دنبال کننده ها

۹ آذر ۱۴۰۱

در چنبر توفان

رفته بودیم نوادا .قرار بود هفت هشت روز بمانیم استخوان سبک کنیم .
گفتند : آقا ! قرار است روز پنجشنبه توفان بیاید . قرار است دو سه متر برف ببارد . ممکن است جاده ها بسته بشود .
دیدیم حوصله باد و برف و توفان را نداریم . اینکه توی آن سوز سرما برویم زنجیر به چرخ های ماشین ببندیم هم از ما بر نمیآید . گفتیم آقا ! ما آدم شیشه ای هستیم ! البته هنوز پیر نشده ایم ها ! اما از سرما می ترسیم .
چه کنیم چه نکنیم ؟ حیف نیست چنین طبیعت زیبایی را رها کنیم ؟ اما هر جور که چرتکه انداختیم دیدیم مصلحت در آن است پیش از آنکه گرفتار کولاک بشویم بار و بندیل مان را ببندیم بزنیم به چاک !
با لب و لوچه آویزان سوار شدیم و راندیم طرف خانه. حالا که آسمان را نگاه میکنیم می بینیم چنان اخمی کرده است و چنان غضب آلود بما نگاه میکند انگاری ارث بابای خدا بیامرزش را از ما طلبکار است . همین حالاست که ببارد و زمین و آسمان را سپید پوش کند .
جای تان خالی چهار روز نوادا بودیم و با دلواپسی فوتبال تماشا کردیم و چنان دلشوره ای داشتیم که یادمان رفته بود برای استخوان سبک کردن رفته ایم آنجا.
یک چیز دیگری را هم بگوییم برویم پی کار و زندگی مان .
آقا ! ما امریکایی آرژانتینی ایرانی هستیم ! یعنی اینکه شهروند سه کشوریم . وقتی مسابقه فوتبال میشود ما نمیدانیم برای کدام تیم باید هورا بکشیم !
دیروز که مسابقه ایران و امریکا بود ما چاره ای نداشتیم برای تیم امریکا هورا بکشیم ! اگر این آقایان نرفته بودند دست بوس آقای لوکوموتیر و جلویش آنطوری زبونانه دست به سینه نایستاده بودند بدون شک ما برای تیم ایران هورا می کشیدیم اما دیروز دل توی دل مان نبود نکند تیم امریکا شکست بخورد و اراذل آدمکش در ایران دوباره بین مردم داغدار نقل و نبات پخش کنند
این اراذل اسلامی نه تنها هویت بلکه ملیت ما را هم از ما گرفته اند .نفرین آسمان و زمین بر چنین دلقکان و قحبگان پلشتی باد .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر