دنبال کننده ها

۲۰ بهمن ۱۴۰۲

وقتی گل آقا عاشق میشود

( یک داستان به سبک و سیاق حسینقلی خان مستعان )
همولایتی من - گل آقا - عاشق شده بود . بد جوری هم عاشق شده بود . عاشق گل نسا شده بود . چنان هم عاشق شده بود که سر از دستار نمی شناخت .
گل آقا یک روز شال و کلاه کرد رفت خواستگاری گل نسا .
پدر گل نسا خانم از گل آقا پرسید : شما خانه دارید ؟
گل آقا گفت : نه !
- ماشین دارید ؟
- نه !
- باغ و مزرعه و گاو و گوسفند دارید ؟
- خیر !
- پول و پله و پس انداز دارید ؟
- نه !
- نوکر دولت هستید ؟
- خیر !
- ملک و املاک و دفتر و دیوان دارید؟
- نه !
یارو عصبانی شد و سر گل آقا داد کشید که : مرتیکه جلنبر آسمان جل ! پس با همین ریش میخواهی بروی تجریش ؟ تو که ترب نداری بخوری چرا آروغ قیمه میزنی ؟ شکم گرسنه و آب یخ ؟ شکم گشنه و تق تق پاشنه ؟ .
بعدش در خانه را نشانش داد و گفت : بگوز و برو تنها نباشی .
گل آقای بیچاره که از بی کفنی زنده بود و آه نداشت با ناله سودا بکند و دنیایش هم بد تر از آخرت یزید بود در آمد که :
- آقای محترم !من اگر چه مال و منال و اهن و تلپ ندارم در عوض دلی دارم اندازه دریا . آنقدر هم گلنسا را دوست دارم حاضرم خودم را به هر آب و آتشی بزنم تا گلنسا جان من خوشبخت و خوشحال بشود .
پدر گل نسا در آمد که : به بد دیواری شاشیدی عمو جان ! با بارک الله و ماشاء الله ران کسی گنده نمیشود . ای بنده به به گوی خدا ، این روز ها فقط پول ستار العیوب است . پول بده روی سبیل شاه نقاره بزن !
گل آقا دست از پا دراز تر ؛ نه در سر کلاه و نه در پای کفش ؛ عینهو تفنگچی بی سرب و باروت آمد بیرون . چه بکند ؟ چه نکند ؟ یکراست رفت سراغ بقعه آقام آسید رضی کیا . آنجا پای ضریح نشست یکساعت تمام آبغوره گرفت . بعدش دخیلی به ضریح بست و چند تومانی هم نذر آقا کرد بلکه دل بابای گلنسا به رحم بیاید و او را به غلامی بپذیرد .
فردایش برای محکم کاری دوباره رفت سراغ بقعه آقا . آنجا کلی آبغوره گرفت و از " آقا " خواست او را به وصال محبوبش برساند .
فردا و پس فردا و پسین فردا با کیسه ای خالی و دلی خواهان همینطور چشم براه بود که یکی از راه برسد و برایش پیغام بیاورد که بفرما ! دعایت مستجاب شد .
اما بمصداق اینکه احمدک خیلی خوشگل بود آبله هم در آورد از طرف پدر گلنسا خانم برایش پیغام آمد که :
بهتر است همینطور بنشینی و برای خودت " خیال پلو " بپزی !
گل آقا وقتی فهمید از امامزاده ها هم بخاری بلند نمیشود رفت مقداری نفت خرید یکراست رفت سراغ بقعه امامزاده آسید رضی کیا . نفت را ریخت و کبریت را کشید و بقعه را با همه علم و کتلش به آتش کشید .
اینکه بعد ها چه بلایی بر سر گل آقا آوردند بماند برای بعد . فعلا شب و روز شما بخیر . خداوند هیچکس را به درد عشق گرفتار نفرماید . آمین !
نقاشی از : نقی پور
May be an illustration of parasail
See insights and ads
All reactions:
Hanri Nahreini, Farhad Ghasemzadeh and 74 others

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر