دنبال کننده ها

۱۱ آبان ۱۴۰۰

شکر نعمت

آقای آهنگر دادگر رییس فرهنگستان ایران میفرماید : باید شکر گزار باشیم که در دوران حکومت اسلامی زندگی میکنیم !
آقای آرش گنجی‬⁩ نویسنده، مترجم و عضو کانون نویسندگان ایران به اتهام تبلیغ علیه نظام و اقدام علیه امنیت ملی به یازده سال زندان محکوم شده است
جرم؟
ترجمه کتابی در باره کردستان سوریه
بقول حضرت سعدی : کجا خود شکر این نعمت گزارم ؟
یا بقول این ینگه دنیایی ها:
We are Grateful Mr Ahangar!

ایران ... ایران

«از داستان های بوینوس آیرس »
رسیده بودیم بوئنوس آیرس. پاییز ۱۹۸۴ بود .
کسی را نمیشناختیم . یک کلام هم اسپانیولی نمیدانستیم .
یک روز آفتابی رفتیم خیابان لاواژه. خیابانی سراسر رستوران و بار و بوتیک و تئاتر و سینما. از آنجا خیابان ریواداویا را گرفتیم و رفتیم پایین. رفتیم ساختمان کنگره ملی آرژانتین را ببینیم .ساختمانی پر شکوه با سنگ های سپید . یادگار دوران فرمانروایی استعمار .
گوشه ای به تماشا ایستادیم .غرق و غرقه در شکوه و عظمت آن بنای سرفراز .
سه چهار آقای کراواتی و تر و تمیز کنار مان ایستاده بودند و حرف میزدند. سه چهار بار کلمه « ایران » به گوش مان خورد .تعجب کردیم . یعنی اینها ایرانی هستند ؟ پس چرا اسپانیولی صحبت میکنند ؟ نه! اینها قیافه شان به ایرانی ها نمی خورد .
به زنم گفتم : یعنی اینها فهمیده اند ما ایرانی هستیم ؟ از کجا فهمیده اند ؟ نکند جاسوس جمهوری نکبتی اسلامی باشند ؟ نکند ما را تعقیب کرده اند ؟
ترس برمان داشت . یکی دو دقیقه ای با دقت به حرف های شان گوش دادیم . یک کلامش را نمی فهمیدیم . آنها هم هیچ توجهی بما نداشتند . نه نگاهی نه لبخندی . هیچ !
آنها سرگرم گفتگوی دوستانه خودشان بودند و گهگاه هم بصدای بلند می خندیدند
راه افتادیم و از آنها دور شدیم . گاهگاه نگاهی به پشت سرمان می انداختیم نکند تعقیب مان میکنند !
زنم در آمد که نکند در ایران اتفاق مهمی افتاده است و اینها دارند در باره آن صحبت میکنند ؟
آن روزها نه اینترنتی بود ، نه فیس بوقی و نه تلفنی . آمدیم خانه. چند روزی دماغ مان را اینجا و آنجا فرو کردیم بلکه خبری از ایران بشنویم . هیچ خبری نبود . در بیخبری محض مانده بودیم .
بعد تر به دانشگاه رفتم . رفتم زبان اسپانیولی بخوانم . آنجا بود که فهمیدم در زبان اسپانیولی Iran یعنی اینکه « خواهند رفت »!
—————
Ellos Iran =آنها خواهند رفت

پدر

دیشب خواب پدرم را دیدم . شب قبلش فیلم « پدر » با بازیگری شگفت انگیز آنتونی هاپکینز را دیده بودم.
پدرم پنجاه ساله بود که از میهنم گریختم . به چه جرمی؟ نمیدانم.
پدر بیست سال دیگر هم زیست . سرانجام به آلزایمر گرفتار آمد و رنج بسیار کشید .
تصویری که از او در ذهنم دارم مرد پنجاه ساله ای است که خطی بسیار خوش داشت و در روزگار کودکی مان شب های زمستان برای مان کتاب می خواند .
هروقت میگفتم چرا نمیآیی امریکا پیش ما در جوابم میگفت: پسر جان !این دار و درخت هایم را چه کنم ؟
انگار دار و درخت هایش را به جانش بسته بودند .
نامه هایش را هنوز دارم . چه خط خوشی داشت .
نامه هایش را همیشه اینطوری شروع میکرد :« نور چشم عزیزم ! امیدوارم از همه بلایای ارضی و سماوی محفوظ و محروس بوده باشید ، اگر از احوالات ما بخواهید ملالی نیست جز دوری دیدار شما که آنهم امیدوارم بزودی زود تازه گردد . آمین یا رب العالمین ! »
دعای پدرم هیچگاه مستجاب نشد و همراه مادرم در آرزوی دیدار پسر به خاک رفت.
حافظ حق دارد که میگوید :
حدیث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنایتی است که از روزگار هجران گفت .

۶ آبان ۱۴۰۰

با توام ایرانه خانم زیبا

هوای بهاری را بهانه کردیم و رفتیم قدمی در تنها خیابان شهرمان زدیم.
خیابانی است بطول کمتر از یک مایل با رستوران ها و بارها و عتیقه فروشی ها.تک و توکی کتابفروشی هم.
پریروزها جشنی بپا کرده بودند . بهانه شان جشن ماه اکتبر . چند هزار نفر آمده بودند . زن و مرد و پیر و جوان.
وسط خیابان - اینجا و آنجا - میزی و چادری و بساط خوشباشی مهیا . هر چند قدم به چند قدم دم و دستگاه باده نوشی و نوشخواری. هر کس را که میدیدی لیوانی بدست داشت و از بشکه های آبجو ، لیوانی میگرفت و می نوشید .
رفتم میان آدم‌ها . همه شاد و خندان و مست . و من شعر حافظ میخواندم که :
می خور که هر که آخر کار جهان بدید
از غم سبک بر آمد و رطل گران گرفت.
دیروز با همسر جان رفتیم قدمی زدیم و تماشایی.
و ساختمان هایی را تماشا کردیم که صد و چند سالی از عمرشان میگذشت . همه سرپا و سرفراز . ساخته شده از آجر . و تاریخ بنا بر پیشانی شان . و من با خود می اندیشیدم اگر این ملت تخت جمشیدی و مشهد مرغابی و نقش رستمی و بیستو نی وچهار باغی و پل خواجویی و مسجد شیخ لطف اللهی میداشتند با آن چه میکردند ؟
یکوقت دیدم با ایرانه خانم زیبا درد دل میکنم و با خود زمزمه میکنم که:
دق که ندانی که چیست گرفتم
دق که ندانی تو خانم زیبا
حال تمامم از آن تو بادا
گرچه ندارم خانه در اینجا ، خانه در آنجا
سر که ندارم که طشت بیاری که سر دهمت سر
با توام ایرانه خانم زیبا
کاکل از آن سوی قاره ها بپرانی ، یا نپرانی
با تو خدایی برهنه ام آنجا
بی تو گدایم ، ببین گدای کوچه دنیا
با توام ایرانه خانم زیبا *
______
شعر از : رضا براهنی

زخم نهان

چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش؟
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
این چه استغناست یارب ، وین چه قادر حکمت است
کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست .
«حافظ جان جانان »

بابا بزرگ شجاع

یک بابا بزرگ روس با آب و تاب از جانفشانی هایش در جنگ علیه آلمان هیتلری برای نوه اش سخن میگفت .
نوه اش گفت : بابا بزرگ ! اگر شما به این خوبی نجنگیده بودی حالا ما هم تاکسی های مان مرسدس بنز بود !
-قابل توجه آقای عظما و سرداران تریاکی

۴ آبان ۱۴۰۰

مردی بنام حاج آقا روح الله

در اتاقش در قم نشسته بوديم و اختلاط ميكرديم .
او روى تشكچه نشسته بود و من هم كمى آنطرف تر روى قالى .
صحبت مولانا بود . مثنوى دم دستش بود ، گهگاهى مى خواند و هى از مقام مولانا صحبت ميكرد .
گرم گفتگو بود كه يكهو وز وز خرمگسى كه خود را به شيشه ى پنجره ميزد حواس حاج آقا را پرت كرد .
حاج آقا روح الله چند جمله اى در باره ى سرنوشت رقت بار خرمگس گفت و بعد طاقت نياورد و بلند شد و پنجره را باز كرد و با مشقت بسيار بالاخره خرمگس را به هواى آزاد و آفتابى رهنمون شد !!
با خودم گفتم : عجب روحانى دل نازكى ؟
در داستان بود كه شبلى ، مور دانه كش را نمى آزرد و " انبان گندم به دوش " از اين سو به آن سو ميرفت ،و اين يك در واقعيت ، تحمل سر كوفتن خر مگس بر شيشه را ندارد و مولانا را كنار ميزند تا خرمگس را به هواى آزاد برساند .
مسحور مانده بودم كه صدايى از پشت پرده خبر داد كه فلانى آمده است به ديدار آقا .
و آقا كه همچنان روى تشكچه و پشت به متكا نشسته بود اجازه داد كه : " بفرماييد ، قدم شان روى چشم "
و بعد صداى " يا الله " از توى دالان شنيده شد و آقا هم اول كارى كه كرد پنهان كردن " مثنوى " در زير متكا بود كه :
" اينها قشر ى اند ، نبايد مثنوى را اينجا ببينند ".
«از ياد داشت های ناصر پاکدامن »
اين آقاى حاج آقا روح الله فبل از اينكه امام بشود و خون صغير و كبير را در شيشه بكند گهگاه شعر هم صادر ميفرمود!
از جمله ى اشعارش كه لابد در ايران ممنوع الانتشار است يكى هم اين چند بيت است كه مملو از عقده های جنسى و حرمان است و محروميت حجره ى طلاب از واژه هايش مى ريزد :
قم بدكى نيست از براى محصل
سنگك گرم و كباب اگر بگذارد
بهر عبادت ، حرم مكان شريفى است
خانم زير نقاب اگر بگذارد
هيكل بعضى شيوخ قدس مآب است
عينك پر پيچ و تاب اگر بگذارد
ساعت ده موقع مطالعه ى ماست
پينكى و چرت و خواب اگر بگذارد .

ضرر هفتاد میلیون دلاری

آقای ترامپ چهار سال رییس جمهور امریکا بود . چهل هزار دروغ گفت . با روزنامه نگاران در افتاد . فحش داد . فحش شنید . به دیدار آقای کون چون تانک رفت . همه مرزهای اخلاق و دیپلماسی را در هم شکست . در نظر داشت با ملاهای ایرانی گرگم به هوا بازی کند .مهمل بافت و یاوه گویی کرد . مالیات نداد . زور گفت . از سازمان بهداشت جهانی و یونسکو بیرون آمد . دیوار کشید . کم مانده بود یک جنگ داخلی راه بیندازد . امریکا را در جهان به انزوا کشانید. خلیفه داعش را کشت. سردار بچه کش ایرانی را به عرش اعلی خدمت حضرت باریتعالی فرستاد . هرگز از مهمل بافی دست بر نداشت .میخواست دو باره با دوز و کلک رییس جمهور بشود که نشد .
حالا مجله تایم در آخرین شماره خود نوشته است در این چهار سال یکی از هتل های آقای ترامپ در واشنگتن هفتاد میلیون دلار ضرر داده است !
میخواستم بپرسم مگر یک رییس جمهور چقدر حقوق می‌گیرد که می تواند از پس یک ضرر هفتاد میلیون دلاری بر آید ؟
چطور است ما برویم رییس جمهور بشویم ؟!
May be an image of text that says 'issue 'Divorce, babe. Divorce. ADELE, explaining what inspired songs on her forthcoming album, 30, in an Oct. 9 Instagram Live that| have for more th KRISTALINA GEORGIEVA, Monetary Fund, in an position amid allegatic with efforts to improv report while working at conclusive evid VÀA $70 MILLION Amount Trump International Hotel in Washington, D.C., lost during former President Trump's presidency, per congressional documents released Oct. 8 10 TIME October 25/November 1, 2021'

رقیه

یادم نیست کجا دیدمش . تلویزیون بود یا همین جعبه بگیر و بنشان فیس بوق . هر جا که بود این بود که یک خانم مسلمان محجبه - از آنها که آفتاب مهتاب هیچ جای اسافل اعضای شان را ندیده است - آمده بود تلویزیون و در باره چگونگی تربیت کودکان اظهار لحیه میفرمود .
پرسیدند الگوی خود شما برای تربیت دخترتان چیست ؟
فرمودند : طوری تربیتش میکنم که در راه حضرت رقیه قدم بردارد !
ما مانده بودیم که خدایا این حضرت رقیه دیگر کدام شیرزن اسطوره ای اسلامی است و چه گلی به سر امت اسلام زده است که حالا در زمان و زمانه ما مادری میخواهد او را الگوی تربیت فرزند خود قرار دهد ؟ کنجکاو شدیم و رفتیم مختصری دود چراغ خوردیم و دیدیم گویا این حضرت رقیه یکی دیگر از تخم و ترکه های حسین بن علی است که بنا بنوشته حدیث سازان دروغ پردازشیعی، بعد از ماجرای کربلا به اسارت لشکر یزید در آمده و در همان سه سالگی شربت شهادت نوشیده است !
آشیخ عباس قمی - معروف به محدث قمی - که کتاب معروف مفاتیح الجنان او در حوزه های علمیه تدریس میشود اساسا وجود کودکی بنام رقیه را انکار میکند و در کتاب منتهی الامال می نویسد که من در هیچ سند معتبری راجع به حضرت رقیه چیزی ندید ه ام ....
حالا ببین ما چقدر خاک بر سر شده ایم که یک مادر ایرانی میخواهد فرزندش در راه حضرت رقیه قدم بردارد . یعنی در سن سه سالگی شربت شهادت بنوشد !
اینکه گفته اند جهالت از صد لشکر تا دندان مسلح خطرناک تر است راست گفته اند

سیلی به گوش استاندار

یکی از مرحوم محمد علی جمالزاده پرسیده بود شما صدر الدین الهی را می شناسید؟
گفته بود : چطور نمی شناسم ؟ خوب هم می شناسم . بعدش یک ساعت در باره آل و تبار و آبا و اجداد «الهی قمشه ای » سخن گفته بود .
حالا حکایت این آقای صدر القاتلین رییس جمهور نکبت ماست .
جناب آقای آیت الله دکتر رییسی موسوم به آقای لوکوموتیر! در یک سخنرانی عالمانه در اردبیل نشان می‌دهد که نه تنها یک عالم ربانی بلکه یک فقیه جامع الشرایط هم هستند چرا که هنوز نمیدانند « محقق اردبیلی» همان « مقدس اردبیلی» است
از سوی دیگر در مراسم معارفه استاندار جدید آذربایجان شرقی یک آقای محترمی پامیشود می‌رود پای میکروفن یک فقره سیلی ناب اسلامی می خواباند بیخ گوش جناب آقای استاندار . به همین جهت هموطنان آذربایجانی ما امروز را به نام روز « شاپالاخ» نامگذاری کرده اند .
باز خدا را صد هزار مرتبه شکر کار به قمه کشی و چاقوکشی کشیده نشد و گرنه باید خر میآوردند و باقلا بار می‌کردند .
به این میگویند مملکت حسینقلیخانی
May be a cartoon