ابوالعلاء معری شاعر و فیلسوف عرب میگوید : مردم دنیا دو گروه اند : آنها که عقل دارند و دین ندارند ؛ و آنها که دین دارند و عقل ندارند .
حکیم ناصر خسرو قبادیانی حجت جزیره خراسان و یکی از ستون های استوار ادب و فرهنگ ایران در سفرنامه خود در باره ابوالعلاء معری چنین می نویسد :
" ....معره النعمان ؛ باره ای سنگین داشت . شهری آبادان و بر در شهر اسطوانه ای سنگین دیدم . چیزی در آن نوشته بود به خطی دیگر از تازی .
از یکی پرسیدم که این چه چیز است ؟
گفت : طلسم کژدمی است که هرگز عقرب در این شهر نباشد و نیاید - و اگر از بیرون آورند و رها کنند بگریزد و در شهر نیاید.-
..... در آن مردی بود که ابوالعلاء معری می گفتند . نابینا بود و رییس شهر او بود . نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگران فراوان . وخود همه شهر او را چون بندگان بودند . و خود طریق زهد پیش گرفته بود . گلیمی پوشیده بود و در خانه نشسته . نیم من نان جوین راتبه کرده که جز آن چیزی نخوردی . و من این معنی شنیدم که در سرای باز نهاده است ونواب و ملازمان او کار شهر میسازند .....و وی نعمت خویش از هیچکس دریغ ندارد و خود صائم الدهر و قائم اللیل باشد و به هیچ شغل دنیا مشغول نشود .و این مرد در شعر و ادب به درجه ای است که افاضل شام و مغرب و عراق مقرند که در این عصر کسی به پایه او نبوده است و نیست . و کتابی ساخته آنرا " الفصول و الغایات " نام نهاده و سخن ها آورده است مرموز و مثل ها به الفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمی شوند مگر بر بعضی اندک .... چنانکه او را تهمت کردند که تو این کتاب را به معارضه قرآن کرده ای . و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف آمده باشند و پیش او ادب و شعر خوانند و شنیدم که او را زیادت از صد هزار بیت شعر باشد .
کسی از وی پرسید که ایزد تبارک و تعالی این همه مال و نعمت ترا داده است ؛چه سبب است که مردم را می دهی و خویشتن نمی خوری ؟
جواب داد که مرا بیش از این نیست که می خورم .
و چون من آنجا رسیدم این مرد هنوز در حیات بود .
از : سفرنامه ناصر خسرو - به کوشش دکتر ذبیح الله صفا
حکیم ناصر خسرو قبادیانی حجت جزیره خراسان و یکی از ستون های استوار ادب و فرهنگ ایران در سفرنامه خود در باره ابوالعلاء معری چنین می نویسد :
" ....معره النعمان ؛ باره ای سنگین داشت . شهری آبادان و بر در شهر اسطوانه ای سنگین دیدم . چیزی در آن نوشته بود به خطی دیگر از تازی .
از یکی پرسیدم که این چه چیز است ؟
گفت : طلسم کژدمی است که هرگز عقرب در این شهر نباشد و نیاید - و اگر از بیرون آورند و رها کنند بگریزد و در شهر نیاید.-
..... در آن مردی بود که ابوالعلاء معری می گفتند . نابینا بود و رییس شهر او بود . نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگران فراوان . وخود همه شهر او را چون بندگان بودند . و خود طریق زهد پیش گرفته بود . گلیمی پوشیده بود و در خانه نشسته . نیم من نان جوین راتبه کرده که جز آن چیزی نخوردی . و من این معنی شنیدم که در سرای باز نهاده است ونواب و ملازمان او کار شهر میسازند .....و وی نعمت خویش از هیچکس دریغ ندارد و خود صائم الدهر و قائم اللیل باشد و به هیچ شغل دنیا مشغول نشود .و این مرد در شعر و ادب به درجه ای است که افاضل شام و مغرب و عراق مقرند که در این عصر کسی به پایه او نبوده است و نیست . و کتابی ساخته آنرا " الفصول و الغایات " نام نهاده و سخن ها آورده است مرموز و مثل ها به الفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمی شوند مگر بر بعضی اندک .... چنانکه او را تهمت کردند که تو این کتاب را به معارضه قرآن کرده ای . و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف آمده باشند و پیش او ادب و شعر خوانند و شنیدم که او را زیادت از صد هزار بیت شعر باشد .
کسی از وی پرسید که ایزد تبارک و تعالی این همه مال و نعمت ترا داده است ؛چه سبب است که مردم را می دهی و خویشتن نمی خوری ؟
جواب داد که مرا بیش از این نیست که می خورم .
و چون من آنجا رسیدم این مرد هنوز در حیات بود .
از : سفرنامه ناصر خسرو - به کوشش دکتر ذبیح الله صفا