دنبال کننده ها

۲۹ شهریور ۱۴۰۱

شاه

آقا !ما از میان همه شاهان و امیران و وزیران و رهبران زنده و مرده جهان فقط دوتا پادشاه را دوست داریم . یکی شان پادشاه سابق یونان جناب کنستانتین دوم و دیگری همین ملک عبدالله پادشاه اردن است .
این آقای پادشاه اردن ؛ هم تحصیلکرده است ؛ هم خوش قیافه است . هم هیچ شباهتی به مسلمان ها و مسلمان زاده های نکبت الدوله ندارد ؛ هم بمعنای واقعی دموکرات است و هم اینکه مثقالی هف صنار با امیران و رهبران خاورمیانه تفاوت دارد .
وسعت اردن تقریبا برابر همین ایالت ایندیانای خودمان است . چاههای نفت و معادن طلا و نقره و سرب و آهن و مس و زغال هم ندارد . اما در همان منطقه ای که خون و دود و بلاهت و حماقت و برادر کشی از زمین و آسمان میبارد ؛ اردن تنها کشوری است که چند میلیون آواره فلسطینی و سوری و عراقی و سودانی را در خودش جا داده و هیچ از خون و خونریزی و بمب و موشک و ترقه و آتش و دود خبری نیست .
کاشکی مابقی رهبران دنیا کمی آدمیت را از همین ملک عبدالله یاد میگرفتند .
اما آن دومین پادشاه محبوب مان - جناب کنستانتین دوم - چهل پنجاه سالی است که از سلطنت خلع شده و بگمانم حالا دیگر خیلی پیر شده باشد .
علاقه ام به این پادشاه اسبق یک دلیل شخصی دارد و آن این است که پس از کودتای سرهنگ ها در یونان ؛ جناب کنستانتین و همسر بسیار زیبای شان چند روزی بدعوت آن اعلیحضرت رحمتی به ایران آمده بودند و من تنها خبر نگاری بودم که همراه آنها بودم و از دیدارشان از جنگل های اسالم و کارخانجات کاغذ سازی پارس و شیلات شما ل گزارش رادیویی تهیه میکردم . علاقه من هم به جناب کنستانتین دوم و همسرشان از این بابت است که از رفتار فروتنانه و مهربانانه و بی غل و غش شان کیف میکردم و میدیدم که پادشاه یک مملکت هم میتواند آدمی ساده و بی فیس و افاده و خاکی و مهربان باشد
نمیدانم چرا آدمهای خوب یا زود میمیرند یا در چنبر حوادث و بحران هایی گرفتار میآیند که آنها را دق کش میکند .

۲۷ شهریور ۱۴۰۱

ابابیل

سر صبحی آمده بودیم حیاط خانه مان پای درخت بلوط نشسته بودیم و به یاد « آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست» شعر اخوان ثالث می خواندیم که :
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هر چه کرد او کرد
دیدیم لشکری از پرندگان رنگ وارنگ آمده اند روی شاخه های درخت بلوط نشسته اند و جیک جیک کنان دانه های بلوط را میل میفرمایند و پوستش را پرت میکنند روی کله مبارک مان .
سرمان را بلند کردیم و گفتیم : ای جنابان ابابیل! شما همه جنگل ها و جلگه ها و کوهها و دشت های پر دار ‌‌درخت را رها کرده اید آمده اید اینجاروی درخت خانه ما بساط بخور بخور راه انداخته و نمیگذارید مادو کلام شعر اخوان بخوانیم و برویم توی عوالم ملکوتی ؟چه خیال میکنید ؟ خیال میکنید ما جناب ابرهه حبشی هستیم که شما ابابیل محترم حالا میخواهید ما را سنگباران بفرمایید و کله مبارک مان را بشکنید ؟ هیچ نمی بینید که ما باید روزی چهارصد بار بیاییم حیاط مان را جارو کنیم و‌پوست بلوط جمع کنیم؟ شما مگر خودتان خواهر و مادر ندارید ؟
آقا ! هنوز کلام مان توی دهان مان نچرخیده بود که دیدیم جنابان ابابیل چنان قشقرقی بپا کرده و چنان جیغ هایی میزنند و چنان هیاهویی براه انداخته اند که گوش فلک کر میشود . اول خیال کردیم لابد تظاهراتی علیه ما راه انداخته و فریاد میزنند که ای آقای گیله مرد غاصب ! آمده ای توی جنگل که زیستگاه هزاران ساله آبا اجدادی ماست خانه ساخته ای و ما ابابیل بیچاره را خانه بدوش و بی خانمان کرده ای حالا دو قورت و نیمت باقی است چرا ما آمده ایم روی درختان خودمان بلوط میخوریم ؟ شرم تان نیست؟
خواستیم بگوییم چه خبرتان است ای ابابیل؟ چرا کولی بازی در آورده اید ؟ ناگهان چشم مان افتاد به آسمان و دیدیم یک عقاب تیز پرواز آمده است بالای سرمان بال گشوده و جولان میدهد.
. تازه آنجا بود که فهمیدیم قشقرقی که این ابابیل محترم براه انداخته اند از ترس همان عقاب تیز پرواز است.
با خودمان گفتیم : عجب؟ آیا روی زمین و هوا و دریا و جنگل و زیر زمین هیچ موجود جانداری یافت می شود که بتواند بی واهمه و هراس زندگی کند ؟
آدمیزادبیچاره که مدام گرفتار حرص و کینه و دشمنی و حسادت و رنج و بیماری و حماقت و بی خویشتنی و فقر و پیری و ترس وبیداد دینکاران است . این پرندگان و چرندگان و آبزیان و خاکزیان هم که مدام در تنگنای هراس گرفتارندو طعمه آدمیان و عقابان و گرازان و درندگان اند. پس کدام موجود زنده ای است که نفسی براحتی بتواند کشید ؟
یاد آن سخن شاعرانه افتادم که :
یک تن آسوده در جهان دیدم
آن هم آسوده اش تخلص بود

۲۶ شهریور ۱۴۰۱

دعوا با آقای داستین هافمن

آقا ! دیشب یک دعوایی با این آقای داستین هافمن راه انداختیم آن سرش نا پیدا .
رفته بودیم تماشای یکی از فیلم هایش . خودش هم آنجا بود . آقای سیلوستر استالونه هم آنجا بود . یک ساختمان زهوار در رفته ای بود با پنجره هایی چوبی به رنگ سرمه ای تند . عینهو خانه های افغانستان . دو تایی شان رفته بودند توی آشپزخانه چیزی بخورند .
رفتم دم پنجره آشپزخانه گفتم آقای داستین هافمن با شما حرفی دارم . آقای سیلوستر استالونه رفت طرف یخچال نوشابه ای بر دارد . دستش را گرفتم و گفتم : آقا ! شما هم باش می خواهم شاهد باشی!
آقای داستین هافمن آمد جلو . گفتم : آقا ! من حسن بن نوروزعلی هستم . چهل سال است امریکا هستم . میخواستم بپرسم چرا آمدی در چنین فیلم مزخرفی بازی کردی؟
بعدش با خشم و هیجان گفتم : ببین آقا ! ما شما را دوست داریم . شما هنرپیشه محبوب ما هستی ، چرا آمدی توی چنین فیلم کثافتی هنر نمایی کردی؟
یادم نیست آقای داستین هافمن چه توضیحی داد . میدانم چند دقیقه ای برایم توضیح میداد . آنقدر عصبانی بودم که حرف هایش را نمی شنیدم . از عصبانیت تنم میلرزید .
گفتم: ببین آقا جان ! توی مملکت من هشتاد در صد مردم ما بیسوادند ! منظورم این است عقل ندارند ! هرسال دو بار انقلاب میکنند .اما هر روز اوضاع احوال شان قاراشمیش تر میشود . در چنین هنگامه ای فیلمسازان ما یکی دوتا فیلم خاله زنکی میسازند . مردم میروند این فیلم های خاله زنکی را می بینند . اینجور فیلم های آبگوشتی را دوست دارند . وقتی این فیلم ها خوب فروش رفت فیلمسازان از پولی که بدست میآورند فیلم دیگری میسازند که میآید امریکا جایزه اسکار می‌گیرد . شما که به چنین پول هایی احتیاج نداری . چرا آمدی توی چنین فیلم مزخرفی بازی کردی؟
تازه داشتم خودم را برای یک بزن بزن حسابی آماده میکردم که زنم بیدارم کرد و گفت : چت شده ؟ با کی دعوا میکردی؟!

شاعر مسلمان چینی

آقا! ما امروز یک شعر بسیار بسیار زیبا از یک شاعر مسلمان چینی خواندیم حظ کردیم .
آدمیزاد چینی باشد مسلمان باشد شاعر هم باشد دیگر نور علی نور است به خودا !
پس این آقایان مائوتسه تونگ و لیو شائوچی و نمیدانم چینگ چیان ریزو درشت دیگر اینهمه سال به چه کاری مشغول بودند وچه غلطی میکردند که ما هنوز در ممالک محروسه چین و ماچین مسلمان داریم ؛ آنهم شاعر مسلمان ؟
حالا یقه ام را نگیرید که آقا! بیا این شعر را برای مان ترجمه کن . مگر من خودم حالیم شد چی گفته ؟
مگر شما قرآن میخوانید حالی تان میشود چه میخوانید؟
مگر وقتی دعای ندبه و دعای فرج و دعای وحشت و نمیدانم هزار جور ورد و دعا میخوانید میدانید چه شکری میل میفرمایید؟
وقتی ملای محله تان بالای منبر به زبان تازی ها بشما دشنام میدهد و شما همینطور گله گله اشک میریزیدو به پیشانی تان میکوبید هرگز خواسته اید بدانید چه گفته است و چه میگوید؟
پس چطور است از من میخواهید این شعر لطیف و ظریف چینی را برای تان ترجمه کنم ؟آخر پدر آمرزیده ها ! مگر من چینی میدانم؟
مگر ملای محله تان عربی میداند؟مگر اومیداند چه چیزی بلغور میکند؟
مگر وقتی بابا بزرگ تان به رحمت خدا میرود و آقای ملا باشی توی قبر پای لحد گوشش را می‌گیرد و یا عبدالله ابن عبدالله میخواندو سوره نسا را زیر گوشش زمزمه میکند هیچ بنده خدایی میداند چه میگوید ؟
دست بر دارید آقا ! این شعر زیبای چینی را بخوانید حظ کنید !
اجرتان هم با آقای کون چون تانک
近代汉语是古代汉语
与现代汉语之间以
早期白话文献为代表的汉语。
《水浒传》《西游记》等书所
用语言即为近代汉语。來源請求
其实,像《二十年目睹之怪现状》的清代小

The 22-year-old Iranian woman was beaten to death by the hijab police in Tehran for not wearing an Islamic hijab.
May be a cartoon of text

قهرمان وطنی

ابو مسلم خراسانی که خلافت امویان را بر انداخت و عباسیان را بجای شان نشاند در نوزده سالگی به فرمان ابراهیم امام زمام امور خراسان بزرگ را بدست گرفت . او هنگامیکه به دستور منصور دومین خلیفه عباسی بقتل رسید فقط 36 سال داشت . ابومسلم در هفده سالی که بر خر مراد سوار بود بین سیصد تا ششصد هزار نفر از ایرانیان مخالف خود را کشت ....
- لابد اگر عمری به درازای عمر امام خمینی میداشت دستکم یکی دو میلیون نفر را به دیار نیستی میفرستاد ..!
همین آقای قهرمان ملی! وقتیکه ازدواج کرد و عروس را سوار بر اسب بخانه اش آوردند زین اسب را آتش زد و اسب را کشت تا مرد دیگری بر آن ننشیند

نوا جونی در نیویورک

نوا جونی در نیویورک

آقای والتر و آقای پروفسور

آقای والتر مرد ، یا بقول شیرازی ها به رحمت خدا رفت .
آقای مهندس والتر بازنشسته راه آهن بود . آدم بی سر و صدایی بود . آهسته میآمد و آهسته میرفت که گربه شاخش نزند .
گاهی میآمد سراغم و با من در باره ایران و امریکا وچین و ماچین بحث میکرد . بمن میگفت آقای پروفسور !
آقای والتر نه زنی داشت نه بچه ای ،خانه کوچکی داشت که بگمانم در عهد آقای نیکسون خریده بود . یک شورلت امپالای سرمه ای رنگ هم داشت که سالی ماهی دو سه دقیقه ای سوارش میشد. هنوز پلاستیک های روی صندلی اش را نکنده بود .
آقای والتر کلکسیون اسکناس های هزار دلاری داشت. نه یکی نه دو تا ، صد ها .نمیدانم مربوط به چه سالی بود چون دیگر اسکناس های هزار دلاری در امریکا چاپ نمیشود . دو تا آلبوم قدیمی داشت که اسکناس ها را در آنها چسبانده بود .
آقای والتر نه رستوران میرفت ، نه اهل مسافرت بود ، نه سینما میرفت . نه اهل رفیق بازی بود ، خرج و مخارجی نداشت . قسط خانه نداشت . قسط ماشین نداشت . صبحها قهوه ای میخورد و میآمد بیرون ، یکی دو سه ساعتی قدم میزد و بر میگشت خانه .عصر ها هم همینطور . همیشه خدا یک پیراهن سرمه ای و یک بلوز نازک سرمه ای به تن داشت . در گرما و سرما و تابستان و زمستان .
آقای والتر سه چهار سال پیش سرطان گرفته بود .نمیدانم چه سرطانی . کارش به بیمارستان و جراحی کشیده بود . وقتی آمد بیرون دیگر نای راه رفتن نداشت . لاغر تر و فرسوده تر شده بود .
یک روز رفتم دیدنش . یک گلدان گل هم برایش بردم . حالش بهتر شده بود .تا مرا دید گل از گلش باز شد و گفت : آقای پروفسور ! چه خوب شد که آمدی. برایم قهوه آورد . نشستیم قهوه خوردیم و گپ زدیم .
والتر میخواست وصیت نامه بنویسد . پرسید کسی را میشناسی اینکاره باشد ؟
گفتم : اتفاقا وکیلی را میشناسم که اینکاره است
گفت : بفرستش سراغم
آقای والتر به رحمت خدا رفته است . وکیلش بمن زنگ زده است و خبر مرگش را داده است .
آقای والتر زن و بچه نداشت . کس و کاری نداشت .
همه دارایی اش را به مرکز سرطان شناسی دانشگاه استانفورد بخشیده است . بیش از یک میلیون دلار .
روحت شاد آقای والتر که به بهشت و دوزخ و اجر اخروی و حوران بهشتی هفتاد ذرعی اعتقادی نداشتی . روحت شاد رفیق خوب من .

هیولا

این هیولا را می بینید ؟خیال میکنید آفتابه دار مسجد سپهسالار است ؟
خیال میکنید دلقکی است که آمده است بچه ها را بترساند ؟
خیال میکنید اکبر آقای قصاب است که در محله تیر دوقلو جگرکی داشته ؟
خیر . ایشان سردار اسلام وزیر پیشین نفت و وزیر راه و ترابری مملکت شماست !
این همان یابویی است که وقتی توسط « رییس القاتلین» به مجلس یابوها یا همان« مجمع السارقین» بعنوان وزیرراه و ترابری معرفی شد خیال میکرد نامزد وزارت نفت است و نیم ساعت در باب طرح ده ماده ای ویژه ای که برای وزارت نفت داشت فرمایشات فرمود تا اینکه فریاد اعتراض یابوهای مجلس نشین به آسمان رفت که : ای یابو ! تو بعنوان وزیر راه و ترابری معرفی شده ای نه وزیر نفت !
شما که چهل و سه سال پیش توی خیابان ها راه افتاده و حنجره تان را پاره میکردید و فریاد میزدید « این مباد آن باد » آیا هرگز در کابوس هایتان هم می توانستید تصور کنید که روزی روزگاری چنین « زاغ سار اهرمن چهره » ای وزیر نفت شما و ابلیس خونخواری با پنج کلاس سواد رییس جمهور مملکت تان باشد ؟
شما را به خدا اگر روزی روزگاری به سرتان زد و خواستید دوباره انقلاب کنید کمی دور و برتان را نگاه کنید مبادا سگی ،الاغی ،گرازی ، خوکی ، خنزیری بخواهد بار دیگر بر گرده تان سوار بشود و خون تان را بمکد
از ما گفتن بود ، فردا نگویید نگفته بودید !
May be an image of 1 person and text

۲۳ شهریور ۱۴۰۱