آنجا ، کنار بزرگراه ، آهویی در پرچینی گیر افتاده بود .مردمان از رفتن باز ایستادند تا آهو را از مهلکه برهانند . من هم ایستادم به تماشا. و نگران .
دقیقه ای چند گذشت . دیدم یک ماشین آتش نشانی زوزه کشان میآید .
آمدند . آهو را از بند بلا رهانیدند . آهو پرید و جهید و رو به کوهسار تاخت . مردمان به شادمانی کف زدند ، برای آتش نشان ها . های و هو کردند برای رهایی آهوهک ! من هم .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر