دنبال کننده ها

۹ اسفند ۱۴۰۱

سفر آب ، سفر خاک ( مکزیک ) ۴


به کارگر هتل میگویم :شما در روز چقدر حقوق میگیری؟
میگوید: ساعتی یک دلار!
با شگفت زدگی می پرسم: ساعتی یک دلار ؟
میگوید : سی سینیور
میگویم : هیچ میدانی در امریکا حداقل دستمزد کارگران ساعتی بیست دلار است؟
میگوید : میدانم سینیور ! بهمین خاطر است مکزیک دارد از مکزیکی ها خالی میشود و همه میخواهند خودشان را به امریکا برسانند .
امروز هوای اینجا کمی خنک تر شده بود . باد شدیدی میوزید . دریا نا آرام بود . زهره شیر میخواست در میان چنین خیزابه ها و‌موج هایی دل به دریا زدن و تن به امواج خروشان سپردن.
نوه ها رفته اند به شهری دیگر . شهری که والت دیسنی دیگری است . نامش را از یاد برده ام .. جنگلی و دریاچه ای و کوه و‌کتلی . رفته اند برای ماجرا جویی . یا بقول خودشان ادونچر.
نوا جونی عاشق و شیدای ماجرا جویی است . پریدن از ارتفاع . بالا رفتن از دیوارهای سنگی. شنای زیر آبی . تن دادن به خطر بدون هیچ واهمه ای. گاهی من از کارهایش ترسم میگیرد اما او خم به ابرو نمیآورد و از ماجرا جویی دست نمی کشد .
شب خسته ‌‌و مانده بر میگردند . موقع برگشتن پلیس جلوی شان سبز میشود . میگوید : سرعت غیر مجاز داشته اید. جریمه تان صدو شصت دلار است . باید بروید دوتا چهار راه آنطرفتر . در ایستگاه پلیس این جریمه را بپردازید .
میخواهند راه بیفتند بروند آنجا جریمه را پرداخت کنند .
آقای پلیس میگوید : شصت دلار به خودم بدهید شتر دیدی ندیدی !
اینها تعجب میکنند . مگر چنین چیزی هم ممکن است ؟ پلیس و رشوه؟ اینها همه چیز را با معیارهای زیستی امریکا می سنجند : مگر پلیس هم می تواند رشوه بگیرد ؟ یادشان نیست اینجا یک گشورجهان سومی است . با همه مختصات و مشخصات یک کشور جهان سومی.
دخترم با حیرت میگوید : شصت دلار از ما گرفت آنوقت دست کرد یک جعبه شیرینی را که توی دستم بود از من قاپید و ‌‌گفت : گرسنه هستم
دخترم با نوعی دلسوزی کودکانه ای میگفت : بابا ! این بیچاره ها حتما حقوق شان خیلی کم است که مجبورند رشوه بگیرند .طفلکی نمیداند « رشوه» یکی از اصول قانون اساسی کشورهای جهان سومی است . مکزیک و ایران و ترکیه و موزامبیک و‌نیجریه ‌و بورکینافاسو هم ندارد
امشب اینجا کنار استخر بساط باربیکیو راه انداخته اند . صندلی ها را کنار استخر چیده اند و موسیقی و رقص و خوشباشی و بخور بخور مهیاست . هوای مناسبی برای پیر مردها نیست ، باد خنکی میوزد. من بخاطر این سرما خوردگی بی پیر می ترسم در هوای آزاد بنشینم و از این شور و شادی سهمی بر گیرم .
. سرما خوردگی ام دارد کم کم کار دست مان میدهد . گوش و‌گلویم دوباره درد گرفته است . از ترس اینکه نکند گرفتار قرص و‌دوا و آنتی بیوتیک بشویم امروز را به خودمان استراحت داده ایم. یعنی نه دریا رفته ایم نه استخر . نشستیم به تماشای آدمیان .
مکزیک صد و سی میلیون جمعیت دارد ، زبان شان اسپانیایی است اما ۶۲ زبان بومی دیگر توسط بومیان سرخ پوست استفاده میشود . نفت دارد . گاز دارد . چهاردهمین اقتصاد بزرگ دنیاست . دهمین کشور پر‌وسعت گیتی است . اما فقر هم دارد ، بی سروسامانی هم دارد .رشوه خواری هم دارد . و هر سال هزاران نفر در جستجوی نان و زندگی بهتر خود را به آب و آتش میزنند تا از کوهها و بیابان ها ی بی آب و علف بگذرند و خودشان را به امریکا برسانند
مکزیک همچون همه کشورهای جهان سومی هزار و یک درد بی درمان دیگر هم دارد .اما کشوری زیباست. با مردمانی مهربان . و فقیر
( عکس: آرشی جونی و نوا جونی از ماجرا جویی های روزانه باز گشته و چنان سر در کامپیوترشان فرو کرده اند که یادشان نیست باید شام هم بخورند )
All reactions:
116

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر