دنبال کننده ها

۱۵ فروردین ۱۳۹۳

آقای چخوف ؛ حالتون خوبه؟؟!!

آقا ! این آقای چخوف ما را از کار و زندگی انداخته است ! ما همه کارهایمان را ول کرده ایم و نشسته ایم چخوف میخوانیم .
داستان هایش بقدری شیرین و دلچسب است که آدم حیفش میآید  رهایشان بکند و به کارهای دیگر بپردازد .
یک مجموعه ده جلدی از آثار چخوف را پیش رو داریم . یکی دو روزی است که جلد دوم داستان های کوتاهش را میخوانیم . از خواب و خوراک افتاده ایم . نه تلویزیون نگاه میکنیم .  نه سینما میرویم . نه خبر های ایران را دنبال میکنیم .  نه با کسی حرف میزنیم . و  نه آنطور که باید و شاید دست به قلم میبریم خلاصه اینکه این آقای چخوف بد جوری دست مان را توی حنا گذاشته اند .
تا بخواهیم مجموعه ده جلدی داستان هایش را به پایان ببریم بگمانم مابقی موهای مان سپید خواهد شد !
چه دنیای شگفت انگیزی است دنیای این آقای چخوف . لطفا برایم نامه و ایمیل نفرستید . آقای چخوف نمیگذارد به هیچ نامه ای جواب بدهیم .
این آقای چخوف را در جوانی هایمان شناخته بودیم .البته کم شناخته بودیم . یکی دو تا از آثارش را خوانده بودیم . حالا تازه می فهمیم با چه غولی دست به یقه شده ایم !
آهای ....آقای چخوف . جناب آنتوان چخوف عزیز !چه وقت دست از سر ما برمیدارید ؟ اصلا آیا تا آخر عمر گریبان ما را رها خواهید کرد ؟
ما که چشم مان آب نمی خورد آقای چخوف !!

۱۲ فروردین ۱۳۹۳

پنج سال قبل از 1985

امروز خواندن کتاب " پنج سال قبل از 1985 "  نوشته آقای محمد محمد علی را بپایان بردم .
محمد محمد علی نویسنده صاحب نام ایرانی که از اواخر اسفند 1358 تا فروردین 59  با یک تور گردشگری به اتحاد جماهیر شوروی سفر کرده بود در این کتاب کوشیده است شاهد بی غرضی باشد بر حال و روزگار مردمی که در کشور شوراها میزیسته اند و آمال و آرزوهای آنان را بر زبان قلم جاری کرده است .
محمد محمد علی در این سفر توانسته است مسکو ؛ لنینگراد ؛ اکراین ؛ گرجستان ؛ ارمنستان و آذربایجان را ببیند و بدور از پیشداوری های ایئولوژیک و غرض ورزانه ؛ سیمای اتحاد جماهیر شوروی آن روز را منصفانه و صادقانه ترسیم کند . این کتاب نخستین بار در سال 1378توسط نشر علم منتشر شده و کتابی خواندنی و تامل کردنی است .
پیش از این کتاب " دنیای زندگان " را از محمد محمد علی خوانده و نقد کوتاهی در باره آن نوشته بودم . 

۱۰ فروردین ۱۳۹۳

ما پدر هموطنان خود را در میآوریم


: «مرحوم فروغی در جنگ بین‌الملل اول به نماینده‌گی ایران به جامعه‌ی ملل رفت. گویا یک‌وقت نماینده‌ی یک‌ی از دولت‌ها که ایران را نمی‌شناخت – و تنها در تاریخ خوانده بود که ایرانیان در روزگاری به شرق و غرب عالم تاخت می‌آورده‌اند و از قسطنطنیه تا دهلی را زیر پا می‌گذاشته‌اند از فروغی پرسیده بود: حالا، در این قرن با هم‌سایه‌گان خود چطور رفتار می‌کنید؟ و مرحوم فروغی به لحن طنز و جد – هردو – جواب داده بود: خیلی خوب، با هم‌سایه‌گان برادرانه رفتار می‌کنیم و پدر هم‌وطنان ِ خودرا درمی‌آوریم!»

۹ فروردین ۱۳۹۳

تفنگ خالی ......

ما یک ضرب المثل قدیمی داریم که میگوید : از تفنگ خالی دو نفر میترسند ؛ یکی خود شکارچی و دیگری شکار شونده !
حالا داستان این روز های ما هم بی شباهت به این ضرب المثل نیست .
رادیوی آلمان امروز گزارش داده است که دولت قطر 23 میلیارد دلار اسلحه خریده است تا ارتش خود را تقویت کند .
علت چیست ؟علتش این است که دولت قطر از مترسکی بنام جمهوری اسلامی می ترسد . 
بنا بر این معلوم میشود که شمر خوانی کردن ها و عر و تیز های گاه و بیگاه آقای عظما و هل من مبارز طلبی های سرداران تریاکی و چپاولگر ؛ کارساز شده و کارخانه های اسلحه سازی هم با دم شان گردو می شکنند . 
این تفنگ خالی جمهوری آدمخواران سبب شده است که عربستان سعودی هم 65 میلیارد دلار اسلحه خریداری کرده و روانه زراد خانه های خود کند . 
بنده خدایی از یکی پرسید اسمت چیست ؟ 
گفت : هیبت الله 
پرسید : راستی راستی اسمت هیبت الله است یا میخواهی ما را بترسانی ؟ 
حالا حکایت جمهوری آدمخواران اسلامی است .

۷ فروردین ۱۳۹۳

حقه بازی به سبک ایرانی !!

میگوید : آقا ! ما آدم بشو نیستیم ! اصلا ما با آدمیت قرن ها فاصله داریم ! 
می پرسم : چرا ؟ 
میگوید : رفته بودم مهمانی . چهارده - پانزده نفر آمده بودند .  نزدیکی های نیمه شب  چند تا از مهمانها خدا حافظی کردند و رفتند ؛ اما هنوز پای شان به خیابان نرسیده بود که چهار پنج نفر شروع کردند پشت سرشان بد گفتن . جالب تر اینکه آقای صاحبخانه رفت پارچه ای آورد ؛ قاب عکس حضرت علی را پوشاند و بعدش هم رفت بساط عرق و شراب راه انداخت ! 
آخر دو رویی و حقه بازی تا این حد ؟




۶ فروردین ۱۳۹۳

ملا نصر الدین و انرژی اتمی ...

یکی از جنگل میگذشت ؛ صدای اره شنید . سر بالا کرد دید ملا نصرالدین است ؛ سر شاخه ای نشسته و دارد بیخ آنرا اره میکند . 
خندید و گفت : هی ! ملا ؛ می افتی یک جایت می شکند ها !
هنوز لحظه ای نگذشته بود که شاخه شکست و ملا از آن بالا سرنگون شد و سرش شکست . فکر کرد : " این مرد از کجا میدانست ؟ لابد علم غیب دارد ! " 
دنبالش دوید که : ترا به هر دین و مذهبی که داری  صبر کن ! می خواهم چیزی بپرسم .
مرد ایستاد . ملا نفس زنان رسید ؛ خودش را به پای او انداخت و گفت : 
- هر که هستی علم غیب میدانی ؛ تا بمن نگویی چه وقت میمیرم دست از دامنت بر نمیدارم !
مرد که اصرار ابلهانه ملا را دید گفت : باشد ؛ راستش را بخواهی هر وقت خرت سه بار پیاپی گوزید بدان که عمرت به آخر رسیده و باید با زندگی وداع کنی ! این را گفت و به راه خود رفت .
ملا تا غروب آفتاب هیزم بسیاری گرد آورد ؛ بار خرش کرد و راه خانه اشرا پیش گرفت . در سربالایی تند گورستان پشت ده ؛ سنگینی بار بر گرده حیوان فشار آورد و او را به گوزیدن وا داشت .
با تیز اول ؛ ملا فکر کرد : " مگر پشت بند نداشته باشد و گرنه حتما حالا جانم تا زانوهایم بالا آمده ! " 
با تیز دوم گفت : " مگر به همین دو تا بس کند و گرنه باید قبول کنم که جانم به سینه ام رسیده ! " 
و با تیز سوم شانه ای بالا انداخته گفت : " مرگ حق است " . اینور و آنور را نگاه کرد و ؛ دید کنار گورستان ؛ قبر تازه ای حفر کرده اند . خر را بحال خود رها کرد ؛ عبا را به سر و روی خود پیچید و همچنان که زیر لب شهادتین بر زبان میراند در گور دراز کشید و منتظر ماند .
از قضا چیزی نگذشت که قافله ای با قاطر های بیشمار و هیاهوی بسیار از تپه بالا آمد . ملا با خود گفت : " ای وای که نکیر و منکر برای سئوال و جواب میآیند !" از وحشت فریاد زنان از قبر بیرون پرید . 
قاطر ها از این حرکت ناگهانی ملا  رمیدند و بار بینداختند و قاطر چیان با چوبدست و چماق بجان ملا افتادند و دمار از روزگارش در آوردند .
ملا نیمه جان و خونین و لنگان خودش را به خانه رساند .زنش از دیدن او بوحشت افتاد و از سبب آن جویا شد .
ملا ؛ نالان و گریان ماجرای مرگ خود را حکایت کرد . 
زن که به خنده افتاده بود گفت : پس داری از آن دنیا بر میگردی ؟ خوب ؛ بگو ببینم  وقتی آدمیزاد میمیرد  چه بر سرش میآید ؟ 
ملا ناله کنان جواب داد : راستش زن ؛ تا آنجا که دستگیرم شد اگر قاطر های مردم را رم ندهی کسی ازت نمی پرسد خرت به چند ؟!
حالا چرا این داستان را برایتان گفتم ؟  راستش شباهت عجیبی بین ماجرای ملا و هسته ای شدن جمهوری نکبتی اسلامی وجو دارد . شما این شباهت را نمی بینید ؟؟

۳ فروردین ۱۳۹۳

چه سگ ها و گربه های خوشبختی ...

مجله تایم در آخرین شماره خود نوشته است که امریکایی ها در سال گذشته  56 میلیارد دلار برای سگ ها و گربه هایشان خرج کرده اند .
وقتی این خبر را خواندم  یاد سگ ها و گربه های ایرانی افتادم که حیوانکی ها برای لقمه نانی چه رنجها که نمیکشند و چه سنگپاره ها که نثارشان نمیشود .
من یک کارمندی دارم که توی هفت آسمان یک ستاره ندارد . این آقای محترم با وجودیکه همیشه خدا هشت شان گروی نه شان است اما در آپارتمان کوچکش از یک مار پذیرایی میکند . 
این مار عظیم الجثه سنگین و رنگین  در یک جعبه شیشه ای شبیه اکواریوم زندگی میکنند و غذای شان هم جوجه زنده و موش زنده است !
این آقای کارمند نیمی از در آمدش را در شکم  این مار عزیز میریزد و گاه اتفاق می افتد که برای ناهار و شام خودش یک پاپاسی ندارد .
خودمانیم ها ! انگار حیوانات هم خوشبخت و بد بخت دارند ..حیوانات امریکایی خوشبخت اند و حیوانات ایرانی بد بخت و فلکزده . درست مثل امت اسلام . خلاف عرض میکنم ؟؟

۲۷ اسفند ۱۳۹۲

دعوی خدایی .....

یک بنده خدایی رفت خدمت یکی از این از ما بهتران و گفت : بنام بیست و چهار هزار پیغمبر ؛ از شما خواهش میکنم  یکصد و بیست و چهار دلار بما پرداخت بفرمایید !
آقای ثروتمند گفت : مضایقه ای نیست ؛ شما یکایک ایشان را  نام ببر ما هم از دادن پول دریغ نخواهیم کرد .
مرد پذیرفت و شروع کرد به نام بردن پیامبران .: محمد . عیسی . موسی . ابراهیم . سلیمان . داوود . نوح . یونس . اسحاق . یوسف . یعقوب . دانیال . حزقیال . جرجیس . مانی . زرتشت .....و آنگاه درنگی کرد و گفت : فرعون . شداد . نمرود . علی خامنه ای !
آقای ثروتمند هوارش به آسمان رفت که : ای حقه باز ! شرط ما این بود که فقط نام پیامبران را ببری  . شدا د و نمرود و خامنه ای که پیغمبر نبوده اند !
آن مرد رنجیده خاطر گفت : انصاف ات کجاست مرد حسابی ؟  این بیچارگان ادعای خدایی کرده اند ؛   تو به پیامبری هم قبول شان نمیکنی ؟؟

۲۶ اسفند ۱۳۹۲

شب سمور گذشت و لب تنور گذشت .....

توی این دنیای هشلهف بی صاحب مانده ای که از شش میلیارد بندگان به به گوی حضرت باریتعالی میلیارد ها نفرشان  دنیای شان بد تر از عاقبت یزید است و آه ندارند با ناله سودا بکنند و توی هفت آسمان یک ستاره ندارند و از بی کفنی زنده اند ؛ یک آقای مرفه بی دردی پیدا شده است و دو میلیون و یکصد هزار دلار داده است تا شماره تلفن دلخواه خودش را خریداری بفرماید . 
این عالیجناب مومن عرب مسلمان اهل دبی ؛ انگار اصلا یادشان نبوده است که در همان دور و بر امارات ایشان میلون ها زن و کودک و پیر و جوان آسمان جل و آس و پاس  زندگی میکنند که اگر چه روزی هفده بار بدرگاه حضرت باریتعالی خم و راست میشوند و شکر نعمات نداشته شان را بجا میآورند ؛ اما نه تنها از مال پس و از جان عاصی اند ؛ نه تنها زمین تشک و آسمان لحاف شان است ؛ نه تنها توی هفت آسیاب یک من آرد ندارند ؛ نه تنها خسر الدنیا و والآخره اند ؛ نه تنها قاشق ندارند که آش بخورند ؛نه تنها حصیرند و ممد نصیر ؛ بلکه شاید تا امروز چشم شان به جمال بی مثال تلفن همراه هم روشن نشده و شاید اسمش را هم نشنیده باشند . 
یاد آن شعر معروف افتادم که : 
شنیده ایم که محمود غزنوی یک شب 
شراب خورد و شبش جمله در سمور گذشت 
گدای گوشه نشینی لب تنور گرفت 
لب تنور بر آن بینوای عور گذشت 
علی الصباح بزد نعره ای که : ای محمود 
شب سمور گذشت و لب تنور گذشت 
اگر میخواهید سعادت همصحبتی با این عالیجناب خر پول بی درد مستکبر را داشته باشید به شماره تلفن ایشان که مجله تایم در آخرین شماره خود چاپ کرده تلفن بزنید و اگر دل تان خواست مختصری خواهر و مادر ایشان را نوازش بفرمایید ! 
شماره تلفن ایشان چنین است : 
(050) 777-7777

۲۳ اسفند ۱۳۹۲

برو زن کن ای خواجه هر نو بهار !!


چند وقت پيش؛ يک آقای ايرانی بنام مهران به ضرب يک عمل جراحی در تهران تغيير جنسيت می دهند و ميشوند يک بانوی ايرانی!!
آقا مهران ؛ پس از اينکه رخت و لباس مردانگی را از تن فرو می افکنند و رخت و لباس نسوان به تن می کنند ؛ اسم خودش را هم به " ماريان " تغيير می دهند و به ميمنت و مبارکی وارد جامعه انقلابی - اسلامی می شوند . اما هنوز دو ماهی از تغيير جنسيت ماريان خانوم نمی گذرد که ايشان دوباره دست به دامان همان جراحان می شوند و با خواهش و تمنا و التماس و گريه و لابه می خواهند ايشان را دوباره با يک عمل جراحی ديگر تبديل به " مهران " کنند که بقول معروف:
از طلا گشتن پشيمان گشته ايم
مرحمت فرموده ما را مس کنيد!
یک رادیوی محلی در سانفرانسیسکو که اين خبر را از شبکه سرتاسری خود پخش کرده است می گويد  هزاران هزارتن از زنان ايرانی آرزو می کنند که ايکاش " مرد " به دنيا آمده بودند تا از مزاحمت های لشکر " زحمت الله " در امان بمانند

وقتيکه اين خبر را از راديو شنيدم به فکر فرو رفتم. بفکر فرو رفتم و ديدم رنجی که زنان ايرانی می کشند درد ديروز و امروز نيست؛ درد مزمن کهنه ای است که ريشه در فرهنگ و دين و سنت های ما دارد. بعد بياد فرمايشات غزالی در کتاب " کيميای سعادت " افتادم که تکليف زنان را بخوبی روشن کرده است.
غزالی؛ در کتاب "کيميای سعادت" در باره زنان چنين ميفرمايد:
.....بدان که هيچ تخم فساد ؛ چون نشستن با زنان اندر مجلس ها و مهمانی ها و نظاره ها نبو.
پس حرام است بر زنان به چادر سپيد و و روی بند پاکيزه بيرون شدن؛ و هر زن که چنين کند عاصی است و پدر و مادر و برادر و شوهر که دارد و بدان راضی بود ؛ اندر آن معصيت با وی شريک باشد.
..... و روا نيست هيچ مردی را جامه زنی که داشته بود اندر پوشد به قصد شهوت ؛ يا دست فرا آن کند ؛ يا ببويد ( يعنی اينکه هيچ مردی حق ندارد لباس همسرش را بپوشد يا به آن دست بزند و يا حتی آن را ببويد. )
يا شاه اسپرم يا سيب يا چيزی که بدان ملاطفت کنند ؛ فرا زنی دهد و فرا ستاند ( يعنی اينکه هيچ مردی حق ندارد به عليامخدرات محترمه ؛ عطر و سيب و گل و ...بدهد يا بستاند ) و يا سخنی نرم و خوش گويد. و روا نيست زنی را که سخنی با مرد گويد الا درشت و به زير ( منظورشان اين است که زنان حق همصحبتی با مردان را ندارند و اگر می خواهند با مردان صحبت کنند بايد صدای شان را مثل صدای گاو کنند مبادا اسلام عزيز آسيب ببيند ! )
پيغمبر ؛ زنان را همی گويد که به آواز خوش با مردان سخن مگوييد ....و از کوزه ای که زنان آب خورند نشايد به قصد ؛ از جای دهان ؛ آب خوردن ......( توصيه گيله مردانه : لطفا کتاب کيميای سعادت را بخوانيد تا رستگار شويد )
سنايی غزنوی ميفرمايد:
حجره عقل ز سودای زنان خالی کن
تا به جان پند تو گيرند همه پر هنران
بند يک ماده مشو ؛ تا بتوانی چو خروس
تا شوی تاجور و پيشروی تاجوران
حضرت سعدی هم ميفرمايد:
برو زن کن ای خواجه هر نو بهار
که تقويم پارينه نايد به کار !!
همين حضرت سعدی در جای ديگری ميفرمايد:
به هر چمن که رسيدی گلی بچين و برو
به پای گل منشين آنقدر که خار شوی
گشت و گذاری در متون ادبی و تاريخی وطن مان بخوبی نشان ميدهد که زنان ايرانی از ديربازدر چنبر چه درد ها و بی عدالتی هايی گرفتار بوده اند تا جايی که در داستان سياوش ؛ می خوانيم که:
زن و اژدها هر دو در خاک به!
جهان پاک از اين هر دو نا پاک به!!
و يا اينکه:
زنان را ستايی ؟ سگان را ستای
که يک سگ به از صد زن پارسای !!!!
بهر حال؛ من از اينکه ماريان خانوم نتوانسته است بيش از دو ماه وضعيت جديد خود را تحمل کند دچار شگفتی نشدم چرا که مادام که ما به يک خانه تکانی فرهنگی و فکری دست نزنيم؛ زن از ديدگاه ما چيزی در رديف اژدها خواهد بود  و خواجگان همواره همچون " تقويم پارينه " به او خواهند نگريست
هزار سال ره است از تو تا مسلمانی
هزار سال دگر تا به شهر انسانی
----------------------------------