آقا رضا رفته بود ایران . رفته بود زیارت آرامگاه سیمین بهبهانی.آقا رضا معینی را میگویم .
حالابرای ما سوغات آورده است . آنهم چه سوغاتی .
برای مان شعر تازه ای از سیمین آورده است. شعری که تاکنون هیچ جا منتشر نشده است.شعری که درد و رنج و خشم و اندوه از بند بند آن می بارد.
شعر این است :
بگذار ساده بگویم :این جا کسی به کسی نیست
بیداد از پی بیداد. دادا که دادرسی نیست
گویند آن که غریق است ،بر هر حشیش زند دست
با من بگو که چه بایست، گر دسترس به خسی نیست
محکوم پنجه ظا لم ،خرد از شکنجه ظالم
فریاد پیشکشم باد ، در سینه ام نفسی نیست
تا بسته اند دهانم ، آواز شاد نخوانم
آن قمری ام که مکانم ، جزگوشه قفسی نیست
خاموش و خسته به کنجی ، از پا نشسته به کنجی
دیگر برای رسیدن ،درسر مرا هوسی نیست
ای من که صبر نداری ، عجزوزبونی وزاری
درگوش دشمن بد خواه ، جز ناله ی جرسی نیست
برخیز و سینه سپر کن ، دستی بر آروخطر کن
کبریت سرخ بترکان ، فرصت که مانده بسی نیست
بشکن ، بسوز، فنا کن ، بنیاد تازه بنا کن
یاری طلب مکن از کس ، کاین جا کسی به کسی نیست