دنبال کننده ها

۱۳ بهمن ۱۳۹۸

قاسم کشان


قاسم کشان !!!
آقا ! نمیدانیم چه حکمتی در کار است که این گرینگوهای ینگه دنیایی میخواهند نسل هر چه « قاسم » را از روی زمین بردارند !
اصلا آقا ما نمیدانیم این قاسم های مادر مرده چه هیزم تری به این گرینکوهای کله خراب فروخته اند که چپ و راست جشن « قاسم کشان » راه انداخته اند!
مسبوق هستید که یکی دو هفته پیش قاسم آقای پهلوان ما را با آنهمه طول و عرض و ید و بیضا و اهن و تلپ اسلامی شان با یکدانه موشک دود کردندفرستادند هوا ! پریروزها هم یک آقای قاسم آقای دیگر را که گویا حوالی یمن سرگرم تیر و ترقه بازی بوده با یکدانه موشک مامانی پودر کردند فرستادند عرش اعلا خدمت حضرت باریتعالی . و اگر اوضاع احوال بهمین منوال پیش برود ممکن است نسل هر چه قاسم است از روی زمین بر داشته بشود.
اصلا آقا ! اگر آن قاسم ناکام هم زنده مانده بود و جناب شمر بن ذی الجوشن عروسی آن جوان ناکام را به عزا تبدیل نکرده بود این گرینکوها یک موشکی ، اژدری ، خمپاره ای ، چیزی به حجله گاه آن جوان ناکام (که در بحبوحه بزن بزن ها ی میدان جنگ و گریه های دو طفلان مسلم و تشنگی اهل بیت و قطع دستان حرضت ابر فرض! بساط عروسی و برقصان و بجنبان راه انداخته بود ) شلیک میکردند و حجله گاه آن امامزاده معصوم مغبون را بر سرش خراب میکردند .
باز خدا را صدهزار مرتبه شکر که اسم مان قاسم نیست. ابوالقاسم هم نیست. عبدالقاسم هم نیست . قاسم با صاد هم نیست و گرنه کارمان ساخته بود آقا ! . آخر این امریکایی های کله خر فرق بین سین و صاد را که نمیدانند. میدانند ؟ نه والله ! یکوقت میدیدی یک اژدری موشکی هم حواله ما میکردند و ما را میفرستادند آسمان هفتم!
مگر آن داستان سنایی را نشنیده اید که :
روبهی میدوید از غم جان
روبه دیگرش بدید چنان
گفت : خیر است ! باز گوی خبر
گفت«خر گیر » میکند سلطان
گفت : تو خر نه ای، چه می ترسی؟
گفت: آری! و لیک آدمیان
می ندانند و فرق می نکنند
خر و روباه شان بود یکسان!
زان همی ترسم ای برادر من
که چو خر بر نهندمان پالان!
خر و روباه می بنشناسند
اینت کون خران و بی خبران !

۱۰ بهمن ۱۳۹۸

یاد داشتی از فرزند یک پناهنده سیاسی


این یاد داشت را فرزندم الوین شیخانی نوشته است . الوین در امریکا به دنیا آمده و از دانشگاه کالیفرنیا دکترای روانشناسی گرفته است . او هر سال به رواندا میرود تا بلکه برزخم صدها هزار نفر که قربانی تعصبات کور قومی شده اند مرهمی بگذارد.
این یاد داشت را بخوانید تا ببینید نسل جدید امریکایی جهان و انسان و پیرامون خود را چگونه می بیند. من با خواندن این یاد داشت
اشک به چشمانم نشست
In two short days, I have witnessed the ugliness of human beings and their utter beauty.
With the recent happenings in the world, there's been a lot of emotions running high, including my own.
Let me preface this by saying I'm the son of an immigrant, a refugee who fled Iran due to persecution by the Islamic regime because my father preached pro-democracy rhetoric. Just let that sink in, people wanted to kill him for the fact he believed people should have the right to self determination.
You could say my family know whats happens when radical islamists destroy a society. I've spent the better part of my adult life combating the effects of radical islamists, through my work at UN programs helping refugees fleeing war torn areas, helping service members combat their emotional distress following their experience with war, writing books chapters on suicide terrorism and how to combat it.
I've seen what hate does to people, I've been in rooms stacked to the ceiling with bodies of men women and children who were killed because of hate on a genocidal scale. We've witnessed horrible things, but looked at it unblinkingly because we cannot turn a blind eye.
but if this ban was implemented 30 years ago, I never would have had a chance to do any of that work. My dad, my mom, my sister they'd all be dead. That's not hyperbole, that's real life.
I know some of you guys are going to stand on the opposite side of this issue with me, and I respect that. What I will not respect is the idea that America isn't a place for us. It's a place for all of us. If you don't think so pull a coin out of your pocket, look at the words e pluribus unum, it means "of many, one."
So next time you pull out that Iphone from your pocket, remember a Syrian refugee's son helped invent that. Remember the time that psychologist helped you overcome PTSD, he was the son of a refugee. Remember that doctor who helped cure your mom's cancer, she came here as a refugee following the fall of the soviet union.
I myself am not muslim, but idea of this country isn't a place for everyone regardless of creed or national origin flies in the face of values we have all placed in it. It belittles the sacrifice all of us have made. I will always believe in this country, and I will always fight for its freedom. Fear of something has never led to us growing as a human beings. It's only through courage we are able to grow, and be better.
If you disagree with me, remember I still love you no matter what. But let's talk about it, like adults, get coffee with me, skype me. Engage in a dialogue, because the echo-chamber we're all in isn't doing anyone any good.
So I leave you here with a photo of my family. People who would not exist today, if it wasn't the wonderful courage of this great nation to give us a home.

پاسخ یک شهروند افغان به پرت و پلاهای روباه بنفش

‏ به روحانی‬⁩ بگویید:ما در افغانستان وقتی در بانک حساب باز میکنیم,کارت ما همان مستر کارت است که میتوانیم با آن هر جای دنیا از 
حساب خود پول برداریم.بماند که از تمام خودپردازهامیتوانیم هم دلار و هم پول رایج مملکت دریافت کنیم.ما حجاب اجباری نداریم
‏ما برای ورود به استادیوم محدودیت جنسیتی نداریم.
‏ما هم آزادی بیان داریم و هم آزادی پس از بیان.
‏در افغانستان داشتن ماهواره جرم نیست و مردم در حصر خبری نیستند.
‏در افغانستان فیسبوک, توئیتر, تلگرام, یوتیوب و غیره فیلتر نیست و عموم مردم به آن دسترسی دارند.
‏در افغانستان هیچکس به کفش پاره همسایه خود نمیخندد.در افغانستان هیچ رئیس جمهوری به خودش اجازه نمیدهد به ملتی توهین کند.وقتی ایران هنوز برای رای گیری از صندوق مقوایی کاغذ پیچ استفاده میکرد,افغانستان از صندوقهای استاندرد و مهر و لاک شده استفاده کرد.
‏ما در افغانستان خواننده زن داریم.خواننده مرد داریم.خوانندگان زن ما در کنار خوانندگان مرد ما بعنوان داور مسابقات خوانندگی(ستاره افغان) در تلویزیون با نهایت عزت و شکوه ظاهر می شوند.
‏خوانندگان زن ما مثل خوانندگان مرد در فضای باز اجرا دارند.خوانندگی و رقص در افغانستان جرم نیست.
امضا: بو سهل زوزنی

ای مرز پر گهر


یک شب نا پرهیزی کرده رفته بودیم یکی از این مجالس شعر خوانی
. دیدیم در پایان جلسه سرود «ای ایران ای مرز پر گهر » را میخواهند بخوانند. امر شد بپا خیزیم و خبر دار بایستیم و همراه جماعت بخوانیم . ما از ترس پاشدیم و همراه خلایق دم گرفتیم که : ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم
وقتی سرود تمام شد دیدیم دعواست . گفتیم چه خبر است ؟ دیدیم یکی از همین سرود خوانان یقه یک بنده خدایی را گرفته است و فحش و فحشکاری راه انداخته است که چرا از جایش پا نشده و همراه جماعت سرود را نخوانده است
یارو میگفت : آقا جان من دلم نمیخواهد سرود بخوانم به شما چه ؟
و این آقا با دهان کف کرده داد میکشید که پس شما غلط میکنی در محفل ما حاضر میشوی
و چنان جنگ مغلوبه ای شد که ما یک پا داشتیم یک پا هم قرض کردیم و الفرار

۹ بهمن ۱۳۹۸

گاوداری


میگوید : هیچ میدانستی علی بن ابیطالب گاوداری داشت؟
میگویم : علی بن ابیطالب دیگر کیست ؟
میگوید : چطور نمی شناسی ؟ تو دیگر چه جور مسلمانی هستی؟
میگویم : مسلمان ؟ من به گور هفت جد و آبایم میخندم اگر مسلمان باشم. در میان امام های شیعه من فقط زین العابدین بیمار را میشناسم که تا میدید هوا پس است خودش را به موش مردگی میزد و میرفت زیر عبایش پنهان میشد
میگوید: مولای متقیان علی بن ابیطالب امام اول شیعیان جهان است. از آن امام هاست که کشته و مرده بیوه زنها بود. شب نیمه شد پا میشد مخفیانه میرفت خانه بیوه زنها شیر و آرد جلوی در خانه شان میگذاشت
میپرسم : اینهمه شیر و آرد از کجا میآورد ؟
میگوید : شیرش را از گاوداری اش میآورد ! آردش را هم لابد از آسیابش فراهم میکرددیگر
میگویم : هیچ میدانی این آقای علی بن ابیطالب کارگاه مسگری هم داشت ؟
می پرسد : مسگری ؟
میگویم : آره بابا! ظروف مسی و آفتابه هم تولید میکرد! و گرنه چطوری می توانست اینهمه شیر را به بیوه زنان برساند ؟خدا را چه دیدی؟ شاید کارخانه تولید ظروف یکبار مصرف هم داشت که این تاریخ نویسان صهیونیست عمدا چیزی در باره اش ننوشته اند

۸ بهمن ۱۳۹۸

وجدان


من هر وقت چشمم به عکس های محمود جعفریان و پرویز نیکخواه با دستان بسته در چنگال آدمخواران اسلامی می افتد از خودم می پرسم این مسعود بهنود که باعث اعدام شان شد چگونه شب ها سر ببالین میگذارد؟آیا وجدان هم دارد ؟

اردشیر


می پرسد : آقای گیله مرد ! شما که ماشاءالله هزار ماشاءالله بحر العلوم هستید و از علم کیمیا و سیمیا و ایضا جن گیری و سرکتاب و علوم قدیمه و جدیده سر در میآورید می شود عنایت بفرمایید بما بگویید اردشیر یعنی چه ؟
میگوییم : عباس آقا جان ! اولا می‌شود حضرتعالی بما بفرمایید که
آفتاب از کدام سمت دمید
که تو امروز یاد ما کردی؟
بیوفایی مگر چه عیبی داشت
که تو بر گشتی و وفا کردی ؟
دوما اینکه نکند داری ما را فیلم میکنی؟ ما خودمان ناسلامتی چهل سال است آپاراتچی هستیم ها !
سوما اینکه از این وصله های ناجور بما نمی چسبد . نه تنها بما نمی چسبد بلکه به بابا بزرگ خدابیامرزمان هم که یک عمامه سه منی روی کله مبارکش داشت نمی چسبد.
رابعا اینکه اگر یکبار دیگر از این فرمایشات بفرمایید ما خودمان آن سبیل های چخماقی سابقا استالینی تان را دود میدهیم !
عباس آقا که ما عباس چرچیل صدایشان می کنیم نگاهی بما می اندازند و میفرمایند : شما حالتان خوب است آقای گیله مرد ؟ مطمئن هستید حالتان خوب است ؟ تبی ، لرزی ، چیزی ندارید ؟
میگوییم : شما نگران حال و احوال ما نباشید قربان . چند وقتی پیدای تان نبود . سایه تان را از سر ما دریغ میفرمودید ! نکند دور از چشم اغیار و احباب !یواشکی رفته بودید دارالخرافه اسلامی تا یکی از آن «پلوپزهای باکره ! » با خودتان بیاورید و حالا میخواهید نام آقا زاده نوباوه تان را اردشیر بگذارید ؟ خب، حالا میشود بما بفرمایید چرا میخواهید معنای اردشیر را بدانید ؟
میگوید : هیچی بابا ! پریشب ها ناپرهیزی کردیم رفتیم یکی از این نشست های از مابهتران . داشتند سرود ای ایران ای مرز پر گهر را میخواندند. کنار دستم یکی از آن خانم های پودر و ماتیک زده چوخ بختیار ایستاده بود و از ته گلویش فریاد میزد : در راه تو کی اردشیر دارد این جان ما ؟ میخواستیم بدانیم اردشیر یعنی چه ؟ دو زاری ات افتاد؟

۷ بهمن ۱۳۹۸

خیری کن ای فلان !



یکی از ملوک خراسان محمود سبکتکین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی‌گردید ونظر همی‌کرد .
سایر حکما از تأویل آن فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت هنوز نگران است که ملکش با دگران است.

بس نامور به زیر زمین دفن کرده‌اند
کز هستی اش  به روی زمین بر نشان نماند
وان پیر لاشه را که سپردند زیر خاک
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زنده است نام فرّخ نوشیروان به خیر
گر چه بسی گذشت که نوشیروان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زان پیشتر که بانگ بر آید فلان نماند

۶ بهمن ۱۳۹۸


این خانوم خانوما نواجونی ماست
دیروز آمده بود فروشگاه دیدن بابا بزرگ. کلی با مشتری ها حال و احوال کرد و کلی هم به بابا بزرگ کمک کرد!
یک بستنی نوش جان کرد و وقتی میخواست برود پنج دلار دستمزد برای خودش و صد دلار دستخوش برای مامانش گرفت و رفت!
اگر این خانوم خوشگله را توی فروشگاه مان استخدام کنیم با این دستمزد سنگینی که میگیرد بابا بزرگ بیچاره ور شکست خواهد شد

۵ بهمن ۱۳۹۸

یاران موافق همه از دست شدند


تازه آمده بودیم امریکا . سی و هفت هشت سال پیش. با دست خالی و یک زخم معده آبا اجدادی. این زخم معده لعنتی دست از سرمان بر نمیداشت. در بوئنوس آیرس هیجده روز بیمارستان خوابیده بودم اما هنوز همچون کنه به جان مان چسبیده بود . هزار جورقرص و شربت و کپسول و دوا خورده بودیم اما زخم معده مان خوب شدنی نبود .
گفتند اینجا در شهر ما یک پزشک ایرانی است نامش دکتر خسرو نصر . متخصص بیماری های گوارشی است . بهترین دکتر دنیاست.
رفتیم مطب شان . با مهربانی خارق العاده ای ما را پذیرفت. فرستادمان برای یک سلسله آزمایش . آزمایش ها که تمام شد قرصی بما داد و گفت یکماه تمام باید بخوریش . روزی سه تا .
قرص ها را خوردیم. بیماری از جان مان رخت بر بست . برای همیشه.
دکتر نصر را گهگاه اینجا و آنجا میدیدم . گهگاه تلفنی می‌کرد و حالم را می پرسید . بعد ها شنیدم بیمار است و خانه نشین .
دکتر نصر دیروز در گذشت . به نا کجا آباد پر کشید . او فقط یک پزشک نبود . یک انسان بود . از آن انسانها که کمیاب نه ، نایاب اند. انسان به مفهوم مطلق.سراسر نیکی و مهر و نیکخواهی.
آسوده بخواب دکتر نصر عزیزم . از رنج روزگار رستی اما ما گوهری یگانه را از دست دادیم .گوهری نایاب را.
یادت همیشه با ماست.
@@@@
رفته بودم دانشگاه ایالتی ساکرامنتو. انوشیروان روحانی کنسرت داشت. حسین را پس از بیست سال آنجا دیدم. حسین قراگوزلو را میگویم . همانکه گزارشگر ورزشی تلویزیون ایران پیش از آن طاعون اسلامی بود
گفتم : حسین ! اینجا چه میکنی؟ نمیدانستم امریکا هستی . خوشحالم که می بینمت. در چه حالی حسین جان؟
خندید و گفت : والله ما از خدا سه چیز میخواستیم . پول و تندرستی و عقل ! الحمدالله هیچکدام شان را بما نداده است.
گهگاه شوخی اش گل می‌کرد و کسی را نشانم میداد و میگفت : آن آقا را می بینی؟
میگفتم ؛ آها می بینمش. چطور مگر؟
میگفت : از دور شبیه آدم است!
حسین قراگوزلو هم دیروز در گذشت. پس از سالها رنج و بیماری .
حسین گهگاه به خانه مان میآمد . برای مان آواز میخواند. خاطره تعریف می‌کرد . میخندید و می خندانید.
سفرت به خیر حسین جان . یادت باشد گزارش آن دنیا را برایمان بفرستی.
منتظر مان باش حسین جان .ما هم امروزی یا فردایی به دیدارت میآییم . تنهایت نمیگذاریم !
یاران موافق همه از دست شدند
در پای اجل یکان یکان پست شدند
خوردیم ز یک شراب در مجلس انس
دوری دو سه پیشتر زما مست شدند