داشتیم برداشتیم چپاندیم توی چمدان و گفتیم ؛ آخی… راحت شدیم از این سرمای بی پیر !.
آقا ! چشم تان روز بد نبیند ، هنوز سرمان را بلند نکرده بودیم دیدیم آسمان بقول شیرازی ها قره تراقی کرد و ابرهای سیاهی پدیدار شدند و چنان بارانی میبارد که انگاری زمستان است . چه کنیم چه نکنیم ؟ یعنی دوباره برویم چمدان ها را باز کنیم لباس های زمستانی را در بیاوریم ؟ یعنی دو باره برویم آن بخاری های برقی را که توی انباری چپانده بودیم بیرون بیاوریم روشن کنیم ؟
وقتی هوا اینطوری میشود من شروع میکنم به غر زدن . شروع میکنم به نک و نال . آخر خودم سال های سال با گل و‌گیاه سر و‌کار داشته ام و میدانم سرما و باران نا بهنگام یعنی چه . میگویم ؛ آخی .. بیچاره باغداران . بیچاره کشاورزان . بیچاره رز مری خودمان که چهارصد هکتار باغ گیلاس دارد و اگر چهار دقیقه باران ببارد همه گیلاس هایش دود میشود میرود هوا ، آخی …..حیف از آن زرد آلوهای باغ مستر آلن . حیف از آنهمه محصولات باغ مستر لاری ! راستی راستی دلم برای شان میسوزد .
یادم میآید یکوقت رفته بودم دیدن رزمری . فصل چیدن گیلاس بود . صدها کارگر توی مزرعه اش کار میکردند . آسمان نیمه ابری شده بود . روی آسمان چند تکه ابر دیده میشد . رزمری سرش را به آسمان بلند کرد و خطاب به ابر ها گفت :
Go away , Go away
حالا هم فصل برداشت گیلاس است. بیچاره رزمری لابد خواب و آرام ندارد . میدانم امسال محصولی نخواهد داشت . میدانم چهار دقیقه باران یعنی فاتحه گیلاس ها خوانده شده است .
میخواهم بهش زنگ بزنم حالش را بپرسم اما دلم رضا نمیدهد . حتما به من خواهد گفت :
Don’t make me cry !
زنم میگوید : نشسته ای غصه این و آن را میخوری ؟

۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۲

موهومات و مهملات در فرهنگ دینی ایرانیان

باور به موهومات و مهملات در فرهنگ دینی ایرانیان
در گفتگو با شبکه جهانی تلویزیون ملی پارس
Sattar Deldar 05 03 2023

پهلوان پیزی افندی

آنوقت ها که ما جوان بودیم آرزوی همه جوانها این بود که زور رستم و سهراب و اسفندیار را داشته باشند . چه جانی میکندیم تو زور خانه به پای این پهلوان ها برسیم . دست آخرش هم نرسیدیم . این را تو ترکمن صحرا فهمیدم .ما مامور جنگ با انها بودیم . می دانی بد جوری بلبشو راه انداخته بودند . می ریختند تو دهات وچه غارتی میکردند . خلاصه امان همه را بریده بودند .من آنوقت ها یاور بودم . یک سی چهل تایی سرباز زیر دستم بود . ..... من و حدود بیست تا سرباز ؛ پایین یک تپه ای بودیم که آنها از بالا روی سرمان خراب شدند . حتی مهلت ندادند بند شلوارمان را ببندیم . من یکوقت دیدم یک هیولای بد هیبتی روی اسب به طرفم میآید . آقا چه هیبتی داشت ؛ اصلا نمی توانم بگویم . شمشیرش را طوری میزان کرده بود که صاف کله بنده را قاچ کند . فقط کاری که کردم روی زمین چمپاتمه زدم و سرم را گذاشتم روی پایم . یادم هست فقط گفتم " خدایا زودتر تمام شود " . وحالا آقا تمام نمی شود .نمیدانید چه عذابی بود .نمیدانم چند سال گذشت تا سرم را بلند کردم .فکر کردم یارو منتظر است من سرم را بلند کنم و شرق با شمشیرش بکوبد وسط مغزم . بعد با هول و ولا سرم را آوردم بالا . دیدم یارو مثل عزراییل بالای سرم ایستاده .شمشیرش تو هواست و دو ردیف دندان هایش را مثل گرگ به هم فشار میدهد .خلاصه درد سرتان ندهم ؛ما را نکشت . بعد با چند تا سرباز که گرفته بودند به عوض بیست تومان ول مان کردند ....مردم ساده حساب پول هم تو دست شان نبود .گرچه که بیست تومان آنوقت ها خیلی پول بود .خلاصه درد سرتان ندهم ؛ از همان موقع فهمیدم که ما ملت ؛ اسفندیار بشو نیستیم ؛ نه که اسفندیار ؛ پهلوان پیزی افندی هم نیستیم.....
سگ و زمستان بلند - شهرنوش پارسی پور - صفحه 55 )

۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲

دین رفت

یک روزی خانه یک شیرازی روضه بود . من رفته بودم چایی بخورم . یک نفر که نبیره صاحبدیوان شیرازی بود آن وقت آنجا بود
می گفت: سه هزار تومان پیش فلان شیخ امانت گذاشته ام حاشا کرده است .دین رفت .
خیلی مردم هم قبول داشتند که دین رفت مگر یکنفر که میگفت : چرا پولت را پیش جمشید امانت نگذاشتی که حاشا نکند ؟ دین نرفته ، عقل تو‌با عقل مردم دیگر از سر شماها رفته .
خیلی حرف‌ها هم زدند من نفهمیدم
«چرند وپرند- دهخدا»
**( منظور از جمشید ، ارباب جمشید است که زرتشتی بود و در دوره اول مجلس شورایملی نماینده زرتشتیان ایران بود )

۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲

صلوات بفرستید

بنام خدا
اینجانب محمد قلی قاقازانی کارگر کارخانه جوراب بافی آیت الله غفاری ، روز جهانی کارگر را به همه زندگان و مردگان و آمدگان و رفتگان تبریک و تهنیت و تسلیت عرض می نمایم .
ایضا روز کارگر را به مورچگان و زنبوران و بار برداران بی آزار از جمله پسر خاله عزیزم که شش ماه است حقوق نگرفته و یک بار که الم سراتی راه انداخته بود توسط قاضی صلواتی به هفتاد و چهار ضربه شلاق و هفده ماه و شانزده روز زندان انفرادی محکوم شده است تسلیت عرض می نمایم
وظیفه خود میدانم این روز خجسته و فرخنده را به همه انقلابیون هفت خط سفیل و سلندر اسبق که عمری در راه حقوق کارگران جانفشانی کرده ‌و چند تن از سرمایه داران نابکار را در زمان آن شاه خائن به آن دنیا فرستاده و اکنون به دلالی و رمالی و نمد مالی و پاچه ورمالی آیات عظام مشغولند و در ونزوئلا و بورکینافاسو و ارض موعود و اقالیم سبعه با سرمایه داران وطنی و غیر وطنی پالوده میل میفرمایند تبریک و تهنیت و مبارک باد عرض نمایم .
باشد که خداوند متعال در آن دنیا حق و حقوق مان را از مستضعفین سابق و مستکبرین لاحق بگیرد و همه ما کارگران را با اولیا و انبیا بخصوص با امام جعفر صادق محشور بفرماید
برای سلامتی همه کارگران جهان بخصوص کارگران ایرانی که از همه حقوق و مزایای فائقه بر خوردار هستند صلوات جلی ختم بفرمایید
خدا انشاالله پسرهای تان را ببخشد و یک روز عمرتان را صد سال کند
خداوند درد و بلای این علمای ما را بزند به جان ما شیعیان مرتضی علی و از عمر ما بردارد بگذارد روی عمر آنها
امضا: محمد قلی قا قازانی- زندان اوین

جانم فدای شاه

جوامع دینی معمولا بسبب کج فهمی ها و ابزاری شدن دین ، بستری مناسب برای رشد خرافات فراهم میکند و بطور کلی مذهب را می توان عنصر کانونی خرافات دانست
با تثبیت حکومت صفوی و شکل گیری ساختارهای دینی جدید ، بسیاری از ارزش های پیشین از میان رفتند و همچون امروز ارزش های جدیدی بر اساس منافع حکومت با استفاده از نادانی و جهل توده ها بوجود آمدند تا جاییکه شاه حلال و حرام را تعیین میکرد و کشته شدن در راه او شهادت به حساب میآمد و شاه را ظل الله یعنی سایه خدا میدانستند.
هنگام اقامت شاه اسماعیل صفوی در مراغه که -منار بلندی در آن بود - فرستاده ویژه بایزید دوم خلیفه عثمانی به حضور شاه رسید .
شاه اسماعیل برای آنکه به او نشان بدهد که مریدانش تا چه اندازه مشتاق جانفشانی در راه او هستند دستور داد جار بزنند هر کس پادشاه خود را دوست دارد خود را از منار پایین بیندازد !
«در چشم بر هم زدنی ، صد کس خود را انداخته و نوبت به یکدیگر نمیدادند. فرستاده مخصوص بر خاست و شفاعت کرد تا پادشاه از این در گذشت »
یکی از عجیب ترین مصادیق اطاعت محض از شاه ، دستور خوردن گوشت شیبک خان پس از شکست ازبک ها بود . شاه دستور داد هر کس شاه را دوست دارد از گوشت تن شیبک خان بخورد !
در تاریخ خواند میر می خوانیم « شاه اسماعیل دستور داد قورچیان کثیر الاخلاص و ملازمان کثیر الاختصاص گوشت بدن شیبک خان را که به خاک و خون آغشته بود چون درندگان پاره پاره کنند و بخورند !
آنان نیز برای خوردن گوشت انسان مرده چنان ازدحام کردند که بر روی هم شمشیر کشیدند و گروهی که دور بودند و به جسد دسترسی نداشتند برای اجرای فرمان شاه از کسانی که نزدیک جسد بودندپاره ای از گوشت او را به قیمت گران می خریدند و می خوردند »
در دوره صفویه ، عوام معتقد بودند که شاه دارای چنان قدرتی است که می تواند همه بیماری ها را شفا بدهد بهمین سبب آبی را که شاه نوشیده بود یا دست در آن کرده بود و حتی آب طهارت شاه را می نوشیدند و شفا میگرفتند(نقل از سفرنامه ژوزفا باربارا )