صبح که از خواب پاشدیم صبحانه خورده نخورده عیال مان در آمد که : پا شو ! پا شو میخواهم بروم خرید!
گفتیم : یا ابلفضل ! گاومان زاییده ! حالا باید برویم توی این فروشگاهها شش هفت ساعت بالا پایین برویم
گفتیم : ببین عیال جان ! ما که اهل خرید مرید و این حرفها نیستیم ، شما برو خریدتان را بکن من همینجا توی ماشین می نشینم با همین جعبه بگیر و بنشانم سرگرم میشوم ، اگر هم خسته شدم میروم همین کافی شاپ روبرو قهوه ای میخورم و آنجا می نشینم تا شما خریدتان تمام بشود .
رفتند خرید ، من نشستم توی ماشین و گفتم زود بیایی ها !در حالیکه میدانستم حالا حالاها بیرون آمدنی نیست ومن می توانم بروم سفر قندهار و برگردم .
عیال رفت و شش ساعت بعد زنگ زد که کجایی ؟
گفتیم : همین کافی شاپروبرو . خرید تان که انشاالله تمام شده ؟
آمدندآنجا و یک ساک پلاستیکی دادنددستمان و گفتند: تولدت مبارک
خیال کردیم میگوید عیدتون مبارک!
گفتیم : عیدمان مبارک ؟ مگر عید است ؟ هنوز تا کریسمس یکماه مانده است!
ساک را باز کردیم دیدیم رفته است دو سه تا پیراهن و بلوز زمستانی خریده است که لابد ما در این چله زمستان سرما نخوریم و نچاییم !.
آمدیم خانه . رفتیم نشستیم پای کامپیوتر . دیدیم رفیقان مان از قم و کاشان و ری و روم و بغداد و اقالیم سبعه برای مان یک عالمه گل و گیاه فرستاده اند که ای آقای گیله مرد ! تولدت مبارک !
گفتیم حالا نمیشد بجای اینهمه گل و گلدان ، برای مان دلار میفرستادید؟ والله دلار زیمبابوه را هم قبول میکنیم !
یاد رفیق پیرم - جیم - می افتم .
می پرسیدم : چطوری جیم ؟
انگشتش را روی لب هایش میگذاشت و میگفت : هیس ! این یک موضوع کاملا خصوصی است .
Hisssss!
This is a completely private matter
ما هم حالا یکسال پیر تر شده ایم . اصلا هم نفهمیده ایم این بهار زندگی کی آمد و کی رفت و ما کی و چگونه پیر شدیم .
هر چه بود و هر چه هست اما ؛ سپاس بی پایان مان را تقدیم طبیعت و زمین و کهکشانها و ماه و خورشید و کائنات میکنیم و میگوییم : هر چه بود و هر چه هست منت گزارم . دوران کوتاه عمرمان با همه فراز ها و فرودهایش ؛ یگانه بود و هیچ کم نداشت .
از سن و سالم هم نپرسید که آن یک موضوع بسیار محرمانه و خصوصی است ! همینقدر بگوییم که از مرز چهل سالگی سلانه سلانه گذشته ایم
البته دل و دماغی برای شادی و جشن و شادمانی نیست. گلی هم بسر بشریت نزده ایم که بادی در غبغب بیندازیم و نزول اجلال شخص شخیص خودمان به این خاکستان و خاکدان خاک بر سر را در ساز و نقاره بدمیم و پایکوبی کنیم .
دلشکسته و اندوهگین به میهن و مردمی می اندیشیم که در آتش بیداد میسوزند. دلشکسته و مغموم به زمانه ای مینگریم که گویی بقول عبدالله بن مقفع « میل به ادبار دارد و چنانستی که خیرات مردمان را وداع کردستی »
مهربانی و بزرگواری یکایک شما رفیقان و عزیزان را هم پاس میداریم و روی ماه تان را می بوسیم