خوش به حال اهل دود !
این تابلو را نزدیکی های خانه مان کنار بزرگراه شماره هشتاد نصب کرده اند:
تبلیغی است برای ماری جوانا و خبر خوشی است برای اهل دود و دم .
تبلیغی است برای ماری جوانا و خبر خوشی است برای اهل دود و دم .
خبر خوش این است که اهل تدخین و خداوندگاران چپق
دیگر نیازی نیست با ترس و لرز به خیابان ها و کوچه پسکوچه های تاریکی و نیمه تاریکی بروند و از آدمهای نتراشیده و نخراشیده ای ماری جوانا بخرند و مدام هم تن شان بلرزد مبادا گیر آژان بیفتند و کارشان به نظمیه و عدلیه و محبس و جریمه و بدنامی بکشد .
حالا توی خانه شان می نشینند و مثل یک جنتلمن دستور میفرمایند هر مقدار از این ماده مدهوش کننده میخواهند
برای شان به خانه شان بیاورند و آنها هم با خیال راحت چپق شان را چاق بفرمایند و بروند عالم هپروت!
بگمانم آن فرقه اسماعیلیه و آن طایفه حشاشین هم از همین ماده نجات بخش! استفاده میکردند که یکی از فداییانش چنان دل و جراتی می یافت که می توانست خنجر مسموم خود را در قلب خواجه نظام الملک صدر اعظم مقتدر ملکشاه سلجوقی فرو کند و دنیای آنروز را در اقیانوسی از وحشت و هراس فرو برد
دیگر نیازی نیست با ترس و لرز به خیابان ها و کوچه پسکوچه های تاریکی و نیمه تاریکی بروند و از آدمهای نتراشیده و نخراشیده ای ماری جوانا بخرند و مدام هم تن شان بلرزد مبادا گیر آژان بیفتند و کارشان به نظمیه و عدلیه و محبس و جریمه و بدنامی بکشد .
حالا توی خانه شان می نشینند و مثل یک جنتلمن دستور میفرمایند هر مقدار از این ماده مدهوش کننده میخواهند
برای شان به خانه شان بیاورند و آنها هم با خیال راحت چپق شان را چاق بفرمایند و بروند عالم هپروت!
بگمانم آن فرقه اسماعیلیه و آن طایفه حشاشین هم از همین ماده نجات بخش! استفاده میکردند که یکی از فداییانش چنان دل و جراتی می یافت که می توانست خنجر مسموم خود را در قلب خواجه نظام الملک صدر اعظم مقتدر ملکشاه سلجوقی فرو کند و دنیای آنروز را در اقیانوسی از وحشت و هراس فرو برد
آن قدیم ندیم ها یک جوانکی بود که برای مان کار میکرد . کارگر بسیار خوبی هم بود . روزی ده دوازده ساعت کار میکرد و خم به ابرو هم نمیآورد
یک روز ما رفتیم توی مزرعه ، دیدیم آنجا برای خودش آلاچیقی ساخته است و چند تا چپق رنگ وارنگ هم آنجا چیده و وقت و بیوقت میرود آنجا چپقی چاق میکند و بر میگردد سر کارش . گفتیم : کاکو ، رفاقت مان بجا اما بزغاله دانه ای هف صنار ! فردا پس فردا اگر سروکله آژان دلهره ها اینجا پیدا بشود ما هم نا دانسته گرگ دهن آلوده یوسف ندریده میشویم و پای مان می افتد توی هچل! بنا بر این :
برو این دام بر مرغ دگر نه!
و عذرش را خواستیم
یک روز ما رفتیم توی مزرعه ، دیدیم آنجا برای خودش آلاچیقی ساخته است و چند تا چپق رنگ وارنگ هم آنجا چیده و وقت و بیوقت میرود آنجا چپقی چاق میکند و بر میگردد سر کارش . گفتیم : کاکو ، رفاقت مان بجا اما بزغاله دانه ای هف صنار ! فردا پس فردا اگر سروکله آژان دلهره ها اینجا پیدا بشود ما هم نا دانسته گرگ دهن آلوده یوسف ندریده میشویم و پای مان می افتد توی هچل! بنا بر این :
برو این دام بر مرغ دگر نه!
و عذرش را خواستیم