وارد کلاس که میشد یک « سلامون علیکم » پرت میکرد توی کلاس .
ولنگ و واز بود ، میآمد کلاس پشت میز استاد می نشست ، چهار تا از دکمه های پیراهنش باز بود ، شکم پشمالویش را میشد دید . چند لحظه خیره نگاه مان میکرد ، با لهجه غلیظ ترکی میگفت : عجب؟ عجب؟ آقای فلانی! شما هفته پیش روی آن یکی نیمکت نشسته بودید حالا رفتید آن پشت پشت ها قایم شده اید ؟
تازه یکی دو روزی بود دانشجوی دانشگاه شده بودم ، دانشجوی دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز . نام دانشگاه را آذرآبادگان گذاشته بودند
یک روز در باز شد یک پیرمرد شکم گنده آشفته حال خمیده قامت چاقی آمد توی کلاس و گفت : سلامون علیکیم !
آمد یکراست رفت پشت میز استاد نشست ، ما مانده بودیم حیران که : خدایا ! این دیگر کیست ؟
نگاهی به چپ و راست کرد ، دفترچه کوچک و مدادی از جیبش در آورد و گفت : آقایان خانم ها ! لطفا خودتان را معرفی کنید !
از همان صف جلویی خودمان را یکی یکی معرفی کردیم: حسن بن نوروزعلی ! عبدالله بن مش ممقلی، سیاوش ایرانپرست ، سکینه آل عباس …
استاد ، نام ها را یک بیک در همان دفترچه نوشت، دفترچه را در جیب گذاشت، نگاهی از بالا به پایین انداخت و گفت :
بله !بله ! پس شما شده اید حسن بن نوروزعلی ، شما شده اید عبدالله بن مش ممقلی ، شما شده اید سکینه آل عباس !
و در میان حیرت و ناباوری ما ، نام پنجاه دانشجو را یک به یک از حفظ خواند
شاید هشتاد سالی داشت ، پیر و خمیده شده بود اما حافظه ای شگفت داشت
می توانست معلقات سبعه را از حفظ بخواند و دیوان ناصر خسرو قبادیانی را خط به خط و سطر به سطر - بدون آنکه نگاهی به صفحات آن بیندازد - بخواند .
شوخ طبع و طناز بود ودر طنازی اش ملاحت و شیرینی می جوشید
چهار سال دانشجویش بودم، هر چه از عالم شعر و ادبیات میدانم از اوآموخته ام . اقیانوسی از فضل و دانش و فضائل انسانی بود. تسلط او به تاریخ و فرهنگ ایران زبانزد اکثر دانشگاهیان بود.تجارب السلف را تصحیح کرده و لغزش های تاریخی آنرا بر شمرده بود .
مرا بسیار دوست میداشت ، اگر سنگ از آسمان میبارید من از کلاس درسش غافل نمیشدم ، وقتی نکته خنده داری میگفت من با صدای بلند میخندیدم.او از خنده های بلند پر سر و صدایم خوشش میآمد و همراه من میخندید. ( هنوز هم آن عادت خندیدن پر سر و صدا را در خودم حفظ کرده و معمولا به نکته خنده داری بر بخورم با صدای بلند میخندم )
بهترین و باسواد ترین و بی ادعا ترین استادی بود که در تمامی عمرم دیده ام. یادش به خیر .
نامش سید حسن قاضی طباطبایی بود .
به یادش میگویم : یکی چنانکه تو بودی جهان به یاد ندارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر