این روزها دیگر کسی کتاب نمی خواند
نسل ما هم که اهل کتاب وکتابخوانی بود بزودی منقرض میشود( شاید هم منقرض شده وما ته مانده های آن هستیم )
دوست نویسنده ام کتابش را که با مرارت بسیار به چاپ رسانده بود برایم فرستاده است.
دوسه صفحه اولش و سه چهار صفحه از وسط های کتاب را خواندم وآنرا توی کتابخانه ام گذاشتم تا همراه صد ها و صدها کتاب نخوانده دیگر خاک بخورد .
دیگر کسی حال وحوصله خواندن کتاب ندارد . هر جا میروی وهر جا نگاه میکنی مرد وزن وپیر وجوان را می بینی سر در تلفنی فروکرده از پیرامون خود بی خبراست . هیچکس با دیگری سخن نمیگوید
چنین بنظر میرسد که فاتحه کتاب و کتابخوانی بزودی خوانده میشود وکتابخانه ها دیر یا زود به رحمت خدا رفته و بسته میشوند
دوستی از من می پرسید چرا مجموعه ای از یاد داشت ها و داستانواره هایم را بصورت کتاب چاپ نمی کنم . در پاسخش گفتم سی سال پیش بخش هایی از داستان آوارگی هایم را با نام « در پرسه های دربدری» به چاپ داده ام که خود من فقط یک نسخه اش را دارم
می پرسد چرا تجدید چاپش نمی کنی؟
میگویم در این زمانه هشلهف و« در این میهمانخانه مهمان کش روزش تاریک » از چاپ کتاب چه حاصل ؟همین یک نسخه را هم به میراث برای نوه هایم گذاشته ام که فارسی نمیدانند و خیال میکنند پدر بزرگ و مادر بزرگ شان از سرزمین شگفتی بنام« آی ران » آمده اند
یاد مرحوم اخوان ثالث می افتم که با درد ودریغ میگفت نویسنده ایرانی کسی است که میرود با قرض وقوله کتابی در چهارصد پانصد نسخه چاپ میکند آنرا مجانی به دوست و آشنا میدهد آنها هم نگاهی به چند صفحه اش می اندازند آنگاه پرتش میکنند روی طاقچه تا خاک بخورد .
میگویند حرف حرف میآورد باران برف . حالا حکایت ماست .
هفت هشت سال پیش آقای هوشنگ ابتهاج آمده بود امریکا . با رفیق شاعرم مسعود سپند رفتیم دیدنش . مسعود سپند نسخه ای از کتاب شعرش بنام «پالپال » را تقدیم جناب استاد کرد
حضرت سایه کتاب را سر خوشانه ورقی زد و رو به سپند شاعر کرد وگفت : کاغذش خیلی اعلاست !
باری ! زمانه کتابخوانی سپری شده است
همانگونه که زمانه دوستی های ناب
و عشق های ناب
و آدم های ناب
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر