دنبال کننده ها

۱۸ مرداد ۱۴۰۰

خانه ات کجاست

می پرسد : خانه ات کجاست؟
میگویم : آن بالا بالاها
میگوید : کجا؟
آسمان را نشانش میدهم و میگویم :آن ستاره را می بینی؟ آنکه در آن دور دور ها چشمک میزند ؟ خانه ام آنجاست
می پرسد : وطن ات کجاست ؟
میگویم :در این هنگامه های بی سر و سامانی،
وطنم سر زمینی نیست که در آن زاده شده ام.
وطنم سر زمینی است که در آن میمیرم و بخاک سپرده میشوم.
گیسوانش را تاب میدهد و میگوید : دیوانه !
میگویم : دوستت میدارم غزالک من .
*****
مادربه خوابم آمده است . مادر دلواپس است . آمده است با مهربانی دستی به موهایم میکشد و میگوید :
پسر جان ! حالت خوب است ؟ آتش سوزی اذیت تان نکرده است ؟ خانه ات سالم مانده است؟
از زیر چارقدش یک تکه نبات در میآورد و میگوید : بخور ! میدانم خیلی ترسیده ای !
از خواب بیدار میشوم . پنجره اتاقم را باز میکنم . بوی دود میآید .نگاهی به اینسو و آنسو می اندازم . از مادر خبری نیست . مادر قرن هاست زیر خاک خوابیده است .
قرن ها ؟
بوی دود میآید . دهانم طعم نبات میدهد . مادر نیست .
نگاهی به آسمان می اندازم . آن دور دور ها ستاره ای چشمک میزند . وطنم آنجاست ؟ آه چه دور دست و دست نیافتنی است .
آه وطنم .
——-
دوشنبه نهم آگست . از واهمه های بی نام و نشان و دلواپسی های شبانه

۱ نظر:

ارسال یک نظر