دنبال کننده ها

۲۲ اسفند ۱۳۹۲

داریم وفات میفرماییم !!

آقا  ! این روز ها حال مان چندان تعریفی ندارد . نمیدانیم از پیری است یا اینکه اوضاع احوال شلم شوربا و قاراشمیش دنیا ما را دارد اینجوری از پا می اندازد .
شب ها خواب مان نمی برد . یعنی یکی دو ساعت می خوابیم ؛ ده دوازده ساعت بیداریم . خواب مان هم که خواب نیست ؛ فی الواقع جان کندن است !
یاد غلامحسین ساعدی بخیر . میگفت : هم از خوابیدن می ترسم هم از بیداری .
می پرسیدیم : چرا ؟ 
میگفت : وقتی میخوابم آنقدر کابوس های وحشتناک می بینم که غرق عرق از خواب می پرم ؛  وقتی هم بیدارم از اینهمه نامردمی و شقاوتی که در گوشه و کنار جهان جاری است  تنم میلرزد . 
بگمانم ما هم همین بیماری مرحوم ساعدی را گرفته ایم . هم از خوابیدن می ترسیم هم از بیداری . 
دیشب داشتیم با خودمان فکر میکردیم آخر ما چه گلی به سر بشریت زده ایم که لایق رفتن به بهشت باشیم ؟ از آنطرف گناه کبیره ای هم که مرتکب نشده ایم ما را توی جهنم بچپانند ! آنهم جهنمی که مار غاشیه و اژدهای هفت سر و درخت زقوم و نکیر و منکر و گرزهای آتشین و کنده نیمسوز دارد ! بنا بر این اگر فردا پس فردا کپه مرگ مان را گذاشتیم و غزل خدا حافظی را خواندیم جای مان کجاست ؟ بالاخره ما باید یک جوری خر خودمان را از پل بگذرانیم . خلاف عرض میکنیم ؟ 
توی این فکر و خیالات بودیم که یادمان آمد جایی خوانده ایم که حضرت باریتعالی یک محل نه چندان خوش آب و هوایی ساخته است که به آن میگویند " اعراف "
اعراف ؛ نه بهشت است نه جهنم . بگمانم مثل همین قم خودمان باشد که بین جهنم تهران و بهشت اصفهان قرار گرفته است ! خیال مان راحت شد که ما نه جهنمی ؛ نه بهشتی ؛ بلکه  اعرافی هستیم ! هر چند از قدیم گفته اند : گرگ بیند دنبه اندر خواب خویش !1
اعراف جایی است که خداوند تبارک و تعالی ! بندگان دست و پا چلفتی و ببوی خودش را که عرضه هیچگونه گناه کبیره و صغیره ای را نداشته اند  راهی آنجا میکند تا برای خودشان بچرند !
حضرت سعدی ه شعری در باره  " اعراف " سروده و فرموده اند : 
ای سیر ؛ ترا نان جوین خوش ننماید 
معشوق من است آنکه به نزدیک تو زشت است 
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف 
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است .
بفرموده علمای اعلام و مشایخ محاسن دراز اسلام ؛ تنها بدی اعراف این است که در آنجا بجای حور و غلمان ؛ یک مشت  ننه شله پز و سکینه سلطان و عمه غزی و شاباجی شله و ماه سلطان خانوم  به عشوه گری مشغولند و اعراف نشینان ترجیح میدهند با گاوی ؛ خری ؛ فیلی ؛ پشه ای یا کرگدنی  خاک بر سری شان را انجام بدهند !!
همینقدر که توی اعراف کنده نیمسوز توی ماتحت آدم نمی چپانند باید صد هزار بار بدرگاه حضرت باریتعالی شکر گزار بود !
کنده نیمسوز شوخی بر دار نیست ها !!

۱۹ اسفند ۱۳۹۲

کون چون تانک !!

از یکی پرسیدند چیکاره ای ؟ 
گفت : والله خودم خان ام برادرم سلطان ؛ خودم پیرهن ندارم برادرم تنبان ! حالا جکایت این آقای رهبر کبیر کره شمالی است .
راسنی ؛ اسم این آقای رهبر کبیر چیست ؟  کون چون تانک؟ 
این آقای رهبر کبیر همین امروز یک انتخابات کاملا آزاد و دموکراتیک در کشورش بر گزار کرد تا مردم خوشبخت کره شمالی هر کسی را که دل شان میخواهد به رهبری بر گزینند . 
در این انتخابات آزاد جناب آقای کون چون تانک  با صد درصد آراء بعنوان رهبر کبیر ممالک مترقیه کره شمالی برگزیده شد و ملت خوشبختی که به ایشان رای داده بود با شور و شادی و سرور و سر فرازی سر به دشت و بیابان گذاشت تا بلکه علفی ؛ یونجه ای ؛ اشکنه ای ؛ تره تیزکی ؛ چیزی برای چریدن پیدا کند و بجای شام و ناهار میل بفرماید . 
این انتخابات آزاد متاسفانه فقط یک کاندیدا داشت و آنهم جناب آقای کون چون تانک بود !

۱۷ اسفند ۱۳۹۲

دعوای پشه و حبشه ....!!

از قدیم گفته اند : هر چه سنگه به پای لنگه . حالا حکایت ماست . 
اقا ! این دنیای ما دنیای هشلهفی شده . انگاری سگ صاحبش را نمی شناسد . همینکه در یک گوشه دنیا چهار تا تیر و ترقه در میرود و چهار تا پشه بجان هم می افتند ؛ تقاص اش را ما در امریکا پس میدهیم !
میفرمایید چطور ؟ 
حالا خدمت تان عرض میکنیم . 
امروز صبح رفته بودیم بنزین بزنیم . دیدیم قیمت بنزین از دیروز تا امروز 35 سنت گران تر شده است . نگاهی به قیمت ها انداختیم و بخودمان گفتیم : آش کشک خالته ؛ بخوری پاته ؛ نخوری پاته !
در همی موقع یک آقای محترمی که بقدرتی خدا هیچ جای بدنش نبود که خالکوبی نشده باشد با یکی از آن اتومبیل های بنزین خوار عهد دقیانوس از راه میرسد . نگاهی به قیمت بنزین می اندازد و مختصری خواهر و مادر آقای پوتین را ناز و نوازش میکند و سه چهار تا لیچار هم حواله آقای اوباما میفرماید و بمن میگوید : 
- شما به اوباما رای داده بودی ؟ 
میگویم : آره ! چطور مگر ؟ 
اشاره ای به قیمت بنزین میکند و میگوید : پس تقاص اش را پس بده ! 
یادم میآید وقتی آقای کلینتون رییس جمهور امریکا بود  نه تنها از در و دیوار برای مان پول میریخت ؛ بابت یک گالن بنزین 99 سنت می پرداختیم   ؛ بعدش که آقای بوش - ولی فقیه کره زمین - از راه رسید و آن آتشبازی ها را راه انداخت  قیمت بنزین به گالنی چهار دلار رسید . حالا هم حدود چهار دلار است . 
این روز ها هم بمصداق جن و پری کم بود یکی هم از دیوار پرید ؛ آقای پوتین - تزار روس _ به اکراین لشکر کشی فرموده است و ما فقیر بیچاره ها که نه سر پیازیم نه ته پیاز باید تاوان پس بدهیم . 
آخر جنگ پشه و حبشه چه ربطی بما دارد ؟ ما چرا باید تقاص پس بدهیم ؟ ما کاره ای هستیم ؟ نقشی در این تیر و ترقه اندازی ها داریم ؟ 
اصلا آقا ! ما اهالی محترم ینگه دنیا میدانیم کریمه کدام خراب شده ای است و دعوا سر چیست ؟ از جغرافیا چیزی میدانیم ؟ از سیاست سر در میآوریم ؟  چرا نمیگذارید زندگی مان را بکنیم و آبجوی تگری مان را بدون ترس و لرز نوش جان بفرماییم ؟ ها ؟ اصلا گور پدر آقای پوتین ! 
ببخشید ها ! داشتیم جوش میآوردیم . باز خدا پدر مرحوم انوری ابیوردی را بیامرزد که مختصری تسلای مان میدهد و میفرماید : 
کسی ز چون و چرا دم نمی تواند زد 
که نقشبند حوادث ورای چون و چراست 
- و گرنه این آبجوی تگری مان بکام مان زهر میشد والله !!

۱۶ اسفند ۱۳۹۲

کول کافیس ....!!

میدانید کول کافیس یعنی چه ؟ 
کول کافیس پرنده خوشرنگ کوچکی است که در باغات و جنگل های گیلان زندگی میکند . شبیه گنجشک است اما پرهای رنگین قشنگی دارد . 
یادم میآید کودک که بودم  جند تا از بچه های رذل محله مان این پرنده خوشگل خوش آواز را با تورهای نخی به دام می انداختند . بعدش روی حیوان بیچاره نفت میریختند و زنده زنده آتش اش میزدند . 
وقتی به اعتراض بر میآمدیم  در جواب مان میگفتند این پرنده لعنتی همان پرنده ای است که وقتی حضرت محمد از ترس دشمنانش به غاری پناه برده بود پناهگاهش را به دشمنانش نشان داده  است !!
سالها گذشت و من همیشه از خودم می پرسیدم چنین باور مزخرفی از کجا مایه گرفته و  چگونه در ذهن و ضمیر برخی آدمیان جا گرفته است ؟ تا اینکه با خواندن کتاب  مجمع النورین نوشته حجت الاسلام و المسلمین  شیخ اسماعیل سبزواری فهمیدم که این تفکر خرافی ضد بشری از تراوشات مغزی همین شیخ اسماعیل سبزواری گور بگور شده است .
هنوز هم بعد از شصت سال وقتی بیاد لاشه جزغاله شده مرغکان بینوا می افتم تنم به لرزه در میآید . 

۱۵ اسفند ۱۳۹۲

بکشید این گنجشک های کافر را ....!

آقا ! رفیق بد آدم را گمراه میکند .آدم را از صراط مستقیم به بیراهه میکشاند . هزار جور بدبختی برای آدم درست میکند . بقول مادر بزرگ خدا بیامرزمان : امان از رفیق بد ! 
آقا ! ما آمدیم دو کلام در باره مور و مار و ملخ نوشتیم . حالا این رفیقان نارفیق مان از این سر و آن سر دنیا ما را توی انشر و منشر گذاشته اند که : آقای گیله مرد ! دو کلام هم در باره گنجشک و قاطر و نمیدانم لاک پشت بنویس ! انگار نه انگار که بابا ! این آقای گیله مرد نا سلامتی نویسنده است  نه قاطر شناس!!  . از آن گذشته تازگی ها شاعر هم شده است و شعر میگوید و لولهنگ اش هم خیلی آب بر میدارد و  از بیطاری هم چیزی نمیداند .
حالا ما مانده ایم که چه خاکی بسرمان بریزیم . اگر جواب شان را بدهیم لابد فردا پس فردا از ما خواهند خواست در باره حیواناتی همچون حجت الاسلام ها و ثقه الاسلام ها هم بنویسیم آنوقت خر بیار و باقلا بار کن !  اگر هم جواب شان را ندهیم میروند هزار و یک جور دستک و دمبک برای آدم جور میکنند و کار به عدلیه و نظمیه میکشد و باید گرفتار آژان و آژان کشی بشویم . پس چه بهتر چهار کلام هم در باره این حیوانات بی زبان بنویسیم و برویم کپه مرگ مان را بگذاریم . 
___________________
بکشید این گنجشک ها را !!

موقعی که حضرت ابراهیم را به آتش انداختند ؛ پرستو با منقارش چکه چکه آب میآورد وبه آتش میریخت .اما گنجشک از بد ذاتی  دانه دانه کاه میآورد !برای همین پرستو خوش یمن و مبارک است و لانه اش را نباید خراب کرد ؛ اما کشتن گنجشک و خراب کردن لانه اش صواب دارد !!

@@@@@@@@@@@@@

ای قاطر چموش !

در آول خلقت ؛ قاطر هم مثل سایر حیوانات بود که حامله میشد و میزایید .
چون نمرود حکم نمود از اطراف هیزم بیاورند برای سوختن جناب ابراهیم ؛ حضرت دید که همه حیوانات به کراهت هیزم میکشیدند مگر قاطر که از روی شوق و شعف  هیمه را میآورد و نشاطی دارد .بر قاطر نفرین کرد که  : " اللهم اقطع نسلها "  . از آن  روز جمیع قاطر ها عقیم شدند .!
ملا اسماعیل سبزواری -مجمع النورین -کتاب حیوان .

@@@@@@@@@@@@@@

اندر باب پیدایش لاک پشت !
ابراهیم را دشمنانش وعده گرفتند و لای پلو سگ گذاشتند ! ابراهیم که وارد میشود میگوید " چخه "  و سگ لای پلو زنده شد فرار میکند .
صاحبخانه از زور خجالت خودش را زیر لاوک پنهان میگند . وقتیکه میروند او را پیدا کنند لاوک به پشتش چسبیده بود 
" نیرنگستان - صادق هدایت " 

میازار موری که دانه کش است .

....وقتی حضرت ابراهیم بفرمان نمرود به آتش انداخته شد ؛ همه حیوانات روی زمین دست به آسمان بلند کردند که : خداوندا  !  اجازه بده آب به این آتش بریزیم .
خداوند عالم برای اثبات قدرت خود به هیچکدام از حیوانات اجازه نداد مگر به مورچه های ریز  !!که با دهن شان آب آوردند ؛ ریختند تا آتش خاموش شد  . این است که کشتن مورچه معصیت دارد 

(شیخ صدوق - ابن بابویه ) - کتاب خصال 

و اما یک فرمایش علمی و زیست شناسانه : 
گوش مار مولک کر است و نمیتواند چیزی بشنود ! و این به عقوبت آن است که وقتی حضرت ابراهیم را به آتش انداختند  به آن فوت میکرد تا شعله ور تر شود !!
ملا اسماعیل سبزواری - جامع النورین - کتاب حیوان 

۱۴ اسفند ۱۳۹۲

اوا ! شاه شومایین ؟ سلام !

آقا نجفی از ملایان صاحب نفوذ زمان ناصر الدین شاه قاجار بود که گهگاه در قلمروی حکومت روحانی خود  - اصفهان  _آشوبی براه می انداخت . 
قدرت نمایی او با دستگاه حکومت تا بدانجا بالا گرفت که سر انجام شاه به احضار او فرمان داد ؛ ام آقا نجفی به این فرمان وقعی نگذاشت و چون حاکم وقت به او فشار آورد ؛ کار به تعطیل بازار اصفهان و اجتماع مردم در تکایا و مساجد کشید و چیزی نمانده بود که فتنه ای بزرگ بر پا شود که گروهی از سران روحانی عصر پا در میانی کردند و برای آنکه نه فرمان شاه بر زمین افتد و نه از نفوذ مذهبی شیخ بکاهد ؛  قرار بر این نهادند که او به عزم زیارت مشهد از اصفهان بیرون آید و آنگاه در عبور از پایتخت با شاه دیداری کند . 
آقا نجفی این قرار را پذیرفت و به عزم زیارت مشهد به راه افتاد و جون به تهران رسید برای دیدار شاه به عمارت شمس العماره رفت و به انتظار ورود شاه با آخوندی که همراه او بود بر سر مسئله ای به مباحثه پرداخت و کار مباحثه را رندانه به مجادله کشاند و بازار مجادله را چنان گرم کرد که ورود شاه را به روی خود نیاورد تا آنکه شاه به نزدیک او رسید و معتمد الدوله نا گزیر به میان صحبت او دوید و حضور شاه را اعلام کرد  . 
آقا نجفی سر بلند کرد و چون شاه را برابر خود دید با تظاهر به اینکه از مشاهده ناگهانی او دستپاچه شده است به لهجه غلیظ اصفهانی گفت : 
اوا ! شاه شومایین ؟ سلام ! 
شاه که از این رفتار موهن به خشم آمده بود بی آنکه جوابی بدهد به قهر باز گشت و دشنام گویان و تهدید کنان از تالار بیرون رفت . 
وحشت سراپای درباریان را فراگرفت و اتابک صدر اعظم  که خود را سخت در خطر یافته بود و نمنی دانست با وضعی که پیش آمده چه باید کرد ؛ ناگزیر به دنبال آقا نجفی که عصا زنان راه خروج را در پیش گرفته بود دوید و رنگ پریده و لرزان به او گفت : قبله عالم چنان از این پیشامد به غضب رفته اند که ممکن است هم اکنون بفرمایند که ما و شما را طناب بیندازند یا از دم شمشیر بگذرانند . 
آقا نجفی که در کمال خونسردی سخنان تهدید آمیز صدر اعظم را می شنید و اکنون به در خروجی  قصر رسیده بود ؛ کنار توپی که آنجا قرار داشت ایستاد و پس از آنکه مدتی به تماشای زیر و بالای آن پرداخت با عصای خود به آن زد و گفت : 
- این درازه چی یس ؟ 
اتابک گفت : توپ است .
گفت : با همینس کو بچه ها بازی میکونن ؟ 
صدر اعظم گفت : خیر جناب آقا ! این توپی است که باروت و گلوله توش میریزند و آتش میکنند و هر بار که آتش کنند قلعه ای را از جا می کند و هر کس را که سر راهش باشد قطعه قطعه میکند !
آقا نجفی که در لحن صدر اعظم اثری از تهدید و تخویف احساس کرده بود ؛ پیش رفت و جلوی دهانه توپ ایستاد ؛ عصای خود را با تمام قدرت به آن کوفت و حیرت زده پرسید : 
_ آ پس چرا نیمیرد ؟!
صدر اعظم که مقصود او را در نیافته بود گفت : آخر این توپ خالی است 
ملا نگاه ریشخند آمیزی به سراپای اتابک افکند و در حالیکه دوباره براه می افتاد گفت : 
- برو به شات بوگو ما از این توپهای خالی باکیمون نیس !!
--------------------------------------------------------

**مهدی ملک‌زاده می‌گوید:
هریک (روحانیان مخالف مشروطه) هزارها اوباش و عوام بد سابقه را که لباس روحانیت را در بر کرده بودند بنام طلاب با ماهانه کمک خرج دور خود جمع کرده بودند. بطور مثل، آقانجفی معروف با آنکه سواد زیادی نداشت حدود ۵۰۰۰ طلبه داشت که برای اجرای اوامرش حاضر بودند و چون قشونی در تمام شئون زندگی مردم، زندگان وحتی مردگان مداخله می‌کردند. چون ثروتمندی می‌مرد تمام هستی اورا بنام سهم امام ضبط و مابین خود قسمت می‌کردند.

۱۲ اسفند ۱۳۹۲

آقای میکاییل ؛ باران بفرست !!

آقا ! ما امسال در کالیفرنیا خشکسالی داریم . دو سه ماهی حتی یک قطره باران نباریده بود . اصلا نه پاییز داشتیم نه زمستان . دو سه روزی هم مختصری باران بارید که نه برای فاطی تنبان میشود نه برای ما اهالی محترم و بی گناه کالیفرنیا آب !
ما قرار بود برویم توی مسجدی ؛ کلیسایی ؛ کنشتی ؛ دیری ؛ میکده ای ؛ خراباتی ؛ جایی ؛ دعای باران بخوانیم بلکه کون آسمان سوراخ بشود و چند قطره ای باران ببارد ؛ اما وقتی یادمان افتاد چه بار گناهانی بر دوش ماست و چه پرونده سیاهی داریم ؛ ترسیدیم حضرت باریتعالی غضب بیشتری بفرمایند و همین دو قطره باران را هم از خلایق کالیفرنیایی دریغ بفرمایند . این بود که رفتیم کتاب گرانقدر  "ملائکه "  نوشته ملا اسماعیل سبزواری را ورقی زدیم و دیدیم بجای رفتن به مسجد و دیر و کلیسا ؛ باید دست به دامان سگ و گاو و موش و مار و چرنده و پرنده بشویم تا از  حضرت میکاییل  استدعای عاجزانه و استغاثه بکنند  شاید دل شان به رحم بیاید  ومختصر بارانی برای ما آدمیان   بفرستند .
جناب ملا اسماعیل سبزواری میفرمایند :
" ...چون باران دیر شود ؛ حیوان ها و جانوران عرض میکنند خدایا ! به گناهان فرزندان آدم  بر ما خشم مگیر . ما هلاک میشویم . باران بفرست "
وقتی مشیت الهی تعلق میگیرد بر نزول باران ؛به میکاییل امر میکند که ابر را بر می انگیزاند و حرکت میدهد و پهن میکند در روی هوا !!و از دریایی که زیر عرش است بقدری که مامور است آب را کیل میکند و بتوسط ملائکه ای چند نازل میکند !
میکاییل به رعد امر میکند" ابر را در فلان بلد ببر و آنجا باران ببار !!"
این رعد ؛ فرشته ای است از مگس بزرگتر و از زنبور کوچک تر ! تازیانه ای بدست دارد که اگر ابر فرمان نبرد بر او می زند و فریاد میکشد !! برق تازیانه اوست  و رعد صدای خود آن فرشته است !
آقا ! خدا بسر شاهد است ما این آقای میکاییل را نمی شناسیم . تا امروز هم اسم مبارکش را نشنیده بودیم . لابد همان است که این امریکایی های کون نشور به او میگویند مایکل !  شاید هم خود مرحوم مغفور جنت مکان خلد آشیان آقای مایکل جاکسن باشد که لابد حالا در آسمان هاست و موکل باران شده!!
شما اگر تا امروز گناه کبیره و صغیره ای مرتکب نشده و پرونده تان مثل پرونده آیات عظام و علمای اعلام پاک است و حتی یک لکه خاکستری هم در آن پیدا نمی شود لطف بفرمایید  اگر در خانه تان سگی ؛ گربه ای ؛ ماری ؛ ملخی ؛ گرازی ؛ شیری ؛ یابویی دارید ؛ بخواهید که   سلام ما را به حضرت میکاییل برسانند  و به ایشان عرض کنندکه : جناب آقای میکاییل !حضرت مایکل جان !ما اهالی محترم کالیفرنیا داریم از بی آبی نفله میشویم ها !  دلت میآید دو قطره باران برای مان نمی فرستی ؟  میرویم کفر و کافر میشویم ها !!
خلاصه از ما گفتن بود . 

۱۰ اسفند ۱۳۹۲

مهدیا ! روز من خراب مکن !!


دوست شاعر من حضرت مهدی سهرابی ؛ بدون واهمه از درخت زقوم و روز صد هزار سال و عقاب 

 قیامت و لهیب آتش جهنم ؛  منظومه طنز آمیز جانداری سروده است تحت نام " الشرح المصادیق فی ارشاد الزنادیق  " و نه تنها عرش اعلاء بلکه حضرت بارینعالی را هم به لرزه انداخته است . 
 با خواندن این منظومه نه فقط بار گناهان آدمیزاد سنگین تر و رنگین تر و پر و پیمان تر میشود و در زمره ملحدین و ناکثین و مرتدین و مارقین در میآید ؛ بلکه آدم خودش را در قعر دوزخ می بیند و چشم براه آنست که نکیر و منکر ؛ با گرز آتشین و کلاه منگوله دارشان از راه برسند و کنده نیمسوز توی ما تحت مبارکش فرو کنند !

ما این منظومه را با هزار ترس و لرز و سیصد و هفتاد و هفت استغفرالله و لعنت الله علی الشیطان الرجیم خواندیم و در پاسخش چنین نوشتیم : 
" ای مهدی کافر مهدور الدم !  توی آن دنیا روی پل صراط ؛ - یا بقول این گبران نا مسلمان پل چینوت _ یقه مان را نگیری که وساطت تان را پیش حضرت باریتعالی بکنیم و مرتد مهدور الدمی چون شما را از پل صراط بگذرانیم ها !! اصلا آقا ! ما شما را نمی شناسیم ! 

در پاسخ مرقومه شریفه ما ؛ این جناب شاعر باشی  پاسخی به شعر مرقوم فرموده اند و میفرمایند :
ما چو یاران نفوذی داشتیم 
پرچم الحاد می افراشتیم 
گر بیندازندمان آن تو ؛ خوشی ؟
گیله مردا ! گیله مردا ! داشتیم ؟؟!!
خواجه می فرمود و ؛ می کردیم رد 
خود غلط بود آنچه می پنداشتیم !!
...
تا علی باشد شتر  ما ساربان 
غم مخور ؛ بذر دغل هم کاشتیم 
شخص مولامان (ع) شفاعت میکند 
کز مدیح اش هیچ کم نگذاشتیم !!!!

اگر چه حضرت باریتعالی یک ذره ذوق شاعری در وجود مبارک مان به ودیعه ننهاده است ؛ اما امروز ؛ از روی ناچاری ؛ کلی زور زدیم و یکی دو بیتی منباب خالی نبودن عریضه سرودیم و برای این شاعر مهدور الدم ملحد فطری فرستادیم . 
سروده ما این است : 
مهدیا ! شعر تو همی خوانم 
پاسخ ات را به شعر نتوانم 
شعر تو شیر و شکر و قند است 
شعر نه ! درد نامه و پند است 
مدح تو نوش و ؛ ذم تو نیش است 
انگبین نه ! ز انگبین بیش است 

مهدیا ! مرغ پر شکسته منم 
گیله مرد پریش و خسته منم 
گر چه از قوم باده نوشانم 
رند و دلگیر و دلشکسته منم 

مهدیا ! روز من خراب مکن !
جگرم را تو بیش آب مکن !
مهدیا ! چشمه زلالی تو 
شاعری رند و ؛ اهل حالی تو 
مهدیا ! شاعری نه کار من است .....
اینجا که رسیدیم چشمه جوشان شعرمان خشکید !! اما بقول شاعر : 
ران ملخی نزد سلیمان بردن 
عیب است ؛ و لیکن هنر است از موری 

۹ اسفند ۱۳۹۲

شاعر مرده را عشق است ....

یک شاعر گمنام عصر صفوی بنام عبدی بیگ که به تقلید از هفت پیکر نظامی و هشت بهشت امیر خسرو دهلوی مجموعه " هفت اختر " را سروده است شعری دارد که طی آن میگوید شاعر زنده در زمان و زمانه اش  ارزش و بهایی ندارد . شعر این است : 
قیمت شاعران زنده کم است 
شاعر آنکس بود که در عدم است . 
انگار از زمان و زمانه  عبدی بیگ تا امروز همچنان طالع شاعران بر مدار قمر بوده و نان همیشه سواره بوده است و شاعران بیچاره پیاده . 

حالا که صحبت از شعر و شاعری شد بد نیست شعری از  یکی از دشمنان خاقانی شروانی را اینجا نقل کنم بلکه شاعران هجو گو و طنز پرداز را بکار آید 
این شعر منسوب به ابوالعلا گنجوی است که گویا خطاب به خاقانی سروده است : 

خاقانیا  ! اگر چه سخن نیک دانیا 
یک نکته گویمت ؛ بشنو رایگانیا 
هجو کسی مکن که زتو مه بود به سن 
شاید تو را پدر بود و تو ندانیا !