دنبال کننده ها
۴ فروردین ۱۴۰۲
عیدانه
یک آقایی عید را بما تبریک گفته بود . یک گلدان گل هم همراهش کرده بود .
نشناختمش. نامش برایم آشنا نبود. با خودم گفتم در این دنیای مجازی هزاران نفر آدم را می شناسند ، دلیل نمیشود ما همه آنها را بشناسیم .
آمدم دو کلام بنویسم بگویم عید شما هم مبارک. می ترسیدم اگر جوابش را ندهم بگوید این آقای فلانی چه آدم بر ما مگوزیدی هست .
هنوز دو کلام ننوشته بودم که پیام دیگری آمد . نوشته بود : آقا ! ببخشید ! پیام نوروزی ام را اشتباها برای شما فرستاده ام . خیلی ببخشید !
خلاصه اینکه پیام شادباش نوروزی اش را پس گرفت !
حالا ما مانده ایم گل و گلدانش را چطوری پس بدهیم !
————-
دایی مم رضا
خدا رفتگان همه را بیامرزد . ما یک دایی مم رضایی داشتیم که همیشه بما میگفت : جوان ! اولاد آدم مثل تو هرگز سر سالم به گور نمی برد
می پرسیدیم : چرا خان دایی ؟
میگفت : چه معنی دارد آدم خودش را داخل سیاست بکند ؟چرا مثل آدم سرت را نمی اندازی پایین و نان به نرخ روز نمی خوری ؟مگر راحتی شاخ به شکمت میزند ؟
روحت شاد دایی مم رضا! کاشکی پندهایت را شنیده بودیم
————-
ناهار شاهانه
گویا بهنگام استبداد صغیر محمد علیشاه گفته بود : حالا مشدی باقر بقال اجازه میدهد ما ناهار مان را بخوریم ؟
محمد علیشاه پس از خلع از سلطنت به روسیه پناه برد . برای او صد هزار تومان حقوق سالیانه در نظر گرفتند .
نوشته اند هنگام حرکت او ، حسین بیگ تبریزی فریاد زده بود : دیدی بالاخره مشدی باقر بقال اجازه ناهار خوردن نمیدهد ؟
هزار سال بزرگی بدان نمی ارزد
غلامی آید و گوید که خواجه معزولی!
( قابل توجه آقای عظما و شرکا)
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
بر ما چه میرود ؟
دخترم تلفن میکند که : بابا ! شب عید بیایید خانه ما . برای تان غذای ایرانی درست میکنم
می خندم و میگویم : تو مگر آشپزی هم بلدی؟
پا میشویم یک ساعت و نیم رانندگی میکنیم میرویم خانه اش .
می بینم سفره هفت سینی چیده است که
از سفره ما رنگین تر است . حتی حاجی فیروز هم دارد . سبزی پلو با ماهی درست کرده است . سه چهار جور غذای ایرانی پخته است . یک سفره رنگینی چیده است که می توانیم آقای دانولد ترامپ را به یک ناهار شاهانه دعوت کنیم
نوا جونی و آرشی جونی از دیدن ما شاد میشوند . قرار است تعطیلات بهاری بیایند خانه ما یک هفته بمانند .
نوا جونی میگوید : نوروز موباراک بابا بزرگ ! . آرشی جونی هم چیزهایی بلغور میکند . موباراک اش را می فهمم . عیدی شان را میگیرند میروند پی کارشان .
دخترم - آلما - ایران را ندیده است و هیچ یاد و خاطره ای از میهن مان ندارد اما بیش از همه ما به فرهنگ و سنت های ملی ما ن پای بند است . به شوهرش چند کلام فارسی یاد داده است . سعی میکند به نوا جونی فارسی بیاموزد و همواره با اشتیاق مسائل ایران را دنبال میکند و با شنیدن رویداد های ناگوار ایران غمگین میشود .
یادم میآید روزی به موسیقی ایرانی گوش میداد . از من پرسید دختر چوپان یعنی چه ؟ خلیج یعنی چه ؟
شب که میشود خوابم نمیبرد . یعنی یکی دو ساعتی می خوابم و بیدار میشوم . دیگر خواب به چشمانم نمیآید . به سال هایی که گذشت فکر میکنم . به چهل سفره هفت سینی فکر میکنم که در این چهل سال گذشته در اینجا و آنجای جهان گسترده ایم . به پدر و مادری می اندیشم که بهاران و زمستان هایی دراز در آرزوی دیدن ما چشم به کوچه دوخته بودند . به مادران وپدران و خواهران و برادرانی می اندیشم که در اندوه مرگ عزیزان خود چه زود هنگام پیر و شکسته شده اند . آنگاه با خود زمزمه میکنم :
چها گذشته و بر ما چه ميرود ؟
هزار سال تو گويی که زيسته ايم
هزار سال به ما بر گذشته است و باز همانيم
به بوی ديدن خورشيد دير مانده آزادی
و شکفتن ميهن
در آستانه پيری ستاده ايم و باز جوانيم
سال نو بر همه شما خجسته باد
All reactions:
196196۲۸ اسفند ۱۴۰۱
نوروز فرخنده
نوروز و بهار و بهاران خجسته باد
امید اینکه در سال نو :
منش بد شکست یابد
کنش نیک پیروز شود
راستی پیروز شود
اهریمن بد کنش ناتوان شود
وروی به گریز نهد
و نوروز بر همه ایرانیان و پارسی گویان
فرخنده و خرم باشد
فرجام تان باد به درود و سرود و رامش و آرامش .
امضا : نسرین- آلما- الوین- نوا- آرشی- اندی- رزا- تسا - و شخص شخیص گیله مرد
نقاشی از :نقی پور دوستکوهی
All reactions:
1717رگ نداری
در میان نویسندگان و روشنفکران ایرانی ؛شاهرخ مسکوب را بیش از همه دوست میدارم . او نماد کامل دانش و فروتنی بود .
مسکوب نه داعیه روشنفکری داشت نه ادعای درویشی ؛ اما یک دانشی مرد اصیل و واقعی بود
عشق عمیق او به فردوسی و شاهنامه چنان بود که میگفت : اگر فردوسی نبود زندگی من چقدر فقیر تر بود .
حسن کامشاد رفیق گرمابه و گلستان مسکوب که بیش از شصت سال با او دوستی داشت در کتاب ''حدیث نفس '' می نویسد :
... شاهرخ آدم بسیار شوخی بود .بیش از هر کس به خودش میخندید .من و او یک عمریکدیگر را دست انداختیم وبه ریش هم خندیدیم .
روز دومی که در بیمارستان به دیدنش رفتم دست چپش را که روز قبل سالم بود از بالا تا پایین پانسمان کرده بودند
گفتم : این چیست ؟
گفت : دیشب میخواستند سرم ها راکه مدتی است در دست راستم است به دست چپ وصل کنند ؛هر چه گشتند نتوانستند رگی پیدا کنند ودستم را مجروح کردند .
گفتم : چرا به آنها نگفتی ''من رگ ندارم '' ؟
لبخندی زد و گفت : آخه حسن ؛همه چیز را که نمی شود به همه کس گفت ؛هم خودت را لو میدهی هم دوستانت را ...
نوروز
…اهرمن ، برکت را از آب و گیاه گرفته بود . و باد را از وزیدن باز داشته بود .و درختان خشک شدند .و دنیا نزدیک به نابودی بود .
پس جمشید به قصد منزل اهرمن و پیروان اورفت و دیرگاهی آنجا بماند .و چون برگشت ، جهان به حالت فراوانی و باروری و مردم به اعتدال رسیدند .
و چون درختان خشک سبز شدند مردم به یمن این نعمت در هر ظرفی و طشتی جو کاشتند.
و سپس این رسم میان ایرانیان پایدار ماند.
از کتاب « آثار الباقیه »
ابوریحان بیرونی
-
آن قدیم ندیم ها ؛ در دوره آن خدا بیامرز _ یعنی زمانی که همین آ سید علی گدای روضه خوان دو زار میگرفت و بالای منبر سر امام حسین را می برید و...
-
دوازده سال از خاموشی دوست شاعرم - ابوالحسن ملک - گذشته است . با ياد اين طنز پرداز ميهن مان ؛ يکی از سروده هايش را برای تان نقل می کنم . : تص...
-
لوطی پای نقاره می پرسد : آقای گیله مرد ! میشود بفرمایید شما چیکاره هستید ؟ میگوییم: سرنا چی کم بود یکی هم از غوغه آمد ؟برای چه میخواهی ...