باران که نمی بارید مادرم دلواپس میشد . هی به آسمان نگاه میکرد . هی چشم به ابرها می دوخت بلکه بیایند و ببارند و باغات چای مان را پر بار کنند.
ماه مرداد که میشد آسمان گشاده دستی اش را وا مینهاد و دیگر از آن باران های سیل آسا خبری نبود . گهگاه ابری در پهنه آسمان پدیدار میشد و لحظاتی میبارید و دیگر هیچ . و از همانجا دلواپسی های مادر شروع میشد:
آه اگر باران نبارد
اگر باران نمی بارید باغات چای مان خشک میشدند و آن نواله ناگزیر از ما دریغ میشد.
پدر به جرم مصدقی بودن « نوکری دولت » را وا نهاده بود . و آن آب باریکه ای که نان و آبی برای مان فراهم میکرد به چنبر خشکسالی گرفتار آمده بود .
مادر با همان دلواپسی های دائمی چشم از جهان فروبست وپدر نیز در غبار زمانه گم شد
امروز پس از گذر شصت سال می بینم بقول عطاملک جوینی « هر تبهکاری امیر ، هر مزدوری صدر نشین ، هر ابلهی وزیر ، هر ستمگری پیشکار ، هر نابکاری سردار ، هر خسی کسی ، و هر خسیسی رییسی است» و از قبیله همین فرومایگان ، قلتبانانی - که نوکر شاه طوس و جیره خوار شاه روس هستند - سه و نیم میلیارد دلار از واردات چای میدزدند و بی هیچ دلواپسی به زیارت کعبه میروند و بی هیچ دلواپسی با دروغ و ریا و نامردمی و شقاوت بر ستم کیشان فخر میفروشند ونان پاره شان را از دستان شان می ربایند.
آنکه او را ز خری توبره باید بر سر
فلکش لعل به انبان دهد و زر به جوال
مادر دیگر نیست تا چشم به ابرها بدوزد واز آسمان طلب باران کند و دلواپس آن باشد که باران ببارد یا نبارد
سعدی میگوید : آسمان را بر زمین نثار است و زمین را بر آسمان غبار .
در زمانه ما دیگر در آن جغرافیای زوال، در آن دیار مغول زده ، و در آن میهن بریده زبان ، آسمان را بر زمین نثار نیست . دیگر ثروت و فراخی و نعمت از آسمان ها و ابرها نمی آید بلکه از اختلاس و نامردمی و راهزنی و شقاوت فراهم میشود .
پیش از این بر رفتگان افسوس میخوردند خلق
می خورند افسوس در ایام ما بر ماندگان
به قول بایزید بسطامی:
این قصه را «الم » باید که از «قلم » هیچ نیاید .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر