دنبال کننده ها

۲۰ شهریور ۱۴۰۳

خدای مادرم

مادرم نماز نمی‌خواند. روزه هم نمی‌گرفت ، به زیارت و دخیل بستن هم اعتقادی نداشت .
مادرم از هیچ دانشگاهی فارغ‌التحصیل نشده بود. یکی دو صفحه قرآن را از حفظ داشت که آن را در زمان کودکی در کله‌اش فرو کرده بودند.
اما خدای مادرم خدای دیگری بود : خدای مادرم قاصم‌الجبارین نبود ، مکار نبود .
خدای مادرم حبیب بود و محبوب بود.
محمود بود و مونس بود.
رحیم بود و رحمان بود.
رزاق بود و ستارالعیوب بود.
ارحم الراحمین بود و عادل بود.
طبیب بود و برآورنده حاجات بود.
خدای مادرم چقدر شبیه مادرم بود ، انگار خودِ خودِ مادرم بود.
چه کسی خدای مادرم را از ما گرفته است؟
چه کسی از قاسم‌النعمات مادرم قاصم‌الجبارین ساخته است؟
آه... چه می‌گویم؟
به قول شمس: هرچه می‌بینم جز عجز خود نمی‌بینم.
رفته بودیم‌دیدن پدر و مادرم . داشتیم میرفتیم آرژانتین.
مادر از پس بیماری های جور واجور دیگر توان ایستادن نداشت . می نشست آشپزی میکرد . یک چراغ سه فتیله جلویش گذاشته بود رویش قابلمه میگذاشت غذا می پخت.
بچه هایش کجا بودند ؟ یکی اش اینسوی دنیا بود . یکی اش آنسوی دنیا بود ، یکی اش از مردگان زنده بود . من هم از شیراز آمده بودم بروم آرژانتین .
اکنون پس از گذر ۴۵ سال از خود می پرسم آنها چگونه اینهمه تنهایی را تاب آوردند ؟
ما هم عجب فرزندان ستمکاری بودیم ها !
May be an image of grass
See insights and ads
All reactions:
Farhad Ghasemzadeh, Zari Zoufonoun and 172 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر