در سال 1307خورشیدی بهنگام سلطنت رضا شاه در ایران ، مردی روستایی و بیسواد بنام حبیب الله کلکانی بر ضد حکومت امان الله خان پادشاه افغانستان قیام کرد . شاه را فراری داد و خود بمدت یکسال بر تخت پادشاهی نشست.
پدرش به شغل سقایی اشتغال داشت و به همین سبب حبیب الله خان به « بچه سقو » یعنی بچه سقا نامیده میشد.
بچه سقو در دوره امان الله خان وارد ارتش افغانستان شد و در جنگ سوم افغانستان و انگلستان که به استقلال افغانستان انجامید شرکت داشت .
امان الله خان در دوران حکومت خود دست به اصلاحات عمیق اجتماعی زد و کوشید همچون رضا شاه کشورش را از چنبر بیچارگی و واپسگرایی نجات دهد و بسوی مدنیت بکشاند اما با واکنش منفی ملایان و مفتی ها روبرو شد و او را کافر و برگشته از اسلام قلمداد کردند. بچه سقو هم که شدیدا تحت تاثیر تبلیغات ملایان قرار گرفته بود ارتش را ترک کرد و به گروه های ضد حکومتی پیوست.
او پس از ترک ارتش گروهی تشکیل داد و به راهزنی پرداخت اما راهزنی او با عیاری و جوانمردی همراه بود و فقط دارایی اشخاص ثروتمند را می دزدید و بخشی از غنایم را میان بینوایان تقسیم میکرد .
بعد از مدتی حبیب الله خان در شمال کابل محبوب شد . شاه دستور به باز داشت او داد اما او به پاکستان گریخت ودر آنجا ساماوارچی- آبدار باشی -شد.
در کتاب « افغانستان در مسیر تاریخ »در باره فرار بچه سقو از قول خودش چنین آورده است :
« من از ترس تعقیب امان الله با پسران مامای خود ( دایی خود ) سکندر و سمندر به پیشاور رفتم وچندی مشغول چای فروشی بودم و آنگاه در « توت گی» رفته دکان سماواری گشودم و همانجا ماندم تا موقع مراجعت به افغانستان رسید »
وقتی شاه جوان و اصلاح طلب افغانستان - امان الله خان - برنامه های اصلاحی خودش را آغاز کرد بسیاری از ملایان بویژه مشایخ نقشبندی ، شاه را کافر و حکومت او را نامشروع خواندند و حبیب الله را تشویق به مبارزه جدی علیه شاه کردند .
حبیب الله به افغانستان بازگشت و طولی نکشید که جنگجویانش کابل را به اشغال خود در آوردند .
شاه از کابل گریخت و بچه سقو وارد ارگ کابل شد و خودش را « امیر غازی حبیب الله خادم دین رسول الله » نامید و بر تخت شاهی نشست . روحانیون نیز که پشتیبان اصلی او بودند بجای تاج شاهی دستار سپیدی بر سرش نهادند و او را « امیر المومنین » لقب دادند .
او وقتی بر تخت سلطنت نشست سخنانی خطاب به مردم افغانستان ایراد کرد که متن آنرا به نقل از کتاب « تاریخ زبان در افغانستان » نوشته نجیب مایل هروی عینا نقل میکنم :
« مه(من) اوضاع کفر و بی دینی و لاتی گری حکومت سابقه را دیده و برای خدمت دین رسول الله کمر جهاد بسته کردم تا شما برادر ها را از کفر و لاتی گری نجات بتم ( نجات بدهم )
مه باد ازی (من بعد از این )پیسه (پول)بیت الماله به تعمیر متب(مکتب)خرج نخاد کدم (خرج نخواهم کرد )بلکه همه را به عسکر خود میتم(به سپاه خود میدهم )که چای و قند و پلو بخورن . و به ملاها میتم که عبادت کنن .
مه مالیه صفایی و محصول گمرکی نمی گیرم . همه را بخشیدم و دگه مه پاچای شما هستم (من دیگر پادشاه شما هستم ) و شما رعیت مه می باشین . بروید باد ازی(بعد از این )همیشه سات خوده تیر کنین( وقت خودتان راخوش بگذرانید )
بچه سقو در اولین اقدام خود قانون اساسی را لغو کرد . مدارس را بست. بجای تقویم شمسی تقویم قمری را رایج کرد .حجاب را برای زنان اجباری کرد . مالیات را لغو کرد .و قوانین شریعت را جایگزین قوانین مدنی کرد .
البته حکومت بچه سقو چند ماهی بیشتر دوام نیاورد و محمد نادر خان سپهسالار زمان امان الله خان که در پاریس می زیست به افغانستان باز گشت تا حکومت او را سرنگون کند .
قبایل بزرگ پشتون حمایت خودشان را از نادر خان اعلام کردند و محمد نادر خان بر کابل چیره شد .
بچه سقو به ارگ جبل السراج پناه برد ولی مورد عفو نادر خان قرار گرفت و نادر خان قسم نامه ای بر حاشیه قرآن نوشت که به حبیب الله و یارانش آسیبی نرساند .
بچه سقو تسلیم شد اما در مهرماه ۱۳۰۸ بهمراه هفده تن از یارانش به دار آویخته شد و حکومت بچه سقو به تاریخ پیوست .