پس از استیلای تازیان بر ایران اعتراض ها و قیام های بسیاری در گوشه و کنار مملکت روی داد که با گذر زمان تشکل بیشتری یافت و دستگاه خلافت عباسی را با خطر جدی روبرو ساخت .
علت اساسی این یورش ها مناسبات ارضی ویژه ای بود که توسط فاتحان عرب بر ایرانیان تحمیل شده بود .
در این دوره قسمت اعظم اراضی ایران که متعلق به دولت ساسانی یا متعلق به زمینداران بزرگ این دوره بود به تصرف فاتحان عرب در میآید . بدنبال آن روستاییان و کشاورزان ایرانی با از دست دادن زمین ها و آزادی خود مجبور میشوند روی زمین های خودشان بیگاری کنند . خلفای اسلامی بخش بزرگی از همین اراضی را به سرداران و روسای قبایل عرب واگذار کردند و آنان تبدیل به مالکان و زمینداران بزرگ شدند .
در متون تاریخی می خوانیم که :هنوز پنجاه سال از حکومت امویان نگذشته بود که کشتزارهای عراق بدست امویان افتاد و تعداد انگشت شماری از امویان بر سراسر خاک حاصلخیز عراق و خراسان مسلط شدند و مالکیت اراضی را از میلیونها کشاورز و مالکین اصلی آنها ربودند .
بخشی از همین اراضی به تصرف خود دولت اسلامی در آمد که بعد ها بصورت اقطاع یا تیول به سرداران و عمال لشکری و کشوری واگذار شد و ایرانیان مجبور شدند در همین اراضی به بیگاری پرداخته و نان بخور و نمیری دریافت کنند .
بلاذری می نویسد :
چون تازیان در آذربایجان فرود آمدند عشیره های عرب از کوفه و بصره و شام بدانجا روی آوردند . هر قوم بر هر چه توانست مسلط گردید و زمین پارسیان از آنان بستدندو پارسیان دیه های خویش به ایشان سپردند و خود کشاورزان ایشان گردیدند .
در جریان فتوحات اعراب در ایران،گروههایی از تازیان به ایران مهاجرت کردند و در نقاط مختلف کشور ساکن شدند
نرشخی در باره فتح بخارا توسط اعراب به نکته ای اشاره میکند که بسیار پر اهمیت است . او می نویسد :
« هر باری اهل بخارا مسلمان شدندی و باز چون عرب باز گشتندی ردت آورندی.
قتیبه بن مسلم سه بار ایشان را مسلمان کرده بود ، باز ردت آورده کافر شده بودند .این بار چهارم قتیبه حرب کرده شهر بکرفت و از بعد رنج بسیار ، اسلام آشکارا کرد و مسلمانی اندر دل ایشان بنشاند اهل بخارا را فرمود یک نیمه از خانه های خویش به عرب دادند تا عرب با ایشان باشند و از احوال ایشان با خبر باشند تا به ضرورت مسلمان باشند »
در تاریخ بخارا می خوانیم :
« قتیبه بن مسلم مسجد جامع بنا کرد اندر حصار بخارا بسال نود و چهار .
و آن موضع بتخانه بود مر اهل بخارا را .
فرمود تا هر آدینه در آنجا جمع شدندی چنانکه هر آدینه منادی فرمودی هر که به نماز آدینه حاضر شود دو درم بدهم .
و مردمان بخارا به اول اسلام قرآن و نماز به پارسی خواندندی و عربی نتوانستندی آموختن .
و چون وقت رکوع شدی ، مردی بود که در پی ایشان بانگ زدی « بکنیتا نکنیت»
و چون وقت سجده خواستندی کردن ، بانگ کردی « نگونیا نگونی کنیت»
در حالیکه اعراب بهنگام یورش به ایران وعده برادری و برابری میدادند و میگفتند سید قریشی و سیاه حبشی با هم برابرند اما وقتیکه ایران را اشغال کردند از هیچ بیداد و چپاول و غارت و آدمکشی دست باز نداشتند. با گذشت زمان بار مالیات ها و عوارض گوناگون چنان فزونی یافت که مردم چاره ای جز شورش های پیاپی نیافتند که در متون تاریخی به بسیاری از این شورش ها اشاره شده است .
انواع مالیات هایی که تازیان از ایرانیان میگرفتند عبارت بودند از : خراج، جزیه، ذکات ، عشر ، و خمس.
در دوره ساسانیان بهنگام نوروز و مهرگان مالیات خاصی از مردم گرفته میشد . پس از شکست ایرانیان ، اعراب علاوه بر دهها نوع عوارض و مالیات نقدی، مالیات نوروز و مهرگان را نیز از مردم بینوا دریافت میکردند .
۱- خراج:
خراج مالیاتی بود که به زمین تعلق میگرفت و در حقیقت مال الاجاره یا بهره فئودالی بود . هر زمینی که مالکش در برابر لشکر اسلام مقاومت میکرد مصادره میشد و به مالکیت مسلمانها در میآمد .
۲- جزیه
جزیه مالیات سرانه ای بود که اهل ذمه - یعنی کسانی که بر دین خود باقی مانده بودند و اسلام آنها را اهل کتاب شمرده بود - دریافت میشد .
بر اساس قوانین اسلام اگر نا مسلمانی مسلمان میشد جزیه از او بر داشته میشد اما تازیان برای چپاول بیشتر مردمان این قانون را شکستند و از نو مسلمانان هم جزیه میگرفتند .
طبری ضمن شرح حوادث سال ۱۱۰ هجری میگوید :
حاکم ماوراالنهر ذمیان اهل سمرقند و ماوراالنهر را به اسلام خواند و وعده داد جزیه از آنان بردارد و آنان پذیرفتند .چون اسلام آوردند دوباره جزیه بر آنان نهاد و آن را مطالبه کرد که به جنگ وی آمدند .
برخی از گزارش های تاریخی میگوید :
عاملان حجاج بن یوسف به او نامه نوشتند که مالیات رو به کاستی گذاشته است زیرا اهل ذمه مسلمان شده اند. حجاج امر داد که از نومسلمانان همچنان جزیه بستانند و خطاب به ایرانیانی که مسلمان شده بودند گفت : شما از تبار عجم هستید و باید در دهات کار کنید و جزیه هم بپردازید .
پیش از آن عمروعاص خطاب به ایرانیان - که آنها را موالی میگفتند - گفته بود شما خزانه ما هستید .
و سلیمان بن عبدالملک اموی هم در مجلسی به مشاوران خود گفته بود : از موالی تا می توانید شیر بدوشید و اگر شیرش ته کشید خون بدوشید
۳- موالی
موالی که مفرد آن مولی است در زبان عربی چند معنا دارد که یکی از معانی آن « بنده » است و تمامی ملل غیر عرب که تحت تسلط تازیان در آمده بودند موالی خوانده میشدند . یعنی بندگان . بردگان .
دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت می نویسد :
سفاح ، نخستین خلیفه عباسی وقتی در گذشت از او جز نه جبه و چهار پیراهن باقی نماند اما منصور که بجای او نشست چندان در جمع کردن مال حرص ورزید که پس از مرگ نزدیک ششصد هزار دینار از وی باز ماند و اودر هنگام مرگ فرزند خود مهدی را گفت :
من ترا چندان مال فراز آورده ام که اگر ده سال نیز خراج بتو نرسد ارزاق سپاه و نفقات و مخارج ثغور (مرزها) را بدان کفایت توانی کرد .
۴- اهل ذمه
اهل ذمه مسلمانان اهل کتابی بودند که با پرداخت جزیه در قلمروی حکومت اسلام میزیسته و معتقدات خودشان را حفظ میکردند .
اهل ذمه در قرون نخستین اسلامی اکثریت داشتند و جزیه ای که می پرداختند یکی از منابع مهم در آمد خلفا بود .
مسلمانان در آغاز با اهل ذمه به مدارا رفتار میکردند اما با گذشت زمان و افتادن قدرت بدست امویان سختگیری در باره آنها شدت یافت .
پطرو شفسکی در بررسی علل این مدارا می نویسد :
اعراب در قرن اول هجری از تعصب نسبت به ادیان دیگربی بهره بودند . از سوی دیگر این مدارا سود سیاسی نیز داشت زیرا که در آن زمان مسیحیان اکثریت قاطع ساکنان بسیاری از سرزمین های نو گشوده توسط عرب ها را تشکیل میدادند و این خود عربان را ناگزیر میساخت با آنان به مسالمت و مدارا بر خورد کنند تا بتوانند از آنان بصورت مرتب مالیات بگیرند .همین نظر سیاسی موجب شد که خلافت اسلامی زرتشتیان را هم در زمره اهل ذمه قرار دهد در حالیکه قرآن تنها در باره یهودیان و مسیحیان و صابئین مدارا را جایز شمرده است .
سختگیری نسبت به پیروان ادیان دیگر در عهد هارون الرشید صورت آشکارتری گرفت و بدستور او همه کلیسا ها در نواحی مرزهای بیزانس را خراب کردند .
پس از شکست جنبش خرم دینان و قتل بابک ، در دوره متوکل عباسی محدودیت های حقوقی اهل ذمه شدت پیدا میکند
ابی یعقوب می نویسد :
متوکل امر کرد تا اهل ذمه فوطه های عسلی بپوشند ( فوطه : جامه ای شبیه به لنگ ) و استر ها و خر ها را با رکاب چوبی و زین های گوی دار سوار شوند و بر اسب ها و یابوها سوار نشوند و بر در خانه های خود چوب هایی قرار دهند که پیکره شیطان در آنها نقش شده باشد .
این خلیفه استخدام اهل ذمه در سازمان های دولتی را ممنوع کرد وکودکان ایشان را از تحصیل در مدارس مسلمانان باز داشت و بر میزان جزیه افزود .
بطور کلی اهل ذمه جزیه پرداز بودند . حق حمل اسلحه نداشتند .حق شهادت در محاکم شرع را نداشتند . حق سوار شدن بر اسب را نداشتند و نمی توانستند مالک زمین باشند .
اگر یک ذمی در بین راه به مسلمانی بر میخورد میبایست پیاده شده راه را برای مسلمان باز کند . خانه های اهل ذمه نباید بلند تر و مجلل تر از خانه های مسلمانان باشد . زنان شان باید کفش هایی بپا کنند که یکی سیاه و دیگری سپید باشد تا از زنان مسلمان باز شناخته شوند. حق ساختن یا تعمیر عبادتگاههای خود را نداشتند و حتی از خوردن میوه های خوشمزه محروم شده بودند . آنها مجبور بودند موی جلوی سر خود را بتراشند . در روزهای بارانی از خانه هایشان بیرون نیایند . برای مردگان خود به بانگ بلند زاری نکنند . نام های مسلمانی بر فرزندان خود نگذارند .اگر مسلمانی بر آنها وارد شود سه شبانه روز از اوپذیرایی کنند . در کلیساها ناقوس ننوازند .در حضور مسلمانان صدای خود را بلند نکنند . مردگان خود را کنار مردگان مسلمانان دفن نکنند . و به خانه مسلمانان نگاه نکنند !
در همین دوران است که خلفا و عمال آنها - خواه ترک و خواه عرب -بجان مردم افتاده و برای انباشتن کیسه های خود از هیچ بیداد و نامردمی دریغ نمیکردند .
در جوامع الحکایات محمد عوفی داستانی آمده است که تصویر روشنی است از بیدادی که بر مردم ما میرفته است :
« در عهد معتصم ، دبیری بود بیکار .پیوسته قصه نوشتی و به در سرای معتصم شدی که : من مردی کاتب کافی جلدم ، اگر مرا امیرالمومنین شغلی فرماید خدمت پسندیده بجای آرم و خزانه را توفیر انگیزم و خود را نانی حاصل کنم .
معتصم از ابرام آن ملول شد بفرمود نواب دیوان را که او را شغلی که زیادت رونقی نداشته باشد بفرمایند .
گفتند : مسجد جامع بصره را فرش میباید چه بوقت باران صحن مسجد گل شود .
مثالی( فرمانی) نوشتند تا او برود و آن شغل را تعهد نماید.
فرمان بستد و قدم در راه نهاد .در راه سنگی ملون لطیف یافت آنرا با خود برد .
چون به در بصره رسید غلامی پیش فرستاد تا او را استقبال کردند و جمله متفکر بودند که به جهت کدام مهم آمده است.
فرمان عرض داد که مسجد را فرش میباید انداخت.
گفتند : فرمانبریم ، لیکن چندان مهم نبود که به جهت آن فرمان معتصم میبایست آورد .
دبیر آن سنگ را از آستین بیرون آورده گفت :
فرمان بر آن جمله است که تمامت فرش مسجد از این سنگ باشد .
جمله متحیر شدند و گفتند : اینچنین سنگ از کجا حاصل توان کرد ؟
و او در آن مبالغت مینمود . تا مالی خطیر بر خود گرفتند و او ایشان را اجازت داد که به هر سنگ که موجود بود فرش اندازند .
دبیر آن مال بستد و به خدمت معتصم آورد . معتصم سئوال کرد که این چه مال است ؟
دبیر گفت :این توفیر شغل فرش مسجد بصره کردن است که مرا فرموده بودند .
معتصم گفت :
مردی که از شغلی که هیچ رونق نداشت چندین مال حاصل کرد مستحق همه قسم اعمال خطیر باشد ، پس بفرمود تا او را در عداد کتاب ( دبیران ) دیوان آوردند و اسباب وی منتظرم شد .
منابع و مآخذ :
۱-تاریخ طبری- طبری
۲-تاریخ بخارا - ابوبکر نرشخی
۳-اسلام در ایران - پطروشفسکی
۴- جوامع الحکایات- محمد عوفی
۵-از مزدک تا بعد - رحیم رییس نیا
۶- دو قرن سکوت- دکتر عبدالحسین زرین کوب
۷- فتوح البلدان- احمد بن یحیی بلاذری
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر